eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
5هزار دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
16.1هزار ویدیو
190 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔴 دعوا کن ولی با کاغذت 😳 اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس. خواستی داد هم بکشی ، تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را . آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن ... آنوقت خودت کن. حالا می توانی تمام خشمِ نوشته هایت را با پاک‌کُنت پاک کنی، دلی هم نشکانده‌ ای وجدانت را هم نیازرده ای خرجش همان مداد و پاک کن بود نه بغض و پشیمانی آری گاهی می توان از کورۀ خشم پخته تر بیرون آمد. مهربان تر کنیم ...‼️ 🍃 🌹🍃 شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
↩♡امام گفته بود مثل 🌹چمران بمیرید، اگه قراره مثل چمران بمیریم و #شهید بشیم باید مثل چمران #زندگی کنیم.♡ ⚠چمران تو یه لحظه شهید نشد یه عمر شهید زندگی کرد ... #شهیدانه_زندگی_کنیم🌹 ❤️❤️❤️❤️ @ebrahimh
💠 💌✨ زندگی با ایشان ، راحتی نبود ! سخت بود ، ولی به سختی اش می ارزید ! علی خیلی وقت نمی ڪرد ڪه در خانه ڪنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت ڪمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما آرامش می داد ! مهربانی اش ، ایمان اش و قدرشناسی اش ! 💌✨ یڪ روز صبح دیدم پایین شلوارش را تا ڪرده زده بالا ، آستین هایش را هم ! پرسیدم : حاج آقا چرا این طوری ڪرده ای ؟ رفت طرف آشپزخانه . 💌✨گفت : به خاطر خــدا و برای ڪمڪ به شما ! رفت توی آشپزخانه و وضو گرفت و بعد هم شروع ڪرد به جمع و جور ڪردن ! 💌رفتم ڪه نگذارم ، در را رویم بست و گفت : خانم ! بروید بیرون ! مزاحم نشوید ! پشت در التماس می ڪردم : حاج آقا ! شما رو به خدا بیا بیرون ! 💌✨من نارحت می شوم ! خجالت می ڪشم ! شما را به خدا بیا بیرون ! می گفت : چیزی نیست . الان تمام می شود ، می آیم بیرون ! 💌✨آشپزخانه را مرتب ڪرد ، ظرف ها را چید سرجایشان ، روی اجاق گاز را مرتب ڪرد ، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست ! آشپزخانه مثل دسته ی گل شده بود . 🌷 شهید صیاد شیرازی ❤️❤️❤️❤️ @ebrahimh شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
#صلوات [ ✨ آثار صلوات در یک نگاه✨ ] 1_صلوات⬅️ نابودکننده گناهان است.💥 2_صلوات ⬅️ موجب رح
مؤمنانه [ ✨آثار صلوات در یک نگاه✨] 11_صلوات ⬅️ موجب دلگرمی شنوندگان است.😊💗 12_صلوات ⬅️ موجب نشر کلمه حق است.😇 13_صلوات ⬅️ موجب وحدت و دوستی شنوندگان است.🤗🌸 14_صلوات ⬅️ بهترین وبرترین عمل در روز جمعه است.✨🤩 15_صلوات ⬅️ موجب آشامیدن شراب سلسبیل(نام چشمه ای دربهشت) در خطیره قدس است.🌼💧 16_صلوات ⬅️ موجب درک رحمت حق تعالی است.☘🍃 17_صلوات ⬅️ سبب طیب بودن وخوشبوئی مجالس است.🌹🌬 18_صلوات ⬅️ فقر را می برد.🌙💛 19_صلوات ⬅️ موجب بیاد آمدن فراموش شده است.✨😌 20_صلوات ⬅️نور است در قیامت.☀️💛 ادامه دارد..... 🌤اَلَّلهُمـّ صَلّ اله مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌤 (برگرفته از کتاب صلوات گنجینه اسرار. نویسنده :مجتبی رضایی) 💫💫💫💫 @ebrahimh 💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
☘️ ☘️ 💥قسمت اول : نامه 🔸 در اول ارديبهشت سال 1336 در محله شهيدآيت الله سعيدي حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود. او فرزند خانواده بشمار ميرفت. با اين حال پدرش، محمد حسين، به اوعلاقه خاصي داشت. او نيز منزلت پدر خويش را به درستي شناخته بود. پدري که با شغل بقالي توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو تربيت نمايد. 🔸ابراهيم نوجوان بودکه طعم تلخ يتيمي را چشيد. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد. دوران دبستان را به مدرسه طالقاني رفت و دبيرستان را نيز در مدارس ابوريحان و کريم خان زند. سال 1355 توانست به دريافت ديپلم ادبي نائل شود. از همان سالهاي پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را نيز شروع كرد. 🔸حضور در هيئت جوانان وحدت اسامي و همراهي و شاگردي استادي نظير علامه محمد تقي جعفري بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود. 