eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
14.8هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
دَرخۅن‌مـٰاست‌غیرَت‌سَـردـٰارعَلـقَمہ هیھـٰات‌اَگَرحُ‌ـسِین‌زَمـٰان‌رارَهـٰاڪُنیمジ..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌- - 🕊¦⇢ •• 🌹🌺💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ 🌷 🌷 🌸دوستان و رفقای عزیز از شما می خواهم به جان امام زمانمان مهدی موعود (عجل الله تعالی علیه) پشت ولایت را خالی نکنید. گـوش به امر رهبر انـقلاب و دنباله رو ایشان ، هر چه امر می کننـد بی چون و چرا بپذیـرید ، کـه والله سعادتتان در همین است . امام عزیزمان فرمودند: پشـتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد.🌸 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam96 @sadrzadeh1 @rafiq_shahidam 🕊🕊🕊 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑♡♥♡๑━━━━╝
✅ یک زن با حجاب : 💎برای پدرش افتخار؛ 💎برای برادرانش عزت؛ 💎برای همسرش گنج؛ 💎برای فرزندانش بهترین الگو؛ 💎و برای جامعه آرامش می باشد... *💐 عفاف و حجاب*💐
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 هرروز یک صفحه صفحه54 به نیت فرج صاحب الزمان 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 30 - روزی‌ ‌که‌ ‌هر‌ کس‌ ‌هر‌ آنچه‌ ‌از‌ نیک‌ و بد کرده‌ ‌است‌ حاضر می‌یابد و آرزو می‌کند کاش‌ میان‌ ‌او‌ و کار بدش‌ فاصله‌ای‌ دور ‌بود‌، و ‌خدا‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌از‌ [کیفر] ‌خود‌ برحذر می‌دارد، و ‌خدا‌ ‌به‌ بندگان‌ رئوف‌ ‌است‌ 31 - بگو: ‌اگر‌ ‌خدا‌ ‌را‌ دوست‌ می‌دارید ‌از‌ ‌من‌ پیروی‌ کنید ‌تا‌ ‌او‌ نیز دوستتان‌ بدارد و گناهانتان‌ ‌را‌ بیامرزد، و ‌خدا‌ آمرزنده‌ی‌ مهربان‌ ‌است‌ 32 - بگو: ‌خدا‌ و ‌رسول‌ ‌را‌ اطاعت‌ کنید ‌پس‌ ‌اگر‌ رویگردان‌ شدند [بدانند ‌که‌] ‌خدا‌ کافران‌ ‌را‌ دوست‌ ندارد 33 - همانا ‌خدا‌ آدم‌ و نوح‌ و خاندان‌ ابراهیم‌ و خاندان‌ عمران‌ ‌را‌ ‌بر‌ مردم‌ جهان‌ برگزید 34 - فرزندانی‌ ‌که‌ برخی‌ ‌از‌ نسل‌ برخی‌ دیگرند، و ‌خدا‌ شنوای‌ داناست‌ 35 - آن‌گاه‌ ‌که‌ همسر عمران‌ ‌گفت‌: پروردگار! آنچه‌ ‌در‌ شکم‌ دارم‌ نذر تو کردم‌، آزاد ‌برای‌ [خدمت‌ خانه] تو، ‌پس‌ ‌از‌ ‌من‌ بپذیر ‌که‌ تویی‌ شنوای‌ دانا 36 - ‌پس‌ چون‌ فرزند ‌را‌ بزاد، [‌با‌ حسرت‌] ‌گفت‌: پروردگارا! ‌من‌ ‌آن‌ ‌را‌ دختر زاییدم‌‌-‌ و ‌خدا‌ بهتر می‌داند ‌که‌ ‌او‌ چه‌ زاده‌ و پسر همچون‌ دختر نیست‌‌-‌ و ‌من‌ ‌او‌ ‌را‌ مریم‌ نامیدم‌ و ‌او‌ و خاندانش‌ ‌را‌ ‌از‌ شرّ شیطان‌ مطرود ‌به‌ تو می‌سپارم‌ 37 - ‌پس‌ پروردگارش‌ مریم‌ ‌را‌ ‌به‌ نیکی‌ پذیرا شد و ‌او‌ ‌را‌ نیکو بار آورد و زکریّا ‌را‌ سرپرست‌ وی‌ قرار داد ‌هر‌ بار ‌که‌ زکریّا ‌در‌ محراب‌ ‌بر‌ ‌او‌ وارد می‌شد نزد ‌او‌ رزق‌ و روزی‌ خاصّی‌ می‌یافت‌، [یک‌ روز] ‌گفت‌: ای‌ مریم‌! ‌این‌ روزی‌ ‌از‌ کجا ‌برای‌ تو می‌رسد! پاسخ‌ داد: ‌این‌ ‌از‌ جانب‌ خداوند ‌است‌ ‌خدا‌ ‌به‌ ‌هر‌ ‌که‌ خواهد بی‌حساب‌ روزی‌ می‌دهد 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹خورشید سپهر رهبری پیدا شد 🌷احیاگر فقه جعفری پیدا شد 🔅تبریک به مهدی که به عالم امشب 🔅رخسار امام عسکری پیدا شد ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️میلاد یازدهمین امام، حسن عسکری علیه السلام بر شما مبارک باد
نعمت فقط برف و باران نیست... گاهی خدا “رفیقی”نازل می کند، زلال تر از باران… گاهی دلگرمی یک دوست آسمانی آنقدر معجزه می کند که انگار خدا در زمین کنار توست!...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*❤️میلاد با سعادت امام حسن عسکری مبارک باد*🍃🌸🍃🌸❤️🍃🌸🍃🌸
🌺ما شیفتۂ علے و آل اوئیم 💫توفیق بہ ڪار خیر از ایشان جوئیم 🌺 میلاد امام عسڪرے را امشب 💫تبریڪ بہ صاحب الزمان مےگوئیم (ع)💫 🌺💫
🍃قال رسوالله (ص): أقرب الناس من درجة النبوة أهل العلم والجهاد 🍃پیامبر اکرم (ص) فرمودند: نزدیکترین مردم به مقام نبوت، اهل جهاد و دانش‌اند ◾ سالگرد شهادت شهید حسن طهرانی مقدم ◾ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 💐 میلاد امام حسن عسکری (ع) بر شما مبارک باد. ▫️امام حسن عسکری " علیه السلام " فرمود: هرکس در دنیا در مقابل دوستان و هم نوعان خود متواضع و فروتنی نماید، در پیشگاه خداوند در زُمره صِدّیقین و از شیعیان امام علی "علیه السلام"خواهد بود. «بحارالأنوار، ج ۴۱، ص ۵۵، ح ۵»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 بعد از سه ساعت رانندگی کنار خونه قدیمی نگه داشتم . ماشین رو خاموش کردم و به سمت آنالی برگشتم . ‌- صندوق رو میزنم ، چمدون رو بردار و همراهم بیا . با بغض گفت : + م ... مروا یعنی تو رو میشناسه ؟! - بعید میدونم نشناسه . شاید یکم تغییر کرده باشم ولی یه مادر همیشه بچش رو میشناسه . یالا پیاده شو . از ماشین پیاده شدم و به سمت در حیاط رفتم . آنالی هم پیاده شد و چمدون به دست به سمت در اومد . دستم رو ، روی زنگ گذاشتم که صدای بلبلی مانندش بلند شد . با کلید ماشین هم چندباری به در زدم که صداهای ضعیفی به گوشم رسید . حدس میزدم که خودش باشه . بعد از چند ثانیه در حیاط باز شد و با دیدنش زدم زیر گریه . به آغوشش پناه بردم و هق هقم رو از سر گرفتم . - ب ... بی بی ! می دونمی چند ساله که ندیدمت ! بی بی خبط کردم ، بی بی غلط کردم . به سمت دستاش رفتم و بوسه ای روی ، دستاش کاشتم . سرم رو بلند کردم و به چهرش نگاه کردم . حسابی پیر شده بود ، خیلی پیر تر از قبل . مرگ آقاجون باعث شده بود شکسته بشه . چروک های صورتش هم خیلی بیشتر از قبل خودنمایی می کرد . نگاهی به صورتم انداخت و متوجه شدم که قطرات اشک به چشمای اون هم هجوم آورد . اما با این وجود لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونیم کاشت و گفت : × چه عجب ، دختر آقای فرهمند یادی از ما کرد ! با صدایی پر از بغض گفتم : - شرمنده بی بی شرمنده . توی این چند سال خیلی بی احترامی ها از طرف من و مامان و بابا دیدید . دیگه اجازه نمیدم کسی ناراحتتون کنه . دستی روی سرم کشید . × ‌دشمنت شرمنده مادر . کاوه که دیشب اینجا بود ، می گفت تازه خوزستان برگشتی . دستی به چشمام کشیدم و گفتم : - آره بی بی ، ماجراش مفصله . بی بی نگاهی به آنالی کرد و گفت : × خب مادرجان ، وقت برای صحبت کردن زیاده بفرمایید داخل . رو به آنالی گفت : × بیا داخل دخترم . خودش پیش قدم شد و آهسته آهسته به سمت هال قدم برداشت . رو به آنالی گفتم : - وسایل ها رو ببر داخل تا من ماشین رو بیارم . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 رفتم توی آشپزخونه و سبد های آبی رنگی که پر از سبزی بود رو برداشتم و روی سفره گذاشتم . پارچ آب و لیوان های استیل رو هم برداشتم و گوشه ای از سفره گذاشتم . - بی بی شما بشینید خودم بقیه رو میارم . × خدا خیرت بده مادر . دیگه این پاها که پا نیست ، نمی تونم درست راه برم . آنالی توی اتاق داشت لباس عوض می کرد ، سریع بشقاب و قاشق و چنگال رو هم برداشتم و گذاشتم روی سفره وکنار بی بی روی زمین نشستم . بی بی دستش رو ، روی دستم گذاشت . × همیشه میگفتم مروا دختر شما نیست ، دختر منه . بین همه نوه ها تو بیشتر از همه اینجا می اومدی و عزیزترین نوه بودی . اما چرا دیگه نیومدی ؟! فکر نمی کردم رفتارهای پدر و مادرت روی تو اثر داشته باشه ، تو خیلی رفتارات با بقیه فرق داشت . همیشه مهربون و دلسوز بودی . یادمه وقتی آقاجونت فوت کرد تا سه روز تب داشتی ، شکه شده بودی . خیلی به ما وابسته بودی اما نمی دونم یهو شدی شد که دل کندی . خدابیامرز همیشه می گفت مروا اله مروا بله . دستای زبرش رو نوازش کردم . - آره بی بی ، واقعا نمی دونم چرا یکدفعه همه چیز تغییر کرد . من همیشه اینجا پلاس بودم ولی نمیدونم واقعا چرا توی این چند سال نتونستم حتی یه سر بهتون بزنم . به کلی فراموش کرده بودم . شرمنده . لبخندی زد که چال گونش مشخص شد ، کاوه هم چال گونه داشت البته اون چال که نبود خط بود ، از بابابزرگ به ارث برده بود . × عوضش کاوه همیشه می اومد اینجا . با خنده گفتم : - دوری و دوستی ، بی بی جان . در همین حین هم آنالی به جمعمون اضافه شد که دیگه حرفی نزدم . یکی از بشقاب ها رو برداشتم و شروع کردم به برنج کشیدن . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 تشهد و سلامم رو دادم و سجاده رو برداشتم و گوشه ای گذاشتم . - بی بی خوابید ؟! آنالی در حالی که سرش رو میخاروند گفت : + اوهوم . - لپ تاپ من رو آوردی ؟! + بلی . به طرف پنجره اشاره کرد و ادامه داد. +اونجاست . به سمت پنجره رفتم و لپ تاپ رو برداشتم . کف اتاق دراز کشیدم ، که همراه با من آنالی هم دراز کشید با خنده گفتم : - سرت توی کار خودت باشه بچه ، برو اون ور . ‌با خنده گفت : + اون تو چی داری ؟! لبخندی زدم و لپ تاپ رو ، روشن کردم . - چیزای خوب ! ‌یکی از فایل های صوتی رو پلی کردم . [ استاد محمودی _ شناخت امام زمان (‌ع) ] آنالی سریع گفت : + امام زمان کیه ؟! کلافه گفتم : - آنالی خواهشا سکوت رو رعایت کن ! منم مثل تو هیچی نمیدونم . فکر کنم همون امامیه که غایبه . حالا چیزی نگو تا گوش کنیم . کاغذ و خودکار رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن ... [ حضرت میان یه چند ماهی جنگ میکنن ، فرشتگان به یاری حضرت میان ، انسان های خوب که آماده شدند به یاری حضرت میان ، برخی از اجنه میان ، توفیق یاری حضرت رو دارند . امام پیروز میشن ، ظاهرا هشت ماه بیشتر جنگ طول نمیکشه . بعد از این پیروزی در روایات آمده که آسمان به شدت باران های نافع میفرسته ، تمام زمین آباد میشه . امام باقر (ع) میفرمایند : هیچ جای خرابی باقی نمی ماند مگر اینکه آباد بشه . گنج های زیر زمین رو امام و یارانش استخراج میکنن ، به مردم میدن ، بین مردم تقسیم می کنند ... ] بعد از گوش دادن فایل صوتی اول ، نگاهی به بقیه فایل ها انداختم . نُه قسمت داشت ، که باید همش رو گوش میدادم . رفتم سراغ فایل های صوتی استاد پناهیان . [ نماز درمان درد های بی درمانه ! ] بعد از گوش دادن به چند تا فایل صوتی به سمت آنالی برگشتم .. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 - میگم آنالی یکم منطقی حرف بزنیم ؟! نگاهی به صفحه لپ تاپ انداخت و گفت : + آره بگو . از روی زمین بلند شدم و به سمت پنجره رفتم . - ببین آنالی ، ما خیلی از عمرمون تلف شده ، خب ؟! تا حالا از خودت پرسیدی هدفت از زندگی چیه ؟! هدفمون واقعا چیه ! خوردن و خوابیدن فقط ؟! خب اگر خوردن و خوابیدنه پس تفاوت چندانی با حیوونا نداریم که . می دونی مدتیه دارم فکر میکنم ، درس میخونم ، درست ! خب گریم موفق هم شدم توی رشته تحصیلیم ، بعدش چی ؟! نه واقعا بعدش چی ؟! هدفمون از زندگی چیه ! آنالی خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که ما پوچیم ! فقط میخوریم و می خوابیم ! همینه ! میتونی انکار کنی ؟! نگاهی بهم انداخت و زانوهاش رو توی آغوشش گرفت . حرفی نزد که باعث شد من ادامه بدم . - می دونی حاج آقا پناهیان میگه ، ما برای اینکه در زندگی موفق بشیم آفریده نشدیما ، میگه به هر موفقیتی برسی ، به هر کمالی برسی ، غم دلت رو میگیره . می گفت یکدفعه آدم به موفقیت که می رسه میگه که چی ؟! میگه ما اصلا برای این چیزا آفریده نشدیم و به هیچ کدوم از این ها هم راضی نمیشیم . دعوای اصلی دین ، سر اون مرزهایی که خدا تعیین می کنه ..... سرم رو به عقب برگردوندم و متوجه شدم داره گریه می کنه ، نگاهم رو از پنجره گرفتم و به سمتش رفتم . - چی شد آنالی ‌؟! ناراحتت کردم ؟ ببخشید هدفم این نبود ... معذرت میخوام دیگه ادامه نمیدم . با صدایی پر از بغض گفت : + م ... من . - تو چی آنالی ؟! + م ... ن آنالی نیستم ! لبخند هیستریکی زدم . - جمع کن خودت رو بابا ! بی جنبه ، خوب که گفتم منطقی حرف بزنیم . به سمت لپ تاپ رفتم و خواستم خاموشش کنم که مانعم شد . + وایسا همه چیز رو برات توضیح بدم . اما قول بده عصبانی نشی ، اما میشی ، مهم نیست . از قدیم گفتن ماه همیشه پشت ابر نمی مونه . گنگ نگاهی بهش انداختم و کنارش نشستم . + اسم اصلی من ف ... فاطمست . هین بلندی کشیدم و با تعجب بهش نگاه کردم . + م ... من خیلی خبط کردم تو زندگیم ، راه رو خیلی اشتباه رفتم . از خدا دور شدم ، از آقام حسین دور شدم ... چندین سال پیش ، قبل از آشناییمون من چادری بودم . متوسطه اول که تموم شد و رفتم دبیرستان چون خیلی جوون بودم برام شبهاتی راجب همین امام زمان و خدا پیش اومد خیلی رفتم دنبالشون و سوال کردم . اما هیچکس جواب درست حسابی بهم نمی داد . چادر رو هم به اجبار عموم سرم می کردم و هیچ علاقه ای بهش نداشتم ولی امام حسین (ع) رو یه علاقه ی خاصی بهش دارم . فین فینی کرد و ادامه داد . + خلاصه هیچکس جواب درست حسابی بهم نمی داد . چند تا از بچه ها راجب عقایدم ازم سوال میپرسیدن که اصلا نمی تونستم جوابشون رو بدم . بهم میگفتن دین دار تقلیدی ! بهم میگفتن چادر دست و پا گیره ، اصلا با مانتو هم میشه حجاب داشت . چادر نمیزاره آدم موفق بشه تو عرصه های مختلف همش باعث دردسره . من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و کم کم چادر رو در آوردم ، شدم مانتویی. همون مانتو هم کم کم کوتاه شد که کلا شدم یه آدم بی حجاب و یه آدم بی دین ... بعد از فوت عموم هم به کلی فاطمه رو فراموش کردم و اسمم رو عوض کردم . شدم یه آدم جدید با زندگی و اهداف پوچ . مثل گوسفند فقط خوردن و خوابیدن رو بلد بودم . هق هقش بلند شد که به سمتش رفتم و در آغوشش گرفتم . خدای من ، چطور ممکنه؟! آنالی ... فاطمه ... غیر ممکنه ، امکان نداره ! چادری ؟! حسابی شکه شده بودم . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 نزدیک بیست دقیقه ای میشد توی اتاق در حال گریه کردن بود . واقعا چه جوری میشه خدا به اون مهربونی رو ول کنی بیای سمت این کارا ! مغزم داشت سوت می کشید و اصلا نمی تونستم هضمش کنم. خیلی ازش دلخور بودم ، خیلی ... توی این هشت ، نه سال حتی به این موضوع کوچک ترین اشاره ای نکرده بود ، اما من تمام چیک و پوک زندگیم رو در اختیارش گذاشتم . به اتاق بی بی نگاه کردم ، جاش رو ، روی زمین انداخته بود و روسریش رو توی صورتش انداخته بود . این عادت همیشگیش بود . غرق نگاه کردن بهش بودم که در اتاق کناری باز شد و آنالی با چشمایی قرمز از اتاق بیرون اومد . به سمتش رفتم و مچ دستش رو گرفتم . - کجا ؟! دستی به چشماش کشید . + مروا من نمی تونم بیام شمال . - یعنی چی نمی تونم بیام ؟! درخواست انتقالی دادم ! + نه ، اینجوری نمیشه ! میدونی باید برم فاطمه رو پیدا کنم . با بغض ادامه داد . + نمی دونم فاطمه کجاست ! خاکش کردم ، چندین سال پیش ... باید برم پیداش کنم ، باید برم خود اصلیم رو پیدا کنم. اشک توی چشمام جمع شد و از ته دلم از خدا خواستم بهش کمک کنه و دستش رو بگیره . نمی تونستم مانع رفتنش بشم . - ک ... کجا میخوای بری !؟ + پیش مامانم . میرم خونه . در آغوش کشیدمش و کنار گوشش گفتم : - میدونم میتونی . تو میتونی ، بهترین راه رو انتخاب کردی آنالی . برو دنبال فاطمه ! خدا خیلی بهت کمک میکنه . فقط با من در ارتباط باش . در حالی که اشکاش سرازیر می شد گفت : + هیچ وقت این لطفتت رو فراموش نمی کنم . هیچ وقت مروا ... اگر تو نبودی هیچ وقت نمی رفتم دنبال فاطمه . در حال گریه کردن لبخندی زدم . - خدا خواسته ، باید از خدا ممنون باشی . برو به سلامت . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c