eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
19.9هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 ... 25 رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل. اون روز هرچی عرشیا زبون میریخت و خودشو لوس میکرد با بی محلی میزدم تو ذوقش!😕 آخر کلافه شد و نشست کنارم و دستامو گرفت تو دستش، - ترنم.... چیزی شده؟؟ چرا اینجوری میکنی؟😢 - چجوری؟؟؟ -عوض شدی!انگار حوصلمو نداری! -نه!خوبم... چیزی نشده...😒 -پس چته؟ -ببین عرشیا... من همون روز اول گفتم ،این یه رابطه امتحانیه! میتونم هروقت که بخوام تمومش کنم!! -ترنم؟؟؟ تموم کنی؟😢 شوخیت گرفته؟ چیو میخوای تموم کنی؟ زندگی منو؟ عمر منو؟؟ -لوس نشو عرشیا😒 مگه دختری؟؟ من نباشم، کسای دیگه هستن!!😏 -چی میگی؟؟چرا مزخرف میگی؟؟ کی هست؟ من جز تو کیو دارم؟؟😥 -به هرحال... من خوشم نمیاد زیاد خودمو تو این روابط معطل کنم!!!!😭 -ترنم باورکن من بی تو میمیرم.... خودمو میکشم!! قول بده هیچوقت تنهام نذاری! به جون خودت جز تو کسیو ندارم...😭 -من نمیتونم این قول رو بهت بدم!! من نمیتونم پابند تو بشم...😠 اخم کرد و خواست چیزی بگه اما حرفشو خورد و روشو برگردوند... سرشو گذاشت رو دستاش و گفت: -ترنم خواهش میکنم..... بلند شدم و پالتوم رو برداشتم، داشتم میرفتم سمت در که عرشیا خیز برداشت و راهمو سد کرد... "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 ... 26 -برو اونور عرشیا... درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش‼️ -تو هیچ جا نمیری😠 -یعنی چی؟😠 برو درو باز کن!! باید برم، قرار دارم... صداشو برد بالا -با کی قرار داری⁉️😡 از ترس ته دلم خالی شد...😨 احساس کردم رنگ به روم نمونده، اما نباید خودمو میباختم... -با مرجان -تو گفتی و منم باور کردم😡 میگم با کی قرار داری؟؟ -با مرجااااان.... میگم با مرجان... -گوشیتو بده من😡 -میخوای چیکار؟؟؟ -هر حرفو باید چندبار بزنم؟؟؟😡 گوشی رو گرفت و زیر و رو کرد. بعدم خاموشش کرد و گذاشت تو جیبش.... -گوشیمو بده😧 -‌برو بشین سر جات😡 تپش قلب شدید گرفته بودم... حالم داشت بد میشد. رفتم نشستم رو مبل عرشیا رفت سمت کاناپه و دراز کشید! ده دقیقه ای چشماشو بست و بعد بلند شد و نشست... همینجوری که با انگشتاش بازی میکرد، چنددقیقه یکبار سرشو بلند میکرد و با اخم سر تا پامو نگاه میکرد😠 بلند شد و داشت میومد سمتم که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بغضم ترکید...😭 دو زانو نشست -ترنمم گریه نکن...😢 اخه چرا اذیتم میکنی؟؟ -ولم کن.... بیشعور روانی!!😭 -ترنم من دوستت دارم...😢 -ولی من ندارممممم ازت متنفرممممم برو بمییییر😭 -باشه... میخوای بری؟؟ -اره، پس فکر کردی پیش تو میمونم؟؟ کلید و گوشیمو داد دستم و با بغض گفت -خداحافظ عشقم.....😢 سریع بلند شدم و از خونه عرشیا زدم بیرون... سوار ماشین شدم اما حال رانندگی نداشتم... حالم خیلی بد بود... سرمو گذاشتم رو فرمون و هق هقم بلند شد...😭 خیلی تو اون چند دقیقه بهم فشار اومده بود... نیم ساعتی تو همون حال بودم، میخواستم برم که عرشیا از خونه اومد بیرون!! تلو تلو میخورد‼️ داشت میرفت سمت ماشینش که یهو پخش زمین شد......❗️ "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🔹 #او_را ... 19 🚫حرفای مرجان رو هزاربار تو سرم مرور کردم.... یعنی چی؟؟؟ یعنی همه چی کشک؟؟😣 مرجان
🔹 ... 20 یه چیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرشیا فرستاده بود. زنگ خونه رو زدم و رفت تو. -سلام عشق من...خوش اومدی 😍 -سلام😊 خونه خودته؟؟ -نه پس خونه همسایمونه😂 البته الان دیگه خونه شماست😉 -بامزه منظورم اینه که تنها زندگی میکنی؟؟ -نه، فعلا با خیال تو زندگی میکنم تا روزی که افتخار بدی و اجازه بدی با خودت زندگی کنم😘 -لوس☺️ یاد سعید میفتادم... با این تفاوت که حالا فکر میکردم هیچ لذتی از بودن با او یا حتی سعید نمیبرم... شاید حتی الان جای عرشیا هم سعید نشسته بود،همینقدر نسبت به صحبت کردن باهاش بی میل بودم😒 مرجان راست میگفت... هرچی بیشتر به حرفاش فکر میکردم، بیشتر باورش میکردم... سعی کردم فکرمو با عرشیا مشغول کنم تا این افکار بیشتر از این آزارم نده... ناهارو با عرشیا بودم و اصرارش رو برای شام قبول نکردم. یکم فاصله خونش با خونمون دور بود، نمیخواستم فکر کنم❌ میخواستم مغزم مشغول باشه، آهنگو پلی کردم و صداشو بردم بالا🔊 داشتم نزدیک چهارراه میشدم، کم مونده بود چراغ قرمز بشه، سرعتمو زیاد کردم که پشت چراغ نمونم،اما تا برسم قرمز شد😒 اونم نه یه دقیقه،دو دقیقه!! حدود هزار ثانیه😠 کلافه دستمو کوبیدم رو فرمون و سرمو گذاشتم رو دستم و چشامو بستم... چندثانیه گذشته بود که یکی زد به شیشه ماشین! سرمو بلند کردم و یه دختر 16-17ساله رو پشت شیشه دیدم، شیشه رو دادم پایین و گفتم -بله؟ با یه لهجه ی خاصی صحبت میکرد... -خانوم خواهش میکنم یه دسته از این گلا بخرید😢 از صبح دشت نکردم، فقط یه دسته... مات نگاش کردم... با اینکه قبلاً هم از این دست فروشا زیاد دیده بودم،اما انگار بار اولم بود که میدیدم!! -چند سالته؟ -هیفده سالمه خانوم. خواهش میکنم. بخر بذار دست پر برم خونه، وگرنه بابام تا صبح کتکم میزنه و دیگه نمیذاره کار کنم😢 -خب کار نکن! اون که خیلی بهتر از وضع الانته!! -نه! آخه کار نکنم، بابام شوهرم میده به یه مرده که حتی از خودشم پیر تره😰 بخر خانوم... خواهش میکنم...😢 چقدر صورتش مظلوم بود... -چنده؟؟ -دسته ای پنج تومن☹️ -چند دسته داری؟؟ -ده تا! -همشو بده... دو تا تراول پنجاهی از کیفم درآوردم و دادم دستش... -خانوم این خیلیه،یکیش کافیه! -یکیشو بده بابات،اون یکی هم برای خودت... -خانوم خدا خیرت بده.خیر از جوونیت ببینی... اینو گفت و بدو بدو از ماشین دور شد... ❗️ همینجور که رفتنشو نگاه میکردم یه قطره اشک از چشمم افتاد و رو صورتم سرسره بازی کرد و تو شالم فرو رفت... "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
•°🌱 سلام منجی دلهای ما ...مهدی جان! هست کھ دارویش آمدن شماست ؛ جوابمان کردند ‌؟! [یا‌صاحب‌العصرِوالزَّمان] +برگردانتظارِاهالیِ‌آسمان :) اَلسَلامُـــ عَلیڪَ یا صاحبــَ الزَمان یا ابا صالح الْمَهدے✋
علیه السلام: آن گاه که بر پا دارنده عدالت (امام مهدی علیه السلام ) قیام کند عدالتش نیکوکار و بدکار را فرا گیرد. 📚المحاسن، ج ۱ ، ص ۱۳۴
👌رفقا اگه قضا شد هیچ وقت نفستونو بدون تنبیه رها نکنید...اون باید بفهمه نماز صبح نخوندن تاوان داره....باید بفهمه که دیگ تکرار نکنه🤨👍 دلیل قضا شدنش رو هم حتما بررسی کنید
تنها غرور است که انسانیت را به باد میدهد.😔 ما از مشتی خاکیم و به آن برمی گردیم تا میتوانی دستی بگیر که وقتی خاک شدی، خاکی پاک باشی و دستی تو را مشت کند و پای درختی بریزد ...🙃
• . تـٰا حالا از خـودت پـرسیدے : تـا ڪی ؟ تـا ڪی گناهـ(:؟ آخرش ڪه چی!؟ قبـل گناه از خودت بـپرس تـا ڪی گنـاه ڪه چی بشه.. ؟
•🥀• ± تشنه ی چای عراقم ای اجل مهلت بده تا بیایم اربعین موکب به موکب کربلا 😢☕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🕊️_زیارت نامه شهدا* 🕊️ *💞 بِسمِ رب الشهداء* اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم. *شـــادی روح شـــــهــداصــلــوات🌹🌹* 🏴🥀🏴 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 @rafiq_shahidam96 🥀🥀🥀🥀🥀 @rafiq_shahidam 🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
. تا حالا به این فکر کردین که اگه نیت ما از غذا خوردن انرژی گرفتن واسه خدمت به امام زمان باشه غذا خوردنمون هم عبادت به حساب میاد؟! سعی کنیم همه کارامون نیت مهدوی داشته باشن..! .