eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
19.5هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
به قول شهید محسن حججی: یه‌جورے‌باش‌ڪه‌سرنوشتت‌هرچے‌شد ختم‌به‌امام‌زمان(عج)‌بشه... ✨🌹
🔰 امام خمینی (ره): 🌟 هفده شهریور از است 🔻 «یادتان نرود که ما یک ۱۷ شهریور داشتیم. ۱۷شهریور از ایّام الله است. و باید یادمان نرود این را.» 🔅 به مناسبت جنایت رژیم پهلوی در به خاک و خون کشیدن مردم در روز ۱۷ شهریور ۵۷ ➕ ➕ ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🥀 ⬅️ وصیت‌نامه خویش را در حالی آغاز می‌کنم که هیچ‌گونه انتظار شهادت ندارم، چرا که هنوز خود را تصفیه شده و خالص نمی‌بینم و در دل آرزوها برای انقلاب و ارتش دارم که امیدوارم به آنها برسم. می‌دانم نوشتن کلمات و جملاتی که به‌درد این جامعه بخورد بسیار است لیکن عمل کردن به آنها توسط افراد جامعه کمتر امیدوارم. سفارش می‌کنم احترام به مقام ولایت فقیه و گوش فرادادن و عمل بی‌قید و شرط به فرمایشات و فتاوی ایشان، که حق بزرگی بر گردن ما ملت ایران بلکه جهان مسلمان دارد، ایشان را اطاعت کنید، همانطور که فرامین ائمه را گردن می‌نهید. به تمام جوانهای بی‌هدف و بی‌مقصد که در خیابانها قدم می‌زنند و بر معابر می‌ایستند و کارشان نق زدن است، نصیحت می‌کنم؛ بیایید دست در دست برادران خود به آبادانی و ساختن این ملت و مملکت کمک کنید. ابتدا به اصلاح نفس خویش، سپس به اصلاح جامعه بپردازید. سرباز سربازان اسلام، کریم صفری ➕ ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🔴 بهترین سنتها در کلام امام عصر (عج) 🔺 قال مولانا صاحب الزمان صلوات الله علیه: سَجدةُ الشّكرِ مِن ألزَمِ السُّنَنِ وَأوجَبِها. 🔵 سجدۀ شکر از واجب‌ترین و ضروری‌ترین سنّت‌هاست. 📚بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۱۶۱ 🌕 بعد از نمازهایمان چند ثانیه ای سر به سجده بگذاریم و برای تمامی نعمت های الهی به ویژه نعمت محبت اهل بیت و امام زمان علیهم السلام از خداوند تشکر کنیم.
وقتۍ‌ تنها‌ شدۍ‌ با خدا‌ باش وقتۍ‌ هم‌ که‌ تنها‌ نبودۍ‌ بۍ‌ خدایۍ‌ نکن !' بۍ‌ خدا‌ باشۍ‌ ضرر‌ میکنۍ . . . - استاد‌پناهیان
ما‌دلمون‌دیگه‌طاقت‌دوری‌نداره حسین‌‌جانم....😔✋
دود این شهر مرا از نفس انداخته است💔 به هوای حرم کرببلا محتاجم💔 چقدر گریه کنم تا نبری از یادم💔 در سراشیبی قبرم به شما محتاجم...💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«سـلام آقـا بـاز ایـن دل بـقـراره» 🥀سلامـ بر تـو ای امام خوبی ــها، ای سرچشمـه زلال معرفــت. @abalfazleeaam 🥀دلم برایت تنگـــ است و برای دیدن حرمـت ثانیـه شمارے می کنــد. 🥀هوای کبوتــران حرمــت را کرده ام که عاشقــانه بر گنبدت پرواز می کننــد و عارفانه پروردگــارت را تسبیــح می کننــد. 🌸🌸🌸 علیک یا امام رئوف🥰 * شـنبـه هـای امـام رضـایــ*💫 🗓️1400/6/17 @abalfazleeaam @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam96 @sadrzadeh1 https://www.instagram.com/p/CTjwUXqoGr5/?utm_medium=share_sheet
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 🔹حالا دیگـہ سـر دو راهے.... اینجا دیگـہ سـر دو راهـے... @shahid__mostafa_sadrzadeh1 🔸وقتی یہ مسیرے هست بهت میگن آقا پاشو.... بلند شو.... الآن باید آر پی جی بزنی.... سمت دشمنہ... موقعی ڪہ آر پی جی زن حرڪت میڪنہ، میره سمت دشمن ڪہ بخواد آرپی جی بزنہ دنیا رو پشت سرش میذاره وقتی دارے لولہ این..... وقتی آر پی جی رو دارے میچرخونی زنـت ... بـچـت... هـمـہ میان تو ذهـنـت... همـہ میخوان مانع بشن ڪه تو بلند نشی ... و این ڪار رو نڪنی... 🗓️ 1400/6/17 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 @rafiq_shahidam96 🍃🖤🍃🖤🍃🖤🍃 https://www.instagram.com/p/CTj0_NoodO-/?utm_medium=share_sheet
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌈 #قسمت_صد_وهفدهم 🌈 #هرچی_تو_بخوای _فاطمه سادات چی؟😢 -از فاطمه سادات هم نمیتونم مراقبت کنم.پیش تو
🌈 🌈 -وحید پی خوشگذرانی میره؟با زن دیگه ش خوشه که برای ما کم میذاره؟هرچند که من فکر نمیکنم کم میذاره.وحید بیشتر از توانش برای ما وقت میذاره.از خواب و استراحتش برای من و فاطمه سادات میزنه..شما فکر میکنید اگه وحید کارشو وظیفه ی خدایی نمیدونست بازهم ادامه میداد؟ آقاجون ساکت بود.گفتم: _من و وحید میخوایم که شما مثل سابق برای ما پدری کنید،بامهربانی و محبت.من و وحیدهمیشه محتاج محبتهای شما هستیم...این روزها برای من و وحید سخت میگذره چون شما با ما مثل سابق رفتار نمیکنید. چند وقت بعد اوضاع خونه آقاجون مثل سابق بود... هروقت وحید و من میرفتیم خونه شون صدای خنده و شادی تو خونه شون میپیچید... یه روز دیگه رفتم پیش علی.بهش گفتم: _بعد از امین خیلی نگران و ناراحت من بودی. دوست داشتی خوشبخت باشم.من الان با وحید خوشبختم.ولی این سردی رفتار شما داره خوشبختی منو ازم میگیره.وحید ناراحته.از من خجالت میکشه که بخاطر اون تنهام گذاشتی. وقتی وحید ناراحته،منم ناراحتم.اگه خوشحالی من برات مهمه با ما مثل سابق باش. علی گفت: _زهرا خودت خوب میدونی چقدر برام مهمی.تو لیاقتشو داری که بهترین زندگی رو داشته باشی... -داداش،بهترین زندگی از نظر شما یعنی چی؟یعنی داشتن یه همسر خوب؟من خیلی خوبشو دارم.خودت هم خوب میدونی وحید واقعا مرد خوبیه. -آره مرد خوبیه،ولی این مرد خوب چقدر کنارته؟تو چرا همیشه تنهایی؟ -آره داداش.وقتهای بودن وحید کمه.ولی همون وقتهای کم اونقدر شیرینه که شیرینیش همیشه با من هست...داداش زندگی من اینجوریه.من از زندگیم .اگه به گذشته برگردم بازهم با وحید ازدواج میکنم.شما میتونی به این سردی رفتارت ادامه بدی و از شیرینی زندگی من و وحید کم کنی یا علی مهربان همیشگی باشی و از سختی های زندگی من و وحید کم کنی. انتخاب با خودته. یه روز دیگه رفتم پیش محمد... از محمد بیشتر ناراحت بودم.محمد،هم خوب میدونست کار وحید درسته،هم خوب میدونست چقدر آدم خوبیه، هم چون روحیات منو بیشتر میشناخت باید بیشتر درکم میکرد ولی اون بیشتر مانعم میشد. محمد حتی برای اینکه با وحید رو به رو نشه به یه بخش دیگه انتقالی گرفته بود.بهش گفتم: _من تا حالا تو زندگیم خیلی شدم.ولی هیچکدوم به اندازه این امتحانی که الان دارم برام نبود.همیشه راه درست برام روشن بود.اما الان واضح نیست برام... دلم میگه قید خواهر و برادری رو بزنم.عقلم میگه بخاطر وحید این کارو نکنم.خدا میگه این کارو نکن... محمدنگاهم کرد. -وحید از اینکه منو تنها گذاشتی ناراحته.از اینکه بخاطر اون تنهام گذاشتی اذیت میشه.خودت خوب میدونی من همیشه نسبت به تو چه حسی داشتم ولی اگه بخوای وحید اذیت کنی تا جایی که خدا بهم اجازه بده قید خواهر و برادری رو میزنم. بلند شدم.گفتم: _اگه برات مهمه تو رفتارت تجدید نظر کن.اگه برات مهمه که...خودت میدونی. دیگه اون دل برای من نیست. از اون به بعد بیشتر میومدن خونه بابا ولی وقتهایی که وحید مأموریت بود... وقتی میرفتیم خونه آقاجون وحید خوشحال بود.ولی وقتی میرفتیم خونه خودمون یا خونه بابا ناراحت بود ولی به روی خودش نمیاورد.به وحید گفتم: _بریم خونه آقاجون زندگی کنیم. وحید منظورمو فهمید.گفت: _الان حداقل وقتی من نیستم برادرهاتو میبینی. بریم خونه آقاجون کلا ازشون جدا میشی. تنهایی من،وحید رو ناراحت میکرد،ناراحتی وحید،منو.😣😞 وحید مأموریت بود و قرار بود دو روز دیگه برگرده... همه خونه بابا جمع بودیم.گرچه درواقع ناراحت بودم ولی به ظاهر خوشحال بودم و شوخی میکردم.همه تو حال بودیم که زنگ در زده شد.وحید بود.من همیشه بهش میگفتم که مثلا امشب همه خونه بابا هستیم ولی اینبار بهش نگفته بودم. وحید خبر نداشت بقیه هم هستن.بالبخند و مهربانی اومد تو حیاط.من روی ایوان بودم. گفت: سکلید نداشتم.زنگ در پشتی رو زدم جواب ندادی گفتم احتمالا اینجایی.☺️ مثل همیشه از دیدن وحید خوشحال شدم. همونجوری که باهم صحبت میکردیم و میخندیدیم وارد خونه شدیم.☺️😍وحید وقتی بقیه رو دید خیلی خوشحال شد.باباومامان بامهربانی اومدن جلو و با وحید سلام و احوالپرسی کردن. بعد بچه ها با ذوق دورش جمع شدن و عمو عمو میکردن.👧🏻👦🏻وحید هم رو زانو نشسته بود و بامهربانی باهاشون صحبت میکرد.اسماء و مریم هم بهش سلام کردن. علی بلند شد و ... ادامه‌ دارد... http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c