🔸در دوران پيروزي انقلاب شجاعت هاي بسياري از خود نشان داد. او همزمان با تحصيل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. 🔸ابراهيم در آن دوران همچون معلمي فداکار به تربيت فرزندان اين مرز و بوم مشغول شد. او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعني ورزش باستاني شروع کرد. 🔸در وکشتي بي نظيربود. هرگز در هيچ ميداني پا پس نکشيد و مردانه مي ايستاد. مردانگي او را مي توان در ارتفاعات سر به فلک کشيده بازي دراز و گيلان غرب تا دشت هاي سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه هاي او در اين مناطق هنوز در اذهان ياران قديمي تداعي مي کند. 🔸در مقدماتي پنج روز به همراه بچه هاي هاي کميل و حنظله درکانالهاي فكه مقاومت کردند. اماتسليم نشدند. سرانجام در 22 سال 1361 بعد از فرستادن بچه هاي باق يمانده به عقب، تنهاي تنها با خدا همراه شد. ديگركسي او را نديد. او هميشه از خدا مي خواست گمنام بماند، چرا كه صفت ياران محبوب خداست. خدا هم دعايش را مستجاب كرد. سال هاست كه و غريب در مانده تا خورشيدي باشد براي نور. بࢪگࢪفتھ‌ازڪتاب‌سلام‌بࢪابراهیم📚 j๑ïท http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c 💫💫💫💫💫 @ebrahimh 💫💫💫💫
«🌻🌱» وقتی آن‌طورنیست، ڪه‌تو دارۍ!! یعنۍتوآن‌طور نمیکنی؛ ڪه دوست‌دارد...! . . . امام‌حسن‌عليه‌السلام‌‌فرمودندڪه: [مَن‌عَبَدَاللّه َعَبَّدَاللّه ُلَهُ‌كُلَّ‌شَىءٍ...] هرڪس‌خدا را ڪند؛ خداوندهمه‌چيز را اوگرداند... ..♥️🍃 @ebrahimh 🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🔺بـا "شهــادت" زیبا شود.. ✨عاشقی💘 با معنــا شود.. 🔺حال، آنها و ما مانده ایم.. ✨از "شهادت" ، ما همه جا ایم.. 🔺تـا داریم تا که زنده ایم.. ✨"ای از شما ایـم" 🔺تا ابد ایم پای ولی .. . روزتون شهدایی ❤️❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خادم الشهدا: ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود... مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت : _خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید دلم شور میزد... نگرانی ک توی چشم های «شهیده و زهرا» می دیدم  دلشوره ام را بیشتر میکرد به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویمدعای کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»... تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی... دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند م از تصمیمم باخبر شد، کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید وقتی برای دیدنش رفتم با یک ترکه مرا زد و گفت : _اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت! صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا *ایوب* را دیده بود اورا از برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای وپدر و مادرش تعریف کرده بود.... که انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند.... رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم اگر می امد و روبرویم مینشست،... آنوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم همیشه که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... ایوب امد جلوی در و سلام کرد... صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی سالم بود وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست بسم الله گفت و شروع کرد دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم بحث را عوض کرد؛ _خانم غیاثوند ، برای من خیلی سند است من_برای من هم _اگر امام همین حالا بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم من_ اگر امام این را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام دارم _شاید روزی برسد ک بنیاد ب کار من جانباز  نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در کنیم من_میدانید برادر بلندی ،من به بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر می ایستم که حتی بگیرند و کنند... به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند