🌈 #قسمت_پنجاه_ویکم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
وقتی چشمهامو باز کردم..
یاد امین افتادم و رفتنش.😣😭دوباره چشمه ی اشکهام جوشید.به اطراف نگاه کردم.اتاق سفید و خالی.فهمیدم بیمارستان هستم.🏥😣
مامان اومد بالا سرم.هیچی نداشتم بگم.مامان هم چیزی نگفت.علی اومد تو اتاق.گفت:
_بیدار شدی.😊
فقط نگاهش کردم.گوشی رو گرفت سمت من و گفت:
_امینه.وقتی از حال رفتی فامیلاش بهش زنگ زدن زهرا حالش بد شده،برگرد.الان پشت خطه.نگرانته.😊
دستم تکان نمیخورد.به سختی گوشی رو ازش گرفتم.😢😣مامان و علی رفتن بیرون.
-سلام امین جانم😍
نفس راحتی کشید و گفت:
_سلام جان امین...خوبی؟😧😥
صداش خیلی نگران بود.بالبخند گفتم:
_خوبم،نگران نباش.ترفند زنانه بود.😌باید پیش فامیل شوهر طوری رفتار میکردم که بدونن خیلی دوست دارم.☺️😍
خندید.بعد گفت:
_نمیدونی چه حالی شدم.هزار بار مردم و زنده شدم.😍😥
از اون طرف صداش کردن.🌷به اونا گفت:
_الان میام...
به من گفت:_زهرا جان😍
-جانم☺️
-صدام میکنن.باید برم.مراقب خودت باش😍
-خیالت راحت.برو.خداحافظ😊👋
-خداحافظ😍
تاگوشی رو قطع کردم عمه زیبا زنگ زد.گفت
_خوشحالم حالت خوبه.الان دیگه خیالم راحته امین بخاطر تو هم شده برمیگرده.😊
روزهای بدون امین خیلی سخت تر از اون چیزی بود که فکر میکردم...
هر روز میگفتم امشبو دیگه نمیبینم،امروز دیگه میمیرم.😣ولی بازهم زنده بودم.کلاس های دانشگاه رو میرفتم،باشگاه میرفتم،بسیج میرفتم،مهمونی میرفتم،مهمون میومد خونه مون پذیرایی میکردم،شوخی میکردم،میخندیدم ولی فقط #ظاهری بود.😞😣
برای اینکه پدرومادر و برادرام کمتر اذیت بشن. ولی خودم خوب میدونستم دارم فیلم بازی میکنم.جای خالی امین قابل تحمل نبود.
یه روز عمه زیبا بهم زنگ زد.
خیلی مهربون باهام صحبت میکرد.از سیلی ای که عمه دیبا بهم زده بود خیلی عذرخواهی کرد.ازم خواست بهش سر بزنم.😊منم قبول کردم.هفته ای یکبار میرفتم دیدنش و هربار با محبت باهام رفتار میکرد.مطمئن نبودم رفتن پیش خاله ی امین کار درستی باشه.از امین پرسیدم،گفت برو پیشش،خوشحال میشه.
به خاله ش هم سر میزدم...
حانیه دیگه مثل سابق باهام رفتار نمیکرد.کلا حانیه از اولین باری که امین رفته بود سوریه، خیلی تغییر کرده بود.😔
چهل و پنج روز گذشت...
چهل پنج روزی که برای من به اندازه ی چهل و پنج سال بود.احساس پیری میکردم.😞😣
باالاخره روز موعود رسید....
امروز امین میرسه.😍😇همه خونه خاله مهناز دعوت بودن.من و خانواده م هم ناهار دعوت بودیم.امین قرار بود بعدازظهر برسه.همه خوشحال بودن و من خوشحال تر از همه.صدای زنگ در اومد.همه رفتن تو حیاط. پاهای من قدرت حرکت نداشت.جلوی در هال ایستاده بودم.😥😍😢به دیوار تکیه داده بودم که نیفتم. در حیاط باز شد و امین اومد تو....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
5.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.حضرت_علی_اڪبر💔
😭عضو هاے تو در این بادیه تڪثیر شدند
همه ے گرگ صفت ها ز تنت سیر شدند
#شب_هشتم_محرم😔🏴🖤
2.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🩸دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
🩸پاره های بدنت را جگرم سوخت علی
🚩ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم
🚩طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی
🏴چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت
🏴مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی
💔لخته خونی که برون از گلویت آوردم
💔ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی
🏴باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است
🏴نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی
🚩یوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت
🚩ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی
🩸آن لبانی که اذان گفت، بهم ریخته است
🩸خُرد بینم دهنت را جگرم سوخت علی
🏴داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم
🏴داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی
💔این همه نیزه میان بدنت گم شده است
💔با که گویم محنت را جگرم سوخت علی
🚩از همان دور شنیدم رجزت را پسرم
🚩این حسین و حسنت را جگرم سوخت علی
🏴نعرة حیدری و نالة یا زهرایت
🏴می شنیدم سخنت را جگرم سوخت علی
🩸نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم
🩸چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی
💔گر نیایند جوانان حرم یاری من
💔که بَرَد خیمه تنت را جگرم سوخت علی
#آجرك_الله_بقيةالله🖤
#علی_اکبر_(ع)
#یا_زینب(س)
#السلام علیک یا حسین زمان(عج)
2.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ #استوری #امام_حسین ]
بالا بلند بابا🙂
گیسو کمند بابا😭
اگه تو برے تو این غریبے🖤
دل به کے ببنده بابا⚡️
[ #حضرت_علی_اکبر 🕯🏴]
🏴🏴🏴
•🌙•شبهشتم:حضرتعلیاکبر(ع)•🌙•
علیاکبر(ع)نخستینفردیبودکهازبنیهاشمبه میدانرفت.اوفرزندبزرگاماماستونزدیکترینفرد بهایشان.چونغربتپدررادرمیانخیلگرگهای خونآشامکوفهوشاممیبیند،ازهمهیارانوافراد خاندانپیشیمیگیردوخودرادرراهآرمانیفدامی کند.اوگامبهمیدانمینهدتاحجتراتمامکندوشوق رسیدنبهفیضشهادترادردلیارانحسین(ع)قوت بخشد.علیاکبر(ع)الگویسبقتگرفتندرشهادت است.
🏴🏴🏴🏴
ببخشیدخستتونکردیم🙂🖐🏻
•شبــتونحسـیـنـے🖇💔•
#وضویادتوننرھ🍃
سـلامامشـبمحفـلداریم
برایجوانڪربلامینویسیـم...💔
شـبهشتمرسید
اینسفرهکمکمدارهجمعمیشہرفـقا
امـشببایدمقدمہچینےکنیم
اخہامـشبپیغمبررومیکشند💔
یہجوریبایدگریہکنی
یہجوریبایدعلۍعلۍبگیامشب
دلابیعبداللهآروم بشہ...
اخہآقاکناربدنعلیاکبر
هرچۍصدایگریہاشبیشـترمیشد
دشمنبیشترهلهلہمیکرد😭