eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
19.8هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
966.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هشتم شهریور، سالروز شهادت اسوه‌های اخلاص و خدمت شهیدان رجایی و باهنر گرامی باد
✍ مرحوم حاج اسماعیل دولابی : 🌾بعضی سال‌ها می‌شد که مزرعه‌ی اصلی ما آفت می‌خورد و تمام محـصولمان از بین می‌رفت. 🔸 یک قطعه زمین کوچک هم جای دیگـری کاشـته بـودیم، بـه اصـطلاح کناره‌کاری، و اصلاًَ آن را به حساب نمی‌آوردیـم؛❌ 👈 اما همـه‌ی خـرج سـالمان را همـان کناره‌کاری تأمین می‌کرد و جبران همه‌ی خسارت مزرعه‌ی اصلی را هم می‌نمود.✔️ ✅خوب است مؤمن در کنار عبادات و اعمال واجبش یک عمـل مـستحب، هـر چنـد هـم کـه کوچک باشد، به طور خصوصی برای خودش قرار بگـذارد، 👈مثـل دسـتگیـری از یـک خانواده‌ی فقیر یا سرپرستی یتیم و چه بسا فردای قیامت همین کناره‌کاری باعث نجات انسان شود.💯 💠 مصباح‌الهدی ، ص ۲۳۲ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خـواهـرم یـادت بـاشد! خـون ایـن شـہیدان براے حـفظ ایـن چادرت بود مـبادا خونـشان پـایـمال شود... ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قبل از عملیات بیت المقدس بخاطر گرمای هوا ، همراه با تعدادی از بچه های ذخیره کلاه پارچه ای تهیه کردیم و هر کدام اسم و مشخصات خود را روی لبه کلاه نوشتیم و به شوخی می گفتیم اگر چیزی از بدن مان نماند لااقل از روی کلاه مان شناسایی بشویم ! این شوخی ما درمورد این شهیدعزیزواقع شد،1روز بعد از بازپس گیری جاده دوم ، وقتی مابرای جستجوی مفقودین رفتیم،تنهاقسمتی ازکلاه شهیدعبدالحسین پیدا شد. راوی :همرزم شهید 🌹 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
پویانفر،هلالی4_5800741705665743421.mp3
زمان: حجم: 8.39M
کارمشترک رضا هلالی و محمدحسین پویانفر عفوا یا حسین 🙏😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝بخشی وصیت نامه شهید مدافع حرم علی شاه سنایی: 📖خواندن زیارت عاشورا من خود هر صبح و شام زیارت عاشورا را می خواندم،نتیجه آن را در زندگی دیدم از خدا بخواهید که به همه ما اشک چشم و دل مناجات عنایت کند مخصوصا در مجالس روضه امام حسین (ع)🏴 💐 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c➕
به رفیقش پشت تلفن گفت: ذکر "الهی به رقیه" بگو مشکلت حل میشه رفیقش یک تسبیح برداشت به ده تا نرسیده دوستاش زنگ زدن و گفتن سفر کربلاش جور شده..!💔 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌈 #قسمت_نودم 🌈 #هرچی_تو_بخوای از همه چیز میگفت.... خیلی شوخی میکرد.خیلی بامحبت حرف میزد.خیلی مهربو
