خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از همرزمان شهید دکتر چمران
🍃قسمت چهاردهم: استقرار در خط مقدم با دشمن
ظهر بود که از "ستاد جنگ¬های نامنظم" زنگ زدند که آماده هستید؟ گفتم: بله گفتند: چند نیسان و آهوی سیمرغ فرستادیم، با آنها به ستاد بیایید. با همه نیروها به سمت ستاد جنگ¬های نامنظم حرکت کردیم. بعد از ظهر بود در خیابان نزدیک ستاد، نیروها پیاده شده بودند چون نزدیک رود کارون بود، زیر درختان استراحت می¬کردند. هر ازگاهی خمپارهای به شهر اصابت می¬کرد و صدای آمبولانس ها به گوش می رسید. من رفته بودم داخل ستاد جنگ¬های نامنظم، دکتر جلسه هماهنگی برگزار کرده بودند، من¬هم اجازه ای گرفتم وارد جلسه شدم. دکتر مصطفی چمران داشت فرماندهان را توجیه می¬کرد او یک سرهنگ نیروی هوایی بنام سرهنگ همایی را به عنوان فرمانده ما معرفی کرد و مسؤولیت نیروهای ما را به دست او داد.
دکتر کروکی منطقه ای که قرار بود مستقر بشویم را به من دادند و گفتند: شما با سرهنگ همایی به اتفاق نیروها می¬روید به این منطقه، و جایش را روی نقشه نشان داد، یعنی پایین جاده حمیدیه که روستایی است بنام حدام، غروب شده بود به راه افتادیم هر چه جلوتر می¬رفتیم صدای گلوله های دشمن زیادتر می¬شد. در نزدیکی حمیدیه باید پیاده می¬شدیم. مسیر سمت چپ جاده را پیاده می رفتیم. منطقه پوشیده شده از علف زار بود. به علت تاریکی، جایی را نمی¬دیدیم. خمپاره¬های منور که توسط دشمن به هوا پرتاب می¬شد، زمین و زمان را روشن کرده بود. مثل روز زمین را روشن می¬کرد. هنوز چندتایی که روی آسمان خاموش نشده بودند، چند تای دیگر روشن می¬شد. هر منوری باعث می¬شد ما زمین¬گیر بشویم تا دشمن ما را نبیند وگاها از داخل نهرهای آب به صورت نشسته حرکت می¬کردیم.
گلوله¬های تیربار دشمن هم زوزه کشان از بالای سر ما رد می¬شدند. با آن آموزش¬هایی که دیده بودیم صدای گلوله ها عادی به نظر می رسید. دو ساعتی پیاده راه رفتیم، رسیدیم به منطقه مورد نظر، منطقه به صورت مستطیلی شکل بود و پوشیده شده از درختان نخل خرما، بنا به دستور جناب سرهنگ همایی باید به صورت آهسته جان-پناهی احداث می¬کردیم تا از دید و تیر دشمن در امان باشیم. فاصله زیادی با دشمن نداشتیم، صدای ادوات نظامی دشمن به گوش می¬رسید و قرار شد از هر گروهانی چند نفر نوبتی نگهبانی بدهند. هوا داشت روشن می¬شد که از خواب بیدار شدیم. همه کنجکاو بودیم تا منطقه دست دشمن را با چشم غیر مسلح ببینیم و دشمن کاملا دیده می¬شد. ما نیروهای پیاده دشمن را می دیدیم. تغذیه ما هم همان جیره جنگی ۷۲ ساعته بود. هنگام صبح، وقتی سراغ جناب سرهنگ همایی را گرفتیم، گفتند هنوز در حال استراحت است و ایشان در یک مدرسه دو کلاس را برای خود به عنوان اتاق فرماندهی انتخاب کرده بود ولی هیچ از لحاظ ایمنی امن نبود. من برگشتم پیش گروهان تا جناب سرهنگ همایی بیدار بشود. تکلیف ما را روشن کند.. دشمن گاها منطقه ما را هم خمپاره باران می¬کرد و گلوله تیربارها از روی سرما به صورت رگباری عبور می¬کرد.
🌺🍃🌺🍃🌺
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
ادامه دارد
سلام خدمت اعضای گرامی کانال رفیق شهیدم ابراهیم هادی.
طرحی برای تعجیل در ظهور آقا امام زمان(عج) داشتیم ان شاءالله به کمک و یاری شما عزیزان اجرا خواهد شد.
میخواهیم تعداد زیادی در شب ۱ رجب(شام ۳۰ جمادی الثانی) یا ۱۳ بهمن امسال بین نماز مغرب و عشاء دعای فرج بخوانند. ممنون که همکاری می کنید. 🙏
تعداد رو به آیدی زیر اعلام بفرمائید👇🏻
@mis233
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝۹
.•
برسردیواردلم؛
سایهاۍازحضورتوست!...
#شهیدابراهیم هادی🌙