#از_همان_دعاهای_مادرانه
دعای حضرت مادر "سلاماللهعلیها" در روز #چهارشنبه؛
ـ خدایا مراقبم باش ؛
با همان چشمانت ، که نمیخوابند!
با همان ستونِ قدرتت ، که دیده نمیشود!
و با تمام اسمهای قشنگت که هرکدام عظمتی جداگانهاند!
بر محـمّــد و آلش درود فرست؛
مراقبم باش ،
که اگر غیر از تو کسی مراقبم باشد ؛ تلف میشوم!
و عیبهایم را بپوشان ، که اگر غیر از تو ، بپوشاند ، فاش میشود!
و تحقق همهی آنچه از تو خواستهام را آسان کن،
که تو ؛ هم نزدیکی و صدایم را خوب میشنوی ، و هم زود اجابتشان میکنی!
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🌹شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر…
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن.
از بس این ش ه ی د به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)
علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند.
اگر من ش ه ی د شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی…
روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس ش ه ی د را زده اند.
پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این ش ه ی د چنین وصیتی کرده است
آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند…
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:
یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن
وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن.
وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم
دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از ش ه دا فردا باید تشییع شود
و چون پشت جبهه ش ه ی د شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این ش ه ی د را کفن کنم دیدم
یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این ش ه ی د را کفن کنم.
من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟
با عجله برگشت و دیدم دیدم این ش ه ی د کفن شده
و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود.
از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم …نشناختم…
📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶ به نقل از نگارنده کتاب “میر مهر” حجه الاسلام سید مسعود پور آقایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه140
به نیت ظهور منجی عالم بشریت مهدی فاطمه
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#ترجمه_صفحه140
- همانا خدا شکافندهی بذرها و هستههاست زنده را از مرده بیرون آورد و بیرون آرندهی مرده از زنده است این است خدای شما، پس کجا منحرف میشوید!
96 - او شکافندهی صبح است و شب را [وقت] آرامش ساخته، و خورشید و ماه را وسیله حساب کردن قرار داده است این نظمبندی [خدای] توانای داناست
97 - و اوست که ستارگان را برای شما قرار داد تا به وسیله آنها در تاریکیهای خشکی و دریا راه یابید آری، ما آیات [خود] را برای اهل دانش به تفصیل بیان کردهایم
98 - و او کسی است که شما را از یک تن پدید آورد، پس [برخی از شما در دنیا] مستقرند و [برخی] در ودیعتگاه قرار دارند [که هنوز از صلب یا رحم خارج نشدهاند] به راستی ما آیات [خود] را برای مردمی که میفهمند به تفصیل بیان کردهایم
99 - و اوست که از آسمان آبی فرستاد، پس بدان هر چیز روییدنی را برآوردیم، و از آن [جوانه و ساقهای] سرسبز خارج ساختیم که از آن دانههای روی هم چیده بیرون میآوریم و از شکوفه نخل، خوشههای نزدیک به هم و بوستانهایی از انگور و زیتون و انار، همگون و ناهمگون [به بار آوردیم] به میوههایشان آنگاه که به بار مینشینند و میرسند نگاه کنید! بیگمان در اینها برای مردمی که ایمان میآورند آیاتی است
100 - و برای خدا از جنیان، که آنها را خدا آفریده شریکانی انگاشتند و بیخردانه برای او پسران و دختران ساختند منزه است خدا و از آنچه وصف میکنند فراتر است
101 - ابداع کنندهی آسمانها و زمین است چگونه او را پسری باشد، حال آن که او را همسری نبوده و او همه چیز را آفریده و او به همه چیز آگاه است!
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💐معرفی کتاب
بهشت را می خواهی؟
به بها می دهند نه به بهانه....
چقدرشبیه فاطمه زندگی میکنی؟ 🌿
کتابی به اسم (مادر) که زیبا ترین توصیف را دارد از حضرت زهرا...
نویسنده؛ نرجس شکوریان فرد
#کتاب_مادر
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
و فقط دو روز دیگر تا آغاز گمنامی ات🥀💔...
#ما چشم به شفاعتت دوخته ایم💚
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرامشِزندگیم!(:♥️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خاطرات بسیارشیرین
،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی
هر روز یک قسمت از خاطرات
قسمت : ( بیست و چهارم)
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس واز همرزمان دکتر شهید چمران
👇
🍃قسمت بیست و چهارم: سازماندهی نیروها بعد از عملیات
عملیات نصر تمام شد، ولی یک زهر چشم برای دشمن باقی ماند. بعد از این عملیات، برای نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران با توجه به این که تازه مزه پیروزی انقلاب اسلامی ایران را چشیده بود، می¬توانست مجدداً خطر آفرین باشد.
با توجه به تجربه مجروحیت قبلی که داشتم می¬خواستم هر طوری شده به شهرهای عقب نروم. داخل بیمارستان با عصا به دیدن دکتر چمران رفتم، گفتم: آقای دکتر در این عملیات چه گذشت بر شما؟ گفت: این یک امتحان الهی برای جمهوری اسلامی ایران بود و من و شما باید شکرگزار خداوند باشیم. گفتم: آقای دکتر من تصمیم گرفتم به علت مجروحیت به عقب نروم گفت: بگذار زخم¬هایت خوب بشود گفتم: آقای دکتر من خوبم، هر طوری هست امروز از بیمارستان می¬روم یا با مرخصی و یا بی مرخصی! دست من را گرفته بود، گفت: آفرین بر شما، کجاست؟ آن برادر ارتشی که در جلسه معارفه پوزخند زد؟ ببیند چه رزمنده دلاوری و جانبازی شده علی عاشوری و علی ماهینی! و دکتر مصطفی چمران ادامه داد: حالا این¬قدر بر عزم خودت راسخی؟ گفتم بله آقای دکتر گفت: باشد من می¬گویم شما را مرخص کنند. در ضمن برو تمام نیروها را جمع کن و آمار نیروها را برای من بیاورید. دکتر چمران با رئیس بیمارستان صحبت کرد. بعد از ظهر من را مرخص کردند.
من عصا بدست و یک دست به گردن آویزان به ستاد رفتم. در ستاد جنگ¬های نامنظم چند نفر از رزمندگان ما بودند و چند نفر دیگر هم برگشته بودند به مدرسه شهید جلالی، برادر علی ماهینی هم به شدت مجروح شده بود و او را به عقب برده بودند. من یک راننده از ستاد گرفتم و به مدرسه شهید جلالی رفتم. وقتی وارد شدم همه بچه ها که از عملیات سالم برگشته بودند و چند نفری هم که تازه به اهواز آمده بودند دور من جمع شدند، همه از عملیات نصر می گفتند و از محاصره و از شهادت نیروها و گریه می¬کردند.
بعد از این¬که با هم خوش و بش و احوالپرسی کردیم، با حزن و اندوه رفتیم نمازخانه، تعداد نیروهایی که در نمازخانه از همه شهرها بودند ۱۵۰نفری می¬شدند. رزمندگانی دلاور با روحیه¬ای هم¬چنان قوی و پای¬کار برای خدمت در قالب ستاد جنگ های نامنظم دکتر چمران در نمازخانه جمع شده بودند. مثل: رضا ماشااللهی، محمد جعفرنیا، غلامرضا سلطانی، حسن طیبی، حمید اهوز، لطیفی، میرزایی، حرمی و چندتایی دیگر، من برای نیروها مختصری صحبت کردم و لیست نیروها را گرفتم. در مدارس دیگر هم نیروی مردمی آمده بودند. رفتم آمار آن¬ها را نیز گرفتم. مجموعاً ۴۵۰نفر می¬شدند. رفتم بیمارستان پیش دکتر چمران گفتند: مرخص شده رفته است. برگشتم به ستاد جنگ¬های نامنظم گفتند: دکتر به تهران رفته است. من مؤظف به انجام مأموریت بودم. لذا برای نیروهای تازه وارد کلاس آموزشی گذاشتم. از نیروهای کلاه سبز هم استفاده می¬کردم تا به نیروها آموزش بدهند و خودم هم کلاس می¬رفتم. کم کم حالم رو به بهبودی بود و زخم¬هایم داشت خوب می¬شد.
بعد از چند روز آموزش نظامی نیروها آن¬ها را سازماندهی و تجهیز کردم و مشکل آذوقه¬شان را هم حل کردم. تقربیا آماده شده بودند. آقای دکتر چمران هم از تهران آمده بود. من به ستاد رفتم و گزارش کار ارائه را دادم. ایشان از کارهای انجام شده احساس رضایت می¬کردند. دکتر چمران گفت: فردا ساعت ده صبح جلسه داریم. بیایید تا هماهنگی لازم را انجام دهیم، تا برویم سوسنگرد گفتم: چشم آقای دکتر، من برگشتم پیش نیروهایی که در مدرسه بودند. همه را آماده کردم تا منتقل کنم به مدرسه شهید دلبری که در منطقه کم پول اهواز قرار داشت.
بعد از ظهر نیروها را منتقل کردم. فاصله زیادی با ستاد جنگ¬های نامنظم داشت. بعد از انتقال نیروها به ستاد جنگ¬های نامنظم رفتم. جلسه تشکیل شد. قرار شد به استعداد دو دسته نیرو یعنی ۴۰نفر آماده کنیم تا اعزام بشویم به شهر سوسنگرد، در جلسه تمام هماهنگی¬ها انجام شد. من برگشتم مدرسه، اکثرخودروهایی که اول جنگ استفاده می¬شدند: لندوورآهو که همان سیمرغ است، نیسان، مینی بوس و وانت پیکان بودند. چندتا از این خودروها آمدند. نیروها را به صورت داوطلبانه ۳۰ نفر سوار بر ماشین کردم تا برویم سوسنگرد.
🌺🍃🌺🍃🌺
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
ادامه دارد