eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
19.9هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 رو به آنالی گفتم : - تمام لباس هایی که دیروز پیش دست فروش خریدم رو توی این چمدون بریز . به سمت رگالی رفتم و گفتم : - این چند تا دست مانتو رو هم بزار . نمی خوام با پول این ها زندگی کنم . نمی خوام با منت زندگی کنم. همه این ها رو با پول توجیبی خودم گرفتم ، با پولی که حقم بوده ! پلاستیک هایی که سمیه بهم داده بود رو ، توی چمدون انداختم و از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق کاوه رفتم ، چادر مشکی رو هم برداشتم و دوباره وارد اتاق خودم شدم. چادر و لپ تاپ رو توی چمدون گذاشتم . موبایل و شارژم رو هم توی کیفی انداختم و رو به آنالی گفتم : - این ها رو بردار با خودت بیار . + مروا دیوانه شدی تو ؟! کجا میخوای بری ؟! لج نکن جون من ! بابا تحمل کن حرف هاشون رو ، تو که جایی رو نداری . با عصبانیت گفتم : - خودت که حرف هاش رو شنیدی . دیدی که چقدر تحقیرم کرد جلوی خاله اینا ! میخوام برم جایی . تو هم میای ! + ا ... اما . - اما و اگر نداره . سریع وسایل ها رو جمع کن بیا پایین . به اتاقم برای آخرین بار نگاهی انداختم . نه امکان نداره پشیمون بشم ! من تازه خدا رو پیدا کردم . تا اون رو دارم به هیچ کس هیچ احتیاجی ندارم . خواستم از اتاق خارج بشم که با یاد آوری کارت عابر بانکم به سمت کشوی میزم رفتم . کارت رو در آوردم و بهش نگاهی انداختم . کمتر از یک میلیون توشه اما بدرد میخوره . کیفم رو برداشتم و چمدون رو هم به آنالی سپردم . از اتاق خارج شدم و به سمت هال رفتم . با ، دیدن بابا پوزخند معنا داری زدم و از کنارش رد شدم . = کجا میری ! به سمتش برگشتم و با داد گفتم : - خودم می دونم از اول حرف ها رو شنیدی ! پس نیازی نمی بینم توضیح بدم . کاوه کلافه بلند شد که کامران مانعش شد و اجازه نداد به سمتم بیاد . خاله هم کنار مامان نشسته بود و داشت بهش آب قند می داد . کلید ماشین رو از روی کاناپه برداشتم و به سمت بابا پرتاب کردم . - اینم آخرین امانتیت ! به پول تو هیچ احتیاجی ندارم . نگاهم رو ازش گرفتم و خواستم برم که گفت : = این سهمه خودته ! آقاجونت خرید ‌، پولش رو من ندادم ... - بسه ! نمی خوام بشنوم . با داد گفتم : - آنالی چمدون رو بیار ! بدو . و بدون هیچ حرفی از خونه خارج شدم . آنالی پشت سرم اومد. +مروا ... مروا صبر کن . برگشتم طرفش. - ها چیه؟! سوئیچ رو به طرفم پرتاب کرد. +بیا . یادگاری آقاجونته . این که از پول اونا نیست . این تنها یادگاری از ایشونه . با بغض سوئیچ رو ازش گرفتم و به سمت پارکینگ رفتم . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 نگاهی به کلید انداختم . پس حالا که پولش رو این ها ندادند مشکلی نداره . رو به آنالی گفتم : - چمدون رو بیار سمت ماشین . با دستم به ماشین اشاره کردم . - اونجا . به سمت ماشین قدم برداشتم و ریموت رو زدم ، صندوق عقب رو باز کردم و با کمک آنالی چمدون رو توی صندوق گذاشتم . کیفم رو ، روی صندلی عقب پرتاب کردم و توی ماشین نشستم . به محض استارت زدن آنالی گفت : + حالا کجا میخوای بری ؟! - یه جای خوب . شروع کردم به رانندگی و در همین حین هم آنالی صحبت کرد : + میگم یه سوال دارم ، البته اگر بهم حمله نکنی . تک خنده ای کردم . - این روزا اعصاب درستی ندارم برای همین یکم تند مزاج شدم . حالا بگو ببینم . + خیلی خب ... میگم آراد کیه ؟! اون روز گفتی به جون آراد قسم . آب دهنم رو با صدا قورت دادم و سرفه ای کردم . - خب جونم برات بگه که ... چیزه ... یعنی برادر دوستمه ، توی شلمچه باهاشون آشنا شدم . خیلی پسر مؤدب و آقایی بود . خواهرش همش می گفت جون آراد دیگه برای منم تبدیل به یه عادت شده . لبخندی زدم . - البته چند وقت دیگه عروسیشه . +که اینطور ... این رو گفتم که شک نکنه و از چیزی بو نبره . اما از درون شکستم . به زبون آوردن این چند کلمه به قدری سخت بود که دهنم خشک شد . ماشین رو یه گوشه نگه داشتم . از صندلی عقب یه بطری آب برداشتم و یه نفس کلش رو سر کشیدم . آنالی دستش رو مشت کرد و با شوخی به بازوم زد . + فکر کردم عاشق ماشق شدی . ولی زکی خیال باطل ! تو و ازدواج ! محاله محاله . خنده ای کردم که چند ثانیه بیشتر دووم نیاورد . + میگم مروا من دیشب درست حسابی نخوابیدم . تا دم دمای صبح بدن درد داشتم . صبح هم که دیگه خودت میدونی . الان یکم استراحت می کنم . حواست باشه خواهشا تصادفی چیزی نکنی که ناکام از دنیا برم . هنوز خیلی جوونم ، باید به فکر ترک باشه . خمیازه ای کشیدم و گفتم : - از بس حرف خواب رو زدی خوابم گرفت . باشه یکم استراحت کن ، فقط کمربندت رو ببند . &ادامـــه دارد ...... ~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
رفقای امام زمانی✋ و و فراموش نشه که امشب خوندنشون فضیلت زیادی داره🙃
رو مهمان کنیم با زیبا صلواتی بر محمد و آل محمد🌱✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | قرائت زیارت عاشورا توسط حاج قاسم سلیمانی
زیارت عاشورا رو امشب با دلى خاشع و نيّتى خالص و چشمى اشكبار و صدايى محزون به نیت فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرائت كنیم. بدون شك دعا با چنين كيفيت به مقام اجابت نزديكتر و ظهور آثارش حتمى است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ا ے آنکه دلها از فروغت،منجلے ا ے بر همه،ذرات این عالم ولے روز ے هزاران بار،ما را مے کشد شوق وصالت،قائم آل علـــے ✨شبت بخیر تمام زندگیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا