هدایت شده از کانال تالیان حق
Haj Meysam Motiee4_6043880835084453554.mp3
زمان:
حجم:
6.41M
من از دست نفسم، میدونی که خستم
چقد توبه کردم، همش رو شکستم
توی بندههات نیست، کسی بدتر از من
همین اول ماه، بیا بگذر از من
«الهی الهی》
😭😔🌹🌹😔😭😭
اگه دلتون شکست 😭😔😭🦋🙏🦋
برا تعجیل فرج آقا جانم دعا کنید 🦋🙏🦋
کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو
اللهم عجل لولیک الفرج 🦋🙏🦋
#مناجات_با_خدا ۵
#سحر_خیزان ۵
هدایت شده از کانال تالیان حق
Ostad Salehi - Www.TopNaz.ComDoaye Sahar - Ostad Salehi [Www.FarsiMode.Com].01.mp3
زمان:
حجم:
3.61M
🌷🍃
🕊 دو فیض توشهی
راهِ سلوک عشّاق است:⇓
← #توسلِ سحریّ →
و
← #عنایت سحری →
🌸✨🌸✨
یا مُقیلَ العَثرات...
ایخداییکه لغزشها رو نادیدهمیگیری🚫
❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از کانال تالیان حق
قاری نوجوان، امیر معصومی4_6030393224730773858.mp3
زمان:
حجم:
1.12M
#اذان_صبح_به_افق_تهران
موذن نوجوان
امیر معصومی
#سحر_خیزان
#دعای_هر_روز_رمضان _ روز پنجم
خدای من...
در امروز مرا از آمرزشجویان درگاهت
- و از بندگان شایسته و فرمانبردارت
- و از دوستانِ نزدیکت قرار ده
به حق مهربانیت
" ای مهربانترینِ مهربانان " 💫
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای جانم به این زمزمه های نورانی😍
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
❤️❤️❤️
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #نود_سوم
#فصل_دهم
بعد از شام همه رفتند. شیرین جان می خواست بماند. به زور فرستادمش برود.
گفتم: «حاج آقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری.»
وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زارزار گریه کردم.
#فصل_یازدهم
حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم، یا کارهای خانه بود یا شست وشو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه ها.
زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت. یا او خانه ما بود، یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد.
صبح زود که از خواب بیدار می شدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود.
از صبح زود می رُفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم. بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید، فکر می کرد مهمان عزیزی دارم.
صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت.
گاهی عصر که می شد، زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: «کمی به سر و وضع خودت برس.»
این طوری روزها و هفته ها را می گذراندیم. تا عید هم از راه رسید.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c