اومـد داخلخیمہیاقا
باباروصدا زدگفت:
پدراجازهمیدیدبرم؟!
آقابرگشـتدیدعلیاکبرلباسرزمپوشیده💔
بنددلـشپارهشد
فرمودند:اینچۍپوشیدی؟!
گفـت:میخواماجازهبدیدبرمبهمیدان
دیگہطاقتندارمبمونم...💔
چیبایـدبگہاقا
اگہبگهنروکہحسیننیست
فرمودند:بروعلیجاناولازمحارموداعکن😭
واویلا...
قدیمیهامونمیگن
وقتۍپسرشونمیخواستبرهجنـگ
مادردلمیکَـند،
پـدردلمیکـَند،
امـاخواهرولکننبود💔🥺
همہخداحافظۍکردن؛
امـارقیہازبغلداداشپاییننمیومـد😭
هۍزنهامیومدنبگیرنش،
دستشروانداختہبودگردنعلۍاکبر😭
رقیہفرمود:
ازصبحهرڪۍرفتہبرنگشته
مننمیزارمبرۍ...💔
هرجـورشدھ
ازبرادررهاشکردن،
اومـدگفت:میرۍبرو ولیاروم؛
بزارقشنگنگاتکنم...😭
ابیعبداللهفرمودند:
علۍجانهرچندباریکباریہ(اللهاڪبر)بگو
منصـداتروبشنوم..💔
علۍروانہمیدانشـد...
استرسآقاشروعشد💔
تاحالامردهولکردهدیدید...؟
هـولکردہبود،عمہیسادات
اومدکنارابیعبدالله...
گفـت:حسین!!
اوناسبعلےنیست؟!
گفت:آرھ..💔
گفتچرا،اونوریمیره..؟!
اسبرزمدیدهبَلَدِ
سوارشافتادبایدبرگرده...😔
حضرتعلیاکبرافتادهبودن
روییالاسب...😭
اسبعوضاینکہبیادسمتخیمہها
رفتسمتخیمههایدشمن...💔
زنهایجراحِاومدنبالاسرش
تادیدناسمشعلیاست...😔
انقدࢪتیغزدنرویبدنش،
تاخودامامحسیناومدبالاسرش..💔😭
انقـدر زدن ڪه این بدن هزار تیکه شد😭
باورمنیستکہعلیاکبر
بابا،باشی...💔
انقدرسعینکنتابہپایمپاشی...😭
بدنتکمداردهرچهکہ
میچینممن...💔😭
یکچهارمزتنتمانده
سہقسمترفتہ...💔
ایالهیتنخود،راتونبینیاکبر..💔
کاغذخُردشدهرویزمینیاکبر..😭
مثل تسبیح چرا یک صد و یک دانه شدی!؟
با تنت ذڪر گرفتم ڪه چه سازم پسرم😭💔
تیغ،نوکِنیزہبریده
همهجایتنتو را...😭💔
آبرفته،شدهجسمت
قدششماههچرا..؟!
میگناگهحضرتزینب
نیومدهبود،حسینکنار
علیاکبࢪشجاندادهبود..😭💔
سہمرتبہبگو
یاحسین..🤚💔