eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
19.8هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
-مواظب‌اطرافیانت باش... -دوستان وآشنایانت...والله روح آدم حتی ازآن نانوایی که سرکوچه نانش راپخت میکند هم تاثیرمیپذیرد...🌿` -🌱حاج‌آقا‌مجتبی‌تهرانی https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🌱 تباه بودن اونجا ڪه هروقت ڪارمون گیر افتاد نشستیم سرِ سجاده گفتیم الهی العفو..! بعدشم زدیم زیرش یادمون رفت :) https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
2.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺حجاب یک تفکر زیبا است🌺 پیشنهاد ویژه دانلود👌🏻
🥀 چـرا فکـر میڪنـے بےحجابے آزادۍ ست ؟ ایـن رو فرامــوش نڪن ؛ بےحجابے هرگــز آزادۍ نیـست...🚫 چیزۍ ڪہ آزاداسـت، تماشا ڪردن تـوسـت 😕 از جنـس همـان تماشـاهایے ڪہ رویــش مےنویسنـد : [ بازدیـــد براۍ عُمــوم " آزاد " اسـت ]😑 https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
حجاب در وصیت نامه شهدا🌹 شهید «مهدی باغیشنی»🌹 خواهرانم🧕! شما با حجاب خود مشت👊 محکمی بر دهان ابرقدرت­‌ها بکوبید و بگوئید‌🌹 «ای از خدا بی‌خبران! ما مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س)🌹 هستیم و هرگز از راهی که آنان رفته‌اند، برنمی‌گردیم و با تمام توان راه آن‌ها را ادامه🔻 می‌دهیم.» شهید «علی اکبر بشنیجی»🌹 «خواهرانم🔻! همان‌طور که ما در جبهه­‌ها با این دشمن کافر می‌جنگیم، شما نیز به نوبه­‌ خود با صبر و بردباری و با حجاب🧕 و پوشش خود با دشمنان😬 داخلی بجنگید، زیرا پیروزی از آن ماست. شهید «رضا بکائیان»🌹 خواهران با حفظ عفت❤️ و پاکدامنی و حجاب­‌شان، موجب عزت و سربلندی انقلاب اسلامی💞 باشند و این مسئله یکی از تکالیف مهم آن‌­هاست. شهید «علی‌رضا حسینی»🌹 خواهران گرامی! از شما می‌خواهم با حفظ🌹 حجاب و رعایت❤️ عفاف در پشت جبهه‌ها، جهاد اکبر کنید و با توطئه­‌های شوم کافران ملحد بجنگید🔫. این خواهران مبارز هستند که با حفظ حجاب دین اسلام🌿 را زنده و پا بر جا نگه داشته‌­اند🌿 و این راه را می­‌توانند مانند حضرت زینب (س) با صلابت🌹 ادامه دهند. شهید «محمدعلی صمدی»🌹 «خواهران گرامی! حجاب شما برتر از خون شهیدان است و دشمن پیش از آن‌که از خون شهید🕊️ به هراس آید، از حجاب🧕 کوبنده­‌ تو وحشت دارد. شهید «محمد رضایی»🌹 همسرم💍! تو هر عمل خوبی که انجام دهی روح مرا شاد😇 کرده‌ای و خانواده❤️ مرا دلداری داده‌­ای که در فراق من ناراحت نباشند. سعی کن واقعاً یک همسر شهید🌺 باشی و رسالت خون❤️ شهیدان را به تمامی مردان و زنان برسانی و آن هم بیشتر با پاکدامنی و حجاب 💞امکان­‌پذیر است.⭐ https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
1.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گودال همان قتلگاهی که زینب ع خواهرحسین بن علی ع شاهدشهادت برادر بود... 😭😭😭😭😭 و انگشتر #
‎اربعین کرب و بلایی نشدم اما کاش ‎آخر ماه صفر زائر مشهد باشم 🏴🌴🌴🏴
** میدونی‌فرق ‌ *بی‌نماز،* با *شیطان‌* چیه؟ شیطان‌به‌آدم‌سجده‌نکرد ولي بی‌نمازبه‌خداسجده‌ نمیکنه ! وای‌به‌حالمون‌که‌گاهی‌ ازشیطانم‌بدتریم ...
⭕️ مانع قبولي نماز ✍قال رسول الله -صلي الله عليه وآله - من اغتاب مسلما او مسلمة لم يقبل الله صلوته و لاصيامه اربعين يوما و ليلة الا ان يغفر له صاحبه 🔰هركس مرد يا زن مسلماني را غيبت كند ، چهل شبانه روز و روزه اش پذيرفته نيست مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشايد. 📚 (بحارالانوار ، ج 75 ، ص 258).
