🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#پندانه
🔴 دعوا کن ولی با کاغذت 😳
اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد
هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس.
خواستی داد هم بکشی ،
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را .
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن ...
آنوقت خودت #قضاوت کن.
حالا می توانی
تمام خشمِ نوشته هایت را با پاککُنت پاک کنی،
دلی هم نشکانده ای
وجدانت را هم نیازرده ای
خرجش همان مداد و پاک کن بود
نه بغض و پشیمانی
آری گاهی می توان از کورۀ خشم پخته تر بیرون آمد.
مهربان تر #زندگی کنیم ...‼️
🍃
🌹🍃 شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💠 #زندگی_به_سبڪ_شهدا
💌✨ زندگی با ایشان ، #زندگی راحتی نبود ! سخت بود ، ولی به سختی اش می ارزید ! علی خیلی وقت نمی ڪرد ڪه در خانه ڪنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت ڪمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما آرامش می داد ! مهربانی اش ، ایمان اش و قدرشناسی اش !
💌✨ یڪ روز #جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا ڪرده زده بالا ، آستین هایش را هم ! پرسیدم : حاج آقا چرا این طوری ڪرده ای ؟ رفت طرف آشپزخانه .
💌✨گفت : به خاطر خــدا و برای ڪمڪ به شما ! رفت توی آشپزخانه و وضو گرفت و بعد هم شروع ڪرد به جمع و جور ڪردن !
💌رفتم ڪه نگذارم ، در را رویم بست و گفت : خانم ! بروید بیرون ! مزاحم نشوید ! پشت در التماس می ڪردم :
حاج آقا ! شما رو به خدا بیا بیرون !
💌✨من نارحت می شوم ! خجالت می ڪشم ! شما را به خدا بیا بیرون ! می گفت : چیزی نیست . الان تمام می شود ، می آیم بیرون !
💌✨آشپزخانه را مرتب ڪرد ، ظرف ها را چید سرجایشان ، روی اجاق گاز را مرتب ڪرد ، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست ! آشپزخانه مثل دسته ی گل شده بود .
🌷 شهید صیاد شیرازی
❤️❤️❤️❤️
@ebrahimh
شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
#صلوات [ ✨ آثار صلوات در یک نگاه✨ ] 1_صلوات⬅️ نابودکننده گناهان است.💥 2_صلوات ⬅️ موجب رح
#زندگی مؤمنانه
[ ✨آثار صلوات در یک نگاه✨]
11_صلوات ⬅️ موجب دلگرمی شنوندگان است.😊💗
12_صلوات ⬅️ موجب نشر کلمه حق است.😇
13_صلوات ⬅️ موجب وحدت و دوستی شنوندگان است.🤗🌸
14_صلوات ⬅️ بهترین وبرترین عمل در روز جمعه است.✨🤩
15_صلوات ⬅️ موجب آشامیدن شراب سلسبیل(نام چشمه ای دربهشت) در خطیره قدس است.🌼💧
16_صلوات ⬅️ موجب درک رحمت حق تعالی است.☘🍃
17_صلوات ⬅️ سبب طیب بودن وخوشبوئی مجالس است.🌹🌬
18_صلوات ⬅️ فقر را می برد.🌙💛
19_صلوات ⬅️ موجب بیاد آمدن فراموش شده است.✨😌
20_صلوات ⬅️نور است در قیامت.☀️💛
ادامه دارد.....
🌤اَلَّلهُمـّ صَلّ اله مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌤
(برگرفته از کتاب صلوات گنجینه اسرار. نویسنده :مجتبی رضایی)
💫💫💫💫
@ebrahimh
💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#رزق_محرم
☘️ #سلامبࢪابࢪاهیم ☘️
💥قسمت اول : #زندگی نامه
🔸 #ابراهيم در اول ارديبهشت سال 1336 در محله شهيدآيت الله سعيدي حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود.
او #چهارمين فرزند خانواده بشمار ميرفت. با اين حال پدرش، #مشهدي محمد حسين، به اوعلاقه خاصي داشت.
او نيز منزلت پدر خويش را به درستي شناخته بود. پدري که با شغل بقالي توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو تربيت نمايد.
🔸ابراهيم نوجوان بودکه طعم تلخ يتيمي را چشيد. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد. دوران دبستان را به مدرسه طالقاني رفت و دبيرستان را نيز در مدارس ابوريحان و کريم خان زند. سال 1355 توانست به دريافت ديپلم ادبي نائل شود. از همان سالهاي پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را نيز شروع كرد.
🔸حضور در هيئت جوانان وحدت اسامي و همراهي و شاگردي استادي نظير علامه محمد تقي جعفري بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود.
🔸در دوران پيروزي انقلاب شجاعت هاي بسياري از خود نشان داد. او همزمان با تحصيل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
🔸ابراهيم در آن دوران همچون معلمي فداکار به تربيت فرزندان اين مرز و بوم مشغول شد.
او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعني ورزش باستاني شروع کرد.
🔸در #واليبال وکشتي بي نظيربود. هرگز در هيچ ميداني پا پس نکشيد و مردانه مي ايستاد.
مردانگي او را مي توان در ارتفاعات سر به فلک کشيده بازي دراز و گيلان غرب تا دشت هاي سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماسه هاي او در اين مناطق هنوز در اذهان ياران قديمي #جنگ تداعي مي کند.
🔸در #والفجر مقدماتي پنج روز به همراه بچه هاي #گردان هاي کميل و حنظله درکانالهاي فكه مقاومت کردند. اماتسليم نشدند.
سرانجام در 22 #بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه هاي باق يمانده به عقب، تنهاي تنها با خدا همراه شد. ديگركسي او را نديد.
او هميشه از خدا مي خواست گمنام بماند، چرا كه #گمنامي صفت ياران محبوب خداست.
خدا هم دعايش را مستجاب كرد. #ابراهيم سال هاست كه #گمنام و غريب در #فكه مانده تا خورشيدي باشد براي #راهيان نور.
بࢪگࢪفتھازڪتابسلامبࢪابراهیم📚
#محرم
#شهید_ابراهیم_هادی
#رفاقت_با_شهدا
j๑ïท http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💫💫💫💫💫
@ebrahimh
💫💫💫💫
#ما_ملت_امام_حسینیم
«🌻🌱»
وقتی #خدا آنطورنیست،
ڪهتو #دوست دارۍ!!
یعنۍتوآنطور #زندگی نمیکنی؛
ڪه #خدا دوستدارد...!
.
.
.
امامحسنعليهالسلامفرمودندڪه:
[مَنعَبَدَاللّه َعَبَّدَاللّه ُلَهُكُلَّشَىءٍ...]
هرڪسخدا را #بندگى ڪند؛
خداوندهمهچيز را #بنده اوگرداند...
#بندگۍڪنیم..♥️🍃
#اللهــــمعجـــللولیکالفــــرج
#اربعین_پای_پیاده_حرم_ثارالله
#اربعین
@ebrahimh
🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🔺بـا "شهــادت" #زندگـــی زیبا شود..
✨عاشقی💘 با #سوختن معنــا شود..
🔺حال، آنها #رفته و ما مانده ایم..
✨از "شهادت" ، ما همه جا #مانده ایم..
🔺تـا #نفس داریم تا که زنده ایم..
✨"ای #شهیدان از شما #شرمنده ایـم"
🔺تا ابد #رزمنده ایم پای ولی ..
#شهید_محمود_رضا_بیضائی . روزتون شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#عرفه
#روز_عرفه
#خوزستان
❤️❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خادم الشهدا:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #اول
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود...
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :
_خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم
بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد...
نگرانی ک توی چشم های «شهیده و زهرا» می دیدم دلشوره ام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویمدعای کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»... تقصیر خود مامان بود
وقتی گفتم دوست دارم با جانباز #ازدواج کنم یک هفته مریض شد!
کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی...
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده
همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
#عمه_زینب م از تصمیمم باخبر شد،
کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
_اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا *ایوب* را دیده بود
اورا از #جبهه برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای وپدر و مادرش تعریف کرده بود....
که انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان
ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند....
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر می امد و روبرویم مینشست،...
آنوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم
همیشه #خاستگار که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... #این_مردمن_نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد...
صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی #چهارستون_بدنش سالم بود
وارد شد
کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را
و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد؛
_خانم غیاثوند ، #حرفهای_امام برای من خیلی سند است
من_برای من هم
_اگر امام همین حالا #فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
من_ اگر امام این #فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام #یقین دارم
_شاید روزی برسد ک بنیاد ب کار من جانباز #رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر #زندگی کنیم
من_میدانید برادر بلندی ،من به بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر #پای_انقلاب می ایستم که حتی بگیرند و #اعداممان کنند...
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند