462.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*استان همدان شهرستان ملایر*👆 🌱 *مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 💖هادی دلها*
*ما را در فضای مجازی دنبال کنید*
*@rafiq_shahidam96*
*جهت دریافت کتاب شهید ابراهیم هادی به صورت وقف در گردش با شماره زیر تماس بگیرید یا در* *واتساپ پیام بدین*
⤵️⤵️⤵️⤵️
*09335848771*
*خادم شهید ابراهیم هادی*
❤️❤️❤️❤️
🍃🌹🍃🌹🍃
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم* *هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
❤️❤️❤️❤️
*@rafiq_shahidam96*
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
⤵️⤵️⤵️⤵️
*🌻[پیج اینستاگرام شهید ابراهیم هادی*
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
*الســلام عـلـیــک یـا سـیـدالشـهـدا*✋
بـــزار مـحـرم بـرســه واســت قــیـامـت مـی کنـم....🏴
@abalfazleeaam
بـزار محـرم بـرسـه
مـن شـب سـوم جـونـمـو نــذر رقــیـه تــ می کـنم🥺
بـزار مــحـرم بـرسـه
دردت بـه جـونـم❣️
تـاسـوعـا ای اهـل حـرم واسـت مـیـخـونـم✨
یـــا عـــلـــی
ای اهــل حــرم میر و عـلـمـدار نـیـامـد سـقـای حـسیــن ســیـد و سـالار نـیـامــد😭😭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غـم از بهر مـبارک یــادم آمد زهــر بیـدادگر بیـدادم آمـد
بـه دستـم ضـربـت شمـشیـر تـا خـورد غـلاف تیغ قنفذ یادم آمد
دریغا حرمت ما را شکستید دل یاسین و طـاها را شــکسـتید
شـما دسـت مرا از من گرفتـید چرا بازوی زهرا را شکستن😭😭
🗓️1400/5/13
@abalfazleeaam
#ابوالفضلیم_افتخارمه #ابوالفضلی_ها #مدیون_ابوالفضلم #محرم #روضه #حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #حضرت_اباالفضل #حضرت_عباس #بین_الحرمین #رفیق_شهیدم #ابراهیم_هادی #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهدای_گمنام #حضرت_علی_اکبر #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #اربعین_پای_پیاده_حرم_ثارالله #باب_القبله #باب_الجواد #صحن_گوهرشاد #پنجره_فولاد #چهارشنبه_های_امام_رضایی #چهارشنبه_های_زیارتی #امام_زمان #جمکران #مشهد #نجف #کربلای_معلی #نوکری_امام_حسین
https://www.instagram.com/p/CSJiaBPImJF/?utm_medium=share_sheet
"🌸⃟📚"
شھیـدحجـجۍمیـگفـت:↶
یـھوقتــایۍدلڪنـدناز
یـھســرےچـیـزاۍِ"خـوب"
بـاعـثمیشـھ..
چـیـزاۍِ"بهـترے"
بـدسـتبـیاریم..
بـراےِرسـیـدنبـھ
مـھـدےِزهـرا"عـج"
ازچـۍدلڪندیـم؟!🚶🏾♂💣
#تلنگرانه⚠️
#امام_زمانی🌾
میگفت :
هرچیکهخدابخواد؛
همهچیرومیسپرمبهدستِخودِخدا
چونفقطخودشِکه
همبھترینرومیخواد،
وهمبھترینرورقممیزنه...(:🌿
یــڪبار ڪه دیگـــران دربــاره علــت رفتــنش بــه ســوریـه پــرسیــدند، جــواب داد: «بــرای چــے 1400 ســاله داریــم روضــه مــیگیریم؟ بـرای اینــڪـه بــه ائمــه و شــیعــیان تــوهــین نشــه. بــرای اینــڪـه اصــالت اســلام بــاید حفــظ بشــه. ڪـاری ڪـه امــام حـسین در عــاشــورا ڪـرد، زنــده نگــهداشـتن دیــن پیغمــبر بــود و بــا اســلامی ڪــه معــاویه عَــلَم ڪــرده بــود جنـــگید. پــس وظــیفه شــرعــے مــن اینــه ڪــه بــرم. مـن ڪــه هــیچ، زن و بچه و تمام جد و آبادم فدای یک ڪــاشی حـــرم حضـــرت زینــب!» مــن و پـــدرش بــه راهــش اعتــقاد داشــتیم و هیــچوقــت نــمیگفتــیم نــرو. حــتــے چنــدبار ڪه بـرای ســرزدن آمــد، بــه او گفــتم: «مــنوبــابات از حــق خــودمــون گذشــتیم. تــو بایــد سمــیه جــان رو راضــے کنــے!»
منبع: #کتاب_قرار_بی_قرار_صفحه24
#شهید_مصطفی_صدرزاده
سال روزِ تَوَلُدَش: 1365/6/19
سـال روزِ آسِمانی شُدَنَش: 1394/8/1
*هدیــه به شهیــد صدر زاده یــڪ صلوات هدیه ڪنــید🌸🍃*
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
||💭•♥||
شٰایَدشَھٰادَتآرِزُو؎ِخِیلےهٰابٰاشَد
اَمّٰابِدٰان..!
کِہجُزمُخلِصینکِسےبِہآننَخوٰاهَدرِسید..
کٰاشبِہجٰا؎ِزَبٰان،بٰاعَمَلطَلَبِشَھٰادَت
مےکَردیم.
#شهیدانهـ🌸🕊'
️️ـــــــــــــ♡ــــ ـــ ــ ـ
||💭•♥||
شٰایَدشَھٰادَتآرِزُو؎ِخِیلےهٰابٰاشَد
اَمّٰابِدٰان..!
کِہجُزمُخلِصینکِسےبِہآننَخوٰاهَدرِسید..
کٰاشبِہجٰا؎ِزَبٰان،بٰاعَمَلطَلَبِشَھٰادَت
مےکَردیم.
#شهیدانهـ🌸🕊'
️️ـــــــــــــ♡ــــ ـــ ــ ـ
•
یھ رفیقی برایِ خودت انتخاب کن ،
که هر وقت کنارش بودی نتونی گناھ کنی . .
خجالت بکشی و به حرمت پاكبودن کارهایِ
رفیقت دست به گناه نزنی :) ☝️🏼♥️
گفت : دوست دارم شهید بشم
گفتم : شهید خودش را
لایق میڪند،
فقط طلب نمی کند !
امینی خواهAUD-20210629-WA0106.
زمان:
حجم:
6.35M
👤حجت الاسلام امینی خواه
✏️آن سوی مرگ👆👆👆
(قسمت سی و پنجم)
🌼➖➖➖➖➖➖🌼
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌈 #قسمت_دوازدهم 🌈 #هرچی_تو_بخوای بالبخند گفتم:☺️ _اونجا الان سرده.کاش میگفتی پالتو بردارم.😝 -خجال
🌈 #قسمت_سیزدهم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
سهیل هم کمک میکرد ولی ساکت بود. گفتم:
_نمیخواین سؤالاتونو بپرسین؟
-اول غذابخوریم.وقتی گرسنه مه مغزم کار نمیکنه.😒
نگران شدم.صداش ناراحت بود...
✨خدایا✨ خودت بخیر کن.😥🙏
سفره رو آماده کردم که محمد با مریم و ضحی اومد.بالبخند گفت:
_بالاخره راضی شد.😬
مریم به من گفت:
_به زحمت افتادی.😊
گفتم:
_ضحی مامانشو خیلی دوست داره. میخواست مامانش زحمت سفره رو نکشه. خیالش راحت شد سفره رو عمه پهن کرده اومد.
باشوخی های محمد 😁و سهیل😃 وشیرین کاری های ضحی😍👧🏻 با شادی شام خوردیم.
بعداز شام ضحی سریع بلندشد که بره پارک،کفشهاش رو پوشید و به من گفت:
_عمه بیا بریم بازی.
کفشهامو پوشیدم👟👟 و رفتم دنبالش.
ضحی رو سوار تاب کردم که سهیل از پشت سرم گفت:
_اجازه بدید من تابش میدم.
سرمو برگردوندم...
خیلی با من فاصله نداشت ولی نزدیکتر #نشد.ایستاده بود ومنتظر بود من برم کنار.
#به_محمد نگاه کردم،بااشاره ی سر بهم فهموند که #بذار صحبت کنه.
سهیل گفت:
_آقا محمد گفتن بیام و حرفهامو بگم.
گفتم:_باشه.
رفتم کنار و سهیل بادقت ضحی رو تاب میداد.
با فاصله نزدیک سهیل ایستادم.بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
_برای #خیلی_ها خدا فقط تو مراسم مذهبی حضور داره.برای شما خدا کجای زندگیتونه؟
یاد امروز توی دانشگاه افتادم.لبخندی روی لبم نشست.توی دلم گفتم
✨خداجونم!
چرا امروز همه از من درمورد تو میپرسن؟ 💖انگار شهره ی شهر شدم به عشق ورزیدن.✨
سهیل گفت:
_سؤال خنده داری پرسیدم؟😐
-نه،اصلا.آدم وقتی یه چیز شیرین و خوشمزه میخوره ناخودآگاه بعدش لبخند میزنه.🙂الان همچین حسی بهم دست داد.
سهیل باتعجب و سؤالی نگاهم کرد.😟 گفتم:
_خدا برای من #همه_ی زندگیمه.از وقتی #بیدار میشم تا وقتی میخوام بخوابم. حتی توی #خواب هم گاهی با خدا حرف میزنم.
سهیل بادقت گوش میداد...
گفتم:
_وقتی از خواب بیدار میشم نماز میخونم و از خدا میخوام روز خوب و پر از #آرامشی داشته باشم.وقتی #صبحانه میخورم به یاد خدا هستم.به #یاد نعمت هایی که دارم میخورم. #مراقبم تا به #احادیثی که درمورد غذا خوردن هست عمل کنم.مثلا زیاد نخورم،خوب بجوم وخیلی چیزهای دیگه.بعد هم خدارو #شکر میکنم که سلامت هستم و هر غذایی که بخوام میتونم بخورم.شکر میکنم که غذا برای خوردن دارم و خانواده ای که کنارشون غذا بخورم.گاهی چیزهای دیگه ای هم به #ذهنم میاد.بعد این آرزوهای خوب رو برای دیگران هم میکنم.همینجوری همه مسائل دیگه.مثل راه رفتن،لباس پوشیدن،درس خوندن، نگاه کردن،همه چیز دیگه...
ضحی از تاب بازی خسته شده بود و میخواست بیاد پایین...
تاب رو نگه داشتم و آوردمش پایین.بدو رفت سراغ سرسره.دنبالش رفتم.نگاهی به سهیل انداختم.همونجا ایستاده بود و به یه نقطه خیره شده بود و فکر میکرد...🤔
ضحی از پله ها بالا رفت و سرخورد. دوباره سرمو برگردوندم ببینم سهیل هنوز اونجاست یا....نبود.
اطراف رو نگاه کردم،نبود.غیبش زده بود.پشت سرمو نگاه کردم،روی نیمکت نشسته بود و به من که اطراف رو دنبالش میگشتم نگاه میکرد و لبخند میزد.😊
سرمو برگردوندم و به ضحی نگاه کردم. ضحی چندبار از پله ها بالا رفت و سرخورد،
اما خبری از سهیل نبود...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c