تـو‌گنـآه‌نڪن‌؛ ببین‌خدا‌‌چجورۍحـٰالتـو‌جا‌میارھ!' زندگیتو‌پر‌از‌وجود‌ِخودش‌میکنہ(:🌱 - عصبےشدی؟! +نفس‌بکش‌بگو‌:‌(بیخیال،چیزی‌بگم ؛ اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشھ؛✋🏼✨ - دلخورٺ‌کردن؟! +بگو‌؛ خدا‌میبخشہ‌منم‌میبخشم‌🌿. پس‌ولش‌کن!!🪴 - تهمت‌زدن؟' +آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بدھ‌وَ بگو‌^^! بہ‌ائمہ‌[علیھ‌السلآم]خیلی‌تهمتاٰ‌زدن🌙 - کلیپ‌و‌عکس‌نآمربوط‌خواستی‌ببینی؟! بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو📲مولآمھم‌تـرھ! - نامحرم‌نزدیکت‌بود؟!🚶🏻‍♂ +بگو‌‌مھدیِ‌فاطمھ‌خیلےخوشگلترھ😌🖐🏻 بیخیال‌بقیھ ... ! زندگےقشنگ‌تـرمیشھ‌نھ؟ https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🔹 #او_را ... 78 شال رو دوباره سرم کردم و اسپری رو از کیفم دراوردم..... نمیدونم چرا ولی ساعت خیلی
🔹 ...79 احساس میکردم به اندازه ی یک کوه سنگین شدم! چندین ساعت بی هدف تو خیابونا پرسه میزدم و به اتفاقی که افتاده بود فکر میکردم...! بار اولی بود که یه پسر منو از خودش میروند! هوا تاریک شده بود که به خونه برگشتم. مرجان رو به بهونه ی امتحان ، از سر خودم باز کرده بودم و دلم میخواست فقط بخوابم! جوری بخوابم که دیگه بیدار نشم... بدون شام به اتاقم رفتم، احساس حماقت بهم دست داده بود. تقصیر خودم بود. اون حتی تا به حال بیشتر از دو ثانیه منو نگاه نکرده بود، نباید الکی برای خودم اینهمه فکر و خیال میکردم. ولی چرا اینجوری شده بود....! زانوهام رو بغل کردم و رفتم تو فکر! -باید دلیل این کارهاش رو بفهمم... یه روز میگه میخوام کمکت کنم، یه روز میگه دیگه روم حساب نکن! یه روز میگه تا هروقت خواستی بمون تو خونم، یه روز میگه دیگه بهم زنگ نزن! اخه چرا اینجوری میکنه....😣 دو هفته فرجه برای امتحانات داشتم ولی تنهاچیزی که نبود،حس درس خوندن بود! تا ساعت سه ،کلافه تو اتاقم قدم میزدم، یه بار اهنگ گوش میدادم، یه بار سیگار، یه بار دراز میکشیدم و سقف رو نگاه میکردم، دیگه نمیتونستم به خودکشی فکر کنم! من دنبال آرامش میگشتم، اما اون موجود سیاه،اون شب بهم فهمونده بود که بعد مرگ هم خبری از آرامش نیست! من دنبال آرامش میگشتم، اما پیداش نمیکردم! من دنبال آرامش میگشتم، و "اون" ، توی آرامش غرق بود! پس هرچی بود،همونجا بود! پیش اون! باید میفهمیدم چی به چیه! باید پیداش میکردم! با فکری که به سرم زد، لبخندی به نشونه ی پیروزی زدم و رفتم رو تخت. صبح بعد رفتن مامان و بابا، با عجله حاضر شدم و رفتم بیرون. نمیدونستم کاری که میکنم درسته یا نه، حتی ممکن بود ساعت ها معطل بشم، اما مهم نبود. برای منی که حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم و حالا یه نقطه ی نور پیدا کرده بودم، همین کار شاید بهترین کار بود! ساعت نزدیک یازده بود که رسیدم. نمیدونستم چقدر باید صبرکنم و اصلا شاید امروز قصد بیرون رفتن نداشت! چاره ای نداشتم،سر محله‌شون ماشین رو پشت یه نیسان پارک کردم و عینک آفتابیم رو زدم. چندتا خوراکی خریده بودم که باهاشون سرگرم بشم! نیم ساعت گذشته بود که ماشینش رو از سر خیابون دیدم،خودم رو کشیدم پایین تا منو نبینه! از اینکه با ماشین خودم اومده بودم پشیمون شدم! اگر شک میکرد خیلی بد میشد! بعد چند لحظه اومدم بالا و دیدم که یکم عقب تر از من پارک کرده!! با دستم زدم رو پیشونیم! فکرکردم حتما لو رفتم ... اما اون اصلا حواسش به من نبود! داشت با گوشیش صحبت میکرد، بعدم سرشو تکیه داد به صندلی و چشماشو بست! نمیدونستم چرا نرفته خونه! منتظر چیه؟ منتظر کیه؟ بعد حدود پنج دقیقه چهارتا مرد،با لباسای زشت و گشاد و کثیف رفتن سمت ماشینش و سوار شدن!!😳 بیدار شد و با لبخند با همشون یکم صحبت کرد و دنده عقب از خیابون خارج شد!! با تعجب نگاهش کردم! دوست داشتم بفهمم کجا میره اما حماقت بود که با این ماشین بیفتم دنبالش! از دست خودم حرصم گرفت و به ناچار برگشتم خونه. از فردا باید حواسمو جمع میکردم که یه وقت سوتی ندم!! به مرجان زنگ زدم و خبر دادم که میرم پیشش. "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh ‼️ https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN