eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
19.7هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 بہ‌امید روزۍ ڪہ متن تمام روزنامہ‌ها🗞 یڪ جملہ باشد و آن: "مهدۍ(عج) آمد"♥️
❤️ ((عاشق خدا باش؛تا معشوق خلق شوی))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سپاه پاسدار انقلاب است... برخورد قاطع عزیزان نیروی دریایی سپاه را در برخورد با دزدان دریایی دولت آمریکا را گرامی می داریم. دست بوس همه پاسداران انقلاب اسلامی هستیم. ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
انقلابی دانش آموز # ۱۳ آبان انقلابی سیزدهم آبان،روز تجلی دوباره آزادگی و شجاعت وغیرت انقلابی در ملت مسلمان است .
انقلابی دانش آموز # ۱۳ آبان انقلابی سیزدهم آبان،روز تجلی دوباره آزادگی و شجاعت وغیرت انقلابی در ملت مسلمان است .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعا جا داره هزاران خدا قوت بگیم به دلاوران نیروی دریایی سپاه پاسداران💚
4.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷✌️ +استعدوا الهم ما استطعتم من قوه😌✌️ مثل اب نیست و نابودتون میکنیم شما دیگه چیزی نیستین😎 و نبودین😎 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 جمعیت زیادی دور یه چیز جمع شده بودند و صدای گریه کردنشون گوش آدم رو کَر می کرد. هراسون به سمتشون رفتم . خدایا چه اتفاقی افتاده ؟! کی مُرده ؟! با همون پاهای برهنه به طرفشون دویدم. آیه و مژده که متوجه حضورم شدن از بین جمعیت زیادی که اونجا جمع شده بودند به سمتم اومدن. مژده با گریه گفت. + مروا ! -چیشده؟ کی مُرده؟ د حرف بزن مژده ! +ش...ش...شهدا...پیدا...شدن ! گنگ نگاهم رو بین آیه و مژده چرخوندم . یعنی خوابم درست بوده ؟! یعنی واقعا اون کسی که باهام حرف میزد، الان اینجاست؟ یه لحظه دنیا دور سرم چرخید و افتادم روی زمین . اشک هام گونه هام رو آبیاری میکردن. همه تو حال و هوای خودشون بودن . هیچ کس حواسش به من نبود. باید میرفتم. از اینجا. از پیش اینا. من از جنس اینا نیستم. سریع مژده رو که روی زمین افتاده بود و در حال گریه کردن بود رو به آیه سپردم و به بهونه پوشیدن کفش ازشون جدا شدم. یه کفشی که کنار چادر افتاده بود رو پام کردم و به طرف نامعلومی دویدم. نیم ساعتی پیاده رفتم که رسیدم به یه جاده . ولی اونجا پرنده هم پر نمیزد. صدای زوزه سگ ها و گرگ ها ترسی به جونم مینداخت که باعث لرزش خفیف بدنم میشد . زیر لب اسم خدا رو زمزمه میکردم . از دور چراغ یه ماشین توجهمو جلب کرد . به سمتش دویدم و براش دست تکون دادم. - نگــــه دار... نگــــــه دار ... ماشین جلوی پام ترمز زد. یه مرد با یه دشداشه به عربی که جملاتی رو گفت که اصلا متوجه نمی شدم . به خانومی که کنارش نشسته بود با گریه گفتم. - من میخوام برم تهران ، منو میتونید ببرید ؟! نگاهی به قیافم انداخت و جملات عربی رو به مَردی که کنار دستش نشسته بود گفت . از بین کلماتش فقط کلمه اهواز رو تونستم متوجه بشم . خانومه به فارسی گفت . + برو عقب بشین ، فقط تا اهواز میتونیم ببریمت . بعد از تشکر کردن رفتم و کنار گوسفند هایی که پشت نیسان بودن نشستم . خدایا حقارت تا کجا ؟! دوباره هق هقمو از سر گرفتم . آخه مروا کجا و نشستن پیش گوسفندا کجا ؟! &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 [[[[[ از زبان آراد ]]]]] ساعت دو و نیم شب بود ، حسابی خسته شده بودم از ظهر تا حالا با بچه ها مشغول کار کردن بودیم . بعد از تفحص شهدا یه بار هم مروا رو ندیدم . معلوم نیست باز کجا سِیر می کنه . نکنه دوباره یه گوشه افتاده غش کرده ! از طرز فکر کردنم حسابی خندم گرفت اما با یاد آوردی سیلی که بهش زدم خندم خیلی زود از بین رفت . اون سیلی رو زدم که به خودش بیاد . ای لعنت بهت آراد لعنت ! غرورشو جلوی همه شکوندی ، خوردش کردی ! چه جوری میخوای دوباره نگاهش کنی ؟! قبل از اونم بهانه بنی اسرائیلی آوردی که خوابش توهمی بیش نبوده . کلافه دستی توی موهام کشیدم و به سمت چادر حرکت کردم که با صدای جیغ و داد با تعجب به عقب برگشتم. آیه داشت بدو بدو به سمتم می اومد و کلمات نامفهومی رو می گفت که فقط تونستم کلمه مروا رو تشخیص بدم ، به سمتش دویدم. نشست زمین . منم جلوش دو زانو نشستم تا بفهمم چی میگه ... + چی شده ؟ چته دختر ! صداتو بیار پایین همه خوابن ! نفسش بالا نمی اومد ، خواستم براش آب بیارم که پامو گرفت و مانع رفتنم شد . + چی کار می کنی آیه ؟! با گریه گفت : × م ...مروا . آراد مروا فرار کرده ! نیستش . و دوباره شروع کرد به زار زدن . توی شوک بودم ، یعنی چی فرار کرده ؟! مگه داریم ، مگه میشه ؟! اون که بچه نیست ! کنار آیه زانو زدم و با دستام شونه های لرزونش رو گرفتم . + آیه ، درست بگو ببینم چی شده ؟! یعنی چی فرار کرده ؟ نفسش رو کلافه بیرون فرستاد . × ببین آراد تو کار خیلی زشتی انجام دادی که جلوی جمع اونو زدی ! اصلا حق همچین کاری رو نداشتی . منم بودم به غرورم بر می خورد ! دوباره خواست گریه کنه که مانعش زدم و خواستم حرفش رو ادامه بده . × وقتی تو بهش سیلی زدی مژده رفت دنبالش به مژده گفته بود می خواد استراحت کنه. دیگه من ندیدمش تا موقعی که شهدا رو آوردن . با یه وضعی از چادر بیرون زد و هراسون می پرسید چی شده . وقتی بهش گفتیم شهدا پیدا شدن حالش خیلی بد شد . بعدش ... بعدش گفت میره کفش بپوشه و رفت و دیگه نیومد . آراد دیگه من ندیدمش ! آراد مروا رفت . آراد تقصیر توعه . و باز هق هقش رو از سر گرفت . ای وای ، خدای من ! این دختره رسما خل شده . + خیلی خب گریه نکن آیه . آیه میگم گریه نکن ! بلند شو بیا ببینم کجا رفته ، بچه که نیست ! آیه رو با هزار زحمت به سمت چادر فرستادم . شماره بنیامین رو گرفتم. + الو . کجایی ؟ - داداش داریم میایم . + بنیامین زود بیا ، مرتضی رو هم بیار . خانم فرهمند غیبش زده . - یعنی چی غیبش زده ! + نمی دونم بنیامین ، نمی دونم . فرار کرده ! - فرار ؟! الله اکبر . خدای من ! اخه این چه وضعشه؟ باشه داداش اومدم. بعد از قطع کردن تماس، به سمت چادر خواهرا راه افتادم . همه خانوما بیرون نشسته بودند و توی گوش هم پچ پچ می کردن . به سمت خانم محمدی رفتم . + خانم محمدی یک لحظه . × بله ، آقای حجتی . + چه خبر شده ؟! خانم فرهمند فرار کرده ؟! × اینجور به نظر می رسه . بعد از تفحص شهدا دیگه ندیدمش . همه وسایل هاش اینجا هستند حتی کفشش هم اینجاست . + ممنونم. بعد از رفتن خانم محمدی رفتم تو فکر . یعنی کجا می تونه رفته باشه ! ‌بدون کفش رفته ! خیلی عجیبه خیلی ... از دور نور ماشینی رو دیدم حدس میزدم بنیامین و مرتضی باشن و درست هم حدس زده بودم. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c