بچه که بودیم لحظه شماری می کردیم برای لحظه های سحر
خیلی زور می گفت بهمون تااز خواب شیرین سحرگاهی بزنیم
بهترین لحظه های خواب خواب دم صبح هستش
ولی بعضیا می گن این لذت از انحراف شیطونه که تو را وایمانت را بزنه واز چشم خدابیافتی
اون قدیما دل پاک وصاف بی ریایی مردم داشتند
مثل الان نبود که کسی از حال همسایه ش خبر نداشته باشه
این محبت وهمدلی به زندگی ها برکت می داد
جوری که بایه نون وخرما هم سیر می شدی
لحظه های ناب سحر فرصتی هستش برای خوب فکر کردن
که چی بودیم وچی شدیم😔🌸
خدایا به تو پناه اوردیم ما از قساوت قلب درامان بدار
امین
بشنویم #مناجات_با_خدا ی سحرگاهی یکم حال دلمون معطر بشه به عطر خدا
التماس دعا🌸🌸🌸
قاری نوجوان، امیر معصومی4_6030393224730773858.mp3
زمان:
حجم:
1.12M
#اذان_صبح_به_افق_تهران
موذن نوجوان
امیر معصومی
#سحر_خیزان
ممنونم که در #سحر_,خیزان دیگری ما راتحمل کردبد
تا فردا🌸✋
#دعای_هر_روز_رمضان _ روز سیزدهم
خدای من...
در اين روز مرا
- از آلودگی ها و ناپاکی ها دور
- و بر شُدنیهای مورد تقدیرت شکیبایم گردان
- و به پرهيزكارى و همنشینی با نيكان توفیقم بده
به يارىات
" اى نور چشم درماندگان" 💫
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡﷽
☝️اگر کسی با هوای نفس خودش بجنگد هر روز شهید میشود...
#ماه_مبارک_رمضان
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌹 خاکریز خاطرات (سیلی جانانهی افسر عراقی)
🌷 آقا مهدی☆ برای من تعریف کرد:
✅《یک بار برای شناسایی رفته بودم
داخل خاک عراق
و طوری به عمق آنها نفوذ کردم
که مثل یک نیروی عادی عراقی مشغول انجام کار شدم و کسی هم بهم شکی نکرد.
مدتی گذشت،
هم خسته بودم و هم تشنه.
اطراف را برانداز کردم
ببینم آبی چیزی پیدا میکنم
که ناخودآگاه وارد یکی از سنگرهای عراقیها شدم
و عجب سنگر پر و پیمانی هم بود.
ظاهراً سنگر یکی از فرماندهانشان بود.
سریع از فرصت استفاده کردم
و دو تا استکان چای برای خودم ریختم.
خستگی از بدنم در رفت.
هنوز چای دوم تمام نشده بود
که سر و کله ی یک افسر عراقی پیدا شد.
خودم را جمع و جور کردم.
مواظب بودم بند را آب ندهم؛
معمولی و خونسرد افسر عراقی آمد جلو و نامردی نکرد و چک جانانه ای خواباند توی گوشم.
تا چک را خوردم،
مثل سربازی که تنبیهش را بخاطر آمدن به چادر فرماندهی می دانست،
فورا از چادر زدم بیرون.
افسر هم به عربی چیزهایی بلغور کرد که متوجه آن نشدم.
بعداً در عملیات خیبر
همان افسر را دیدم که به اسارت در آمده بود
تا مرا دید،
انگار چشمهایش میخواست از حدقه بیرون بزند.
حالا با خودش چه میگفت، الله اعلم.》
🎤 راوی: شهید علیعباس یزدی
☆ سردار سرلشکر پاسدار شهید مهدی زینالدین فرماندهی لشکر۱۷ علیبنابیطالب علیهالسلام در دوران دفاعمقدس
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌷نثار ارواح مطهر سردار شهید "مهدی زینالدین" و شهید "علیعباس یزدی" صلوات🌷
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c