🌈 🌈 منم صورتم از اشک خیس بود... 😭 گفتم: _وقتی صحبت خاستگاری شما شد بابا خیلی اصرار داشت بیشتر بشناسمت.😔ولی من حتی نمیخواستم بهت فکر کنم.تا اون موقع هیچ وقت رو حرف بابام نه نیاورده بودم.خیلی دلم گرفته بود.خیلی ناراحت بودم.😞رفتم امامزاده.از خدا خواستم یا کاری کنه فراموشم کنی یا عشقت رو بهم بده، خیلی بیشتر از عشقی که به امین داشتم.😊گرچه اون موقع خودم دوست داشتم فراموشم کنی ولی الان خیلی خوشحالم که خدا دعای دوم منو اجابت کرده....☺️😍 وحیدنگاهم کرد... لبخند زدم و گفتم: _من خیلی دوست دارم...خیلی😍🙈 اولین باری بود که بهش گفتم خیلی دوستش دارم. وحید لبخند عمیقی زد.☺️خوشحال شدم. اذان مغرب شده بود... وحید همونجا نمازشو شروع کرد و من پشت سرش به جماعت نماز خوندم.اولین نماز جماعت من و وحید.😍✨✨☺️ بعد از نماز مغرب برگشت سمت من و خیلی جدی گفت: _پشت سر من نماز نخون؛هیچ وقت.😐😠 لبخند زدم و گفتم: _من زن حرف گوش کنی نیستم.😉☺️ وحید خنده ش گرفت.😁 تو راه برگشت،منم شوخی میکردم و میخندیدیم.😃😁 وقتی رسیدیم خونه،بابا هم بود... وحید با بابا هم خیلی با مهربونی و محبت و احترام رفتار میکرد.رو به روی باباومامان نشسته بود و بامهربونی نگاهشون میکرد و به حرفهاشون گوش میداد و باهاشون صحبت میکرد... به من نگاه نمیکرد.ولی من فقط به وحید نگاه میکردم.از رفتار های وحید خیلی خوشم میومد. برای شام،من رو به روی بابا بودم و وحید رو به روی مامان. وحید اول تو بشقاب بابا برنج ریخت،🍛بعد برای مامان،🍛بعد برای من،🍛بعد هم برای خودش.🍛👌 برای خودش زیاد برنج گذاشت.من و بابا و مامان بالبخند نگاهش میکردیم.☺️😄وحید طوری رفتار میکرد که انگار سالهاست کنار ما داره زندگی میکنه.☺️ سرشو آورد بالا و به ما نگاه کرد.خنده ش گرفت.گفت: _من غذای خوشمزه خیلی دوست دارم.😋 مامان گفت: _نوش جونت.😊 باباومامان مشغول غذا خوردن شدن.ولی من هنوز به وحید نگاه میکردم.👀❤️از اینکه اینقدر با ما راحت بود خوشم اومد،از اینکه اینقدر مهربون و بامحبت بود. لقمه شو گذاشت تو دهانش.وقتی قورت داد بدون اینکه به من نگاه کنه گفت: _من از اون آدمهایی نیستم که اگه کسی خیره بهم نگاه کنه اشتهام کور بشه ها.😋😜 مامان و بابا بالبخند نگاهم کردن.خجالت کشیدم.😬🙈سرمو انداختم پایین و مشغول غذا خوردن شدم. بعد مدتی احساس کردم وحید داره نگاهم میکنه.سرمو آوردم بالا.باباومامان مشغول غذا خوردن بودن.وحید به من نگاه میکرد و بالبخند غذا میخورد. سرمو انداختم پایین و بالبخند گفتم: _من از اون آدمهایی هستم که اگه کسی خیره نگاهم کنه،اشتهام کور میشه ها.😬😁 مامان و بابا و وحید بلند خندیدن.😂😂 یه کم بعد وحید گفت: _دستپخت تو چطوره؟میشه خورد یا باید هر روز بیایم اینجا؟😉😜 گفتم: _بد نیست،میشه خورد.متأسفم ولی فکر کنم هیکل ورزشکاریت به هم میریزه.😌😎 وحید بالبخند گفت: _من غذا برام مهمه.اگه غذاهات خوشمزه نباشه من هر روز میام اینجا.😁😆 مامان لبخند زد و گفت: _منظور زهرا اینه که باید رژیم بگیری پسرم.😊 وحید به من نگاه کرد.سرم پایین بود و لبخند میزدم.بعد به مامان نگاه کرد و باخنده گفت: _قضیه ی بقال و ماست ترشه؟!😁 از حرفش خنده م گرفت،گفتم: _نه.قضیه سوسکه و دست و پای بلوریه.😃😜 وحید بلند خندید😂 و گفت: _حالا واقعا دستپختت خوبه؟😉 بابا گفت: _وقتی دستپخت زهرا رو بخوری دیگه غذای کس دیگه ای رو نمیخوری.😇☝️ وحید لبخند زد.بعد یه کم سکوت گفت: _حالا یادم اومد.من قبلا دستپخت تو رو خوردم. واقعا خوشمزه بود.😋💭 سؤالی نگاهش کردم. گفت: ... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c