eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 🌈 فقط میخواستم آروم بشم... حال همه داشت منقلب میشد.😭😢محمد به امین اشاره کرد که منو ببره. امین هم به سختی منو از محمد جدا کرد و برد تو اتاق. روی مبل نشستم.امین هم کنارم نشست. سعی میکرد آرومم کنه ولی من مثل بهت زده ها،هیچ کاری نمیکردم،فقط اشکهام جاری بود.😥😢حال خودمم نمیفهمیدم. رو تحمل میکردم... بدون اینکه به امین توجه کنم بلند شدم و ✨نماز✨ خوندم. برای خودم روضه✨💚 گذاشتم و فقط گریه کردم.😭✨یک ساعت طول کشید تا حالم بهتر شد. تمام مدت امین پیش من بود.محمد در زد و اومد تو.رو به روی من نشست. -ضحی مدام سراغتو میگیره.😒 -الان میام داداش.😔 -زهرا😊 نگاهش کردم. -مثل قوی باش. چشمشون به توئه.وقتی تو خوب باشی، همه خوبن.وقتی حالت بد میشه، فکر میکنن خبریه که حتی زهرا هم حالش بده. -چشم داداش.خیالت راحت.😊😢 نگاهی به امین کرد و رفت سمت در.برگشت و گفت: _خانومم و خانواده ی پدرخانومم اومدن.زودتر بیاین.😊 از سر سجاده بلند شدم و روسری و چادرمو مرتب کردم.از آینه دیدم امین داره نگاهم میکنه.👀💞بهش لبخند زدم و باهم رفتیم پیش مهمان ها. با خوشرویی و شوخی با همه رفتار میکردم.امین تمام مدت حواسش به من بود.حرکات و رفتار منو زیر نظر داشت. حتما براش عجیب بود زهرایی که اونطور گریه میکرد چطوری میخنده. محمد موقع رفتن همه رو به من سپرد و منو به امین.الان دیگه امین معنی حرفش رو خوب میفهمید.☝️ با هر جان کندنی بود محمد رفت... مریم و ضحی و رضوان پیش ما موندن. امین آخرین نفری بود که رفت... مثل همیشه شب سختی بود.😣حضور رضوان 👶🏻نوزاد که نیاز به مراقبت و نگهداری مداوم داشت و ضحی که حالا خانوم شده بود و با وجود دلتنگی بهونه ی بابا نمیگرفت، شرایط بهتر از دفعات قبل بود ولی تو قلب بابا و مامان و مریم و من هیچ فرقی با سابق نداشت.😞😣 فردای اون روز هم امین اومد خونه ما. من و امین،ضحی👶🏻🌳 رو به پارک بردیم. امین گفت: _وقتی سوریه بودم،هر بار که باهات تماس میگرفتم،میگفتی حالت خوبه😒 و از کارهای روزانه ت میگفتی برام عجیب بود.با محمد و علی و بابا هم تماس میگرفتم تا از حال واقعی تو بپرسم.اونا هم میگفتن تو به زندگی عادی که قبلا داشتی مشغولی ولی معلومه که چیزی فرق کرده.😐یه بار که خیلی پاپی علی شدم،گفت زهرا هر غصه ای داشته باشه توی .خیلی حرفشو نفهمیدم.تا دیروز که...😔 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
امشــــــــبی‌راشه‌دین‌ درحرمش‌مهمان‌است مکن‌ای‌صـبــــح‌طلوع💔🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِمشب شبِ تَجدیدِ پیمانْ با حُسین اَسٺ این آخریــن شــامِ امــامِ عالَمیــن اَسٺ اِمشب حسین اَز ڪوفیان مهلٺ گرفتہ اَز یڪ یڪِ یـــاران خود بیعٺ گرفتہ دلهـاےِ مُشتــاقِ شهـادٺ بے قـَــرارَند عشـاق حَــقّ سَر در گریبـانْ نالـِہ دارَند هَرڪَس ڪه فَردا با خدا دارَد ملاقـاٺ مَشغولِ تَسبیح اسٺ و قرآن و مناجاٺ اِمشب حُسین تَسڪین‌دهد برقلبِ خواهَر فَــردا میانِ قتلگہ دَر خــون شِـــناوَر اِمشب‌حُسین با خواهرش درسوزُ وآه اَسٺ فـــردا بہ زیرِ سم اسبان سِپاه اَسٺ 🏴🏴💔💔😭😭 امان از امشب... یااااااااااحسین ❤️ (ع)🏴 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
امشب شهادتنامه ی عشاق امضا می‌شود.... 💔😭
〖بِسمِ‌رَب‌الحُسین‌جـــآن💔^^〗
قبل‌از‌شروع‌روضہ..🖤 صدقہ‌ڪنار‌بزاریم‌برا‌دل‌مہدی‌فاطمہ‌سلام‌اللہ‌علیہا..(:" آقا‌الان‌خیلی‌تحت‌فشار‌شہادت‌جد‌بزرگوارشون‌هستن💔 شاید‌ڪمی‌دلشونو‌ دادیم
روضه‌روشرو‌؏‌میکنیم...💔 ° ° دل‌از‌ما‌و‌رزق‌اشڪ‌باشما(:"
اَلسَلامُ‌عَلَیْڪْ‌یآغَریب‌ِمادَر💔 شب‌دهمم‌رسید‌رفیق😭 چقدر‌زود‌تموم‌شدا؛نہ؟!(:"
امشب‌بشینیم‌بہ‌این‌ده‌شبی‌ ڪہ‌گذشت‌فڪر‌ڪنیم؛نظرت ؟! از‌خودمون‌راضی‌بودیم ؟! اشڪامون‌درک‌کرد‌مصیبت‌مولارو ؟! من‌ڪہ‌از‌خودم‌راضی‌نبودم(:' باید‌برای‌روضہ‌ی‌حسین‌علیہ‌سلام 💔
آخ‌؛〖ح‌س‌ی‌نِ‌〗من💔 ‌مگہ‌چند‌تا‌دهه‌مثل‌دهہ‌اول‌داریم ؟! داره‌تموم‌میشہ ... امشب‌شہادتمو‌نونگیریم‌ معلوم‌نیست‌ڪی ‌بتونم‌براتشو‌بگیریم‌(:" میگن‌امشب‌مثل‌شب‌قدر‌ ما‌تعیین‌میشہ..🌱🖤