زیارت نامهٔ شهدا 📖
🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـها را راهے کربلاے جبـهہها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــهـــداء" مےنشینیم...♥️
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨
#شادے_روح_شـهدا_صلوات
#سلامبهرفقای_شهیدم✋
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#پروفایل
#سیدنا
#رهبرانه
#به_کوری_چشم_منافقین
#مرگ_بر_منافق
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💔
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
امام خوب زمانم هر کجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام ✋
السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
📝 #یادمون_باشه
تو خیلی معرکهای !
تو خیلی نابغهای !
تو همه چی تمومی !
تو آخرِشی !
تو بینظیری !
حریف نداری !
و ........
💥این حرفا رو که میشنوید؛ حالتون چجوریه؟
✖️ برمیگردید چند بار این جور چتها رو میخونید؟ و یا در ذهن خودتون این تعاریف رو، مرتباً مرور میکنید؟ و قند توی دلتون آب میشه...
✖️یقین دارید به هیچ کدوم از این حرفا، اعتمادی نیست ... چون این کمالات هم، ازآنٍ شما نیست! پس از کنارشون، آروم با تشکر ساده، رد میشید و میرید!
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#از_همان_دعاهای_مادرانه 💫
دعای حضرت مادر در روز #یکشنبه
ـ خدایا امروزِ مرا اینگونه بساز؛
شروعش رهایی در آغوش تو!
ـ آخرش راحتی در کنار تو!
ـ و میانهاش ؛ آنچه تو صلاح میدانی که بر من بگذرد!
خدایا بر محمّد و آلش درود فرست ؛
و ما را اهلِ بازگشتن به سوی تو( آنگونه که بپذیریمان) قرار بده،
و از آنان که اهلیِ تواَند و تو برایشان کافی هستی،
و از آنان که فقط به تو برای نیازهایشان رو میزنند و آنوقت تو از خزینهی مهربانیات، دستشان را پُر میکنی!
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
صفحات143،144
به نیت ظهور منجی عالم بشریت مهدی فاطمه
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#ترجمه_صفحه143
119 - و شما را چه شده که از ذبحی که نام خدا بر آن یاد شده است نمیخورید! در حالی که خدا آنچه را بر شما حرام کرده برایتان شرح داده است، جز آنچه بدان ناچار شدید و به راستی بسیاری به هوسهای خویش، بدون آگاهی [مردم را] گمراه میکنند آری، پروردگار تو به [حال] متجاوزان آگاهتر است
120 - و گناه را چه آشکار و چه پنهان ترک کنید [زیرا] آنها که گناه میکنند، به زودی سزای اعمالی را که مرتکب میشدند خواهند دید
121 - و از ذبحی که نام خدا بر آن یاد نشده است مخورید، چرا که آن قطعا نافرمانی است، و بیگمان شیاطین دوستان خود را وسوسه میکنند تا با شما مجادله کنند، و اگر اطاعتشان کنید همانا شما [هم] مشرکید
122 - آیا کسی که مرده بود و زندهاش کردیم و برایش نوری پدید آوردیم که با آن در میان مردم راه برود، مانند کسی است که گویا در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنی نیست! بدینسان برای کافران اعمالی که انجام میدادند، جلوه یافته است
123 - و بدینگونه در هر شهری رؤسای تبهکارش را گماشتیم [و همه گونه امکانات به آنها دادیم] که عاقبت در آن به فریبکاری دست یازند و آنها صرفا به خودشان نیرنگ میزنند و درک نمیکنند
124 - و چون آیتی سویشان آید گویند: هرگز ایمان نمیآوریم، مگر آن که نظیر آنچه به رسولان خدا داده شده به ما نیز داده شود خدا بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد به زودی کسانی که مرتکب گناه شدند، به سزای این که مکر میکردند دچار خفّت در پیشگاه خدا و عذابی سخت خواهند شد
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#ترجمه_صفحه144
125 - پس هر که را خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را برای اسلام بگشاید و هر که را بخواهد در گمراهی [وا] گذارد، سینهاش را تنگ و تنگتر گرداند چنان که گویی در آسمان بالا میرود خدا این چنین بر کسانی که ایمان نمیآورند پلیدی مینهد
126 - و راه راست پروردگار تو همین است ما آیات [خود] را برای مردمی که پند میگیرند، به روشنی بیان داشتهایم
127 - برای آنها نزد پروردگارشان سرای سلامت است، و او دوستدار و یاور آنهاست به خاطر اعمالی که انجام میدادند
128 - و روزی که همه آنها را گرد میآورد [و میگوید]: ای گروه جنّیان! از آدمیان، پیروان زیادی فراهم آوردید، و هواخواهان آنان از آدمیان گویند: پروردگارا! برخی از ما از دیگری بهره گرفت، و به اجلی که برای ما مقرر کرده بودی رسیدیم [خدا] فرماید: جایگاه شما آتش است در آن ماندگار خواهید بود، مگر آن که خدا بخواهد آری، پروردگار تو حکیم داناست
129 - و این گونه برخی از ستمکاران را به سزای اعمالی که مرتکب میشدند به بعضی دیگر وا میگذاریم
130 - ای گروه جنّ و انس! مگر رسولانی از خودتان سوی شما نیامدند که آیات مرا بر شما میخواندند و شما را از دیدار امروزتان بیم میدادند! گویند: بر ضدّ خویش گواهی میدهیم [که آری آمدند]، و زندگی دنیا فریبشان داد و ضدّ خود گواهی دادند که کافر بودهاند
131 - این [اتمام حجت] از آن روست که پروردگار تو هیچگاه [اهل] شهرها را به ستم هلاک کننده نبوده است در حالی که مردم آن غافل باشند
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما هنوز شهادت بی درد می طلبیم
غافل از اینکه شهادت را به اهل درد می دهند
#استوری
#شهید_حسنعبدالحی
#فرمانده_گمنام
#ارسالی_اعضای_کانال🌹🙏
خاطرات بسیارشیرین
،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی
هر روز یک قسمت از خاطرات
قسمت : ( بیست و هشتم)
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس واز همرزمان شهید دکتر چمران
🍃قسمت بیست و هشتم: بیمارستان هتل نادری اهواز
در محاصره سوسنگرد، از ناحیه بازوی چپ و پای راست مجروح و در بیمارستان هتل نادری اهواز بستری شدم. واقعا چند روز که در این بیمارستان بودم از خستگی مفرط بی¬هوش بودم، به قول پرستارهای آن¬جا در زمان مجروحیت، از خستگی همش بی¬هوش هستی و برای عمل روی بدنت نیاز به آمپول بی¬هوشی نداری! دکتر بیمارستان می¬گفت: باید بروید پشت جبهه تا خوب بشوید. من که اصلا دلم نمی خواست به پشت جبهه بروم، به دکتر گفتم: آقای دکتر من که چیزیم نیست، چند تا ترکش نخودی خوردم گفت: پسرجان مگر از جوانیت سیر شده¬ای؟ برو عقب ترکش ها را از دست و پایت در بیاور، خوب شدی دوباره بیا، جنگ حالا حالاها هست.
من به یاد کمبود نیرو در سوسنگرد می افتادم، می گفتم مگر می¬شود رزمنده¬ها را تن¬ها گذاشت؟ باید هر جوری هست از بیمارستان فرار کنم. خیلی به دکتر خواهش و تمنا کردم که هر جوری هست من را عمل کند تا به عقب نروم. دکتر می¬گفت: پسر تو چرا این¬قدر سمجی؟ گفتم: دکتر من می¬دونم مرده ام هم بدرد جبهه می¬خورد، وای به حال زنده ام. اصرار بیش از حد من باعث شد دکتر بگوید: فعلا برو عکس رادیولوژی بگیر و برایم بیاور تا ببینم. پیش خودم گفتم: خدا را شکر دکتر قبول کرد.
با یک پرستار رفتم عکس گرفتم آمدیم، دکتر عکس را به سمت نور مهتابی گرفت و گفت: اوه اوه پسر آن¬وقت می¬گویی من نروم عقب! دکتر گفت: "فایده نداره پای شما داره عفونت می¬کنه، اگر عمل نکنی باید پایت را قطع کنیم." گفتم: نه آقای دکتر من هیچ¬ایم نیست و پایم را برایش تکان می¬دادم تا باور کند. گفت: پسر تو آمده¬ای سر من کلاه بگذاری؟ گفتم: نه آقا به خدا، من پاهام هیچیش نیست. دکتر گفت: با مسؤولیت خودت پایت را عمل می¬کنم. انشاءلله که موفقیت آمیز باشد. گفتم: ممنون آقای دکتر ممنونم. دکتر گفت: برو بچه پر رو! آخر کار خودت را کردی و خنده ای کرد و رفت.
قرار شد فردا پایم را عمل کند. پرستارها کارای قبل از عمل¬ را برایم انجام دادند. فردا اول وقت بردنم اتاق عمل، آن¬جا دکتر گفت: خوبی؟ گفتم: بله گفت: از یک تا ده را بشمار گفتم: ۱۲3۴۵۶۷ دکتر گفت: این¬طوری نه، بگو یییک دووو سهههه چهار و گفتم و بی¬هوش شدم. ساعت دوازده که به هوش آمدم دیدم دکتر بالای سرم ایستاده گفت: بچه پر رو چطوری؟ گفتم: آقای دکتر خوب خوبم. دکتر گفت: اگر با تو باشه میگی مرخصم کنید گفتم: اگر اینکار را بکنید خیلی عالیه، گفت: باشد یکماه مهمون ما هستید و رفت.
درد پاهام تازه شروع شده بود. سعی کردم روی پاهام بایستم، من می¬خواستم راه بروم. پرستار دید و گفت: آقا چکاری می¬کنی؟ گفتم: هیچی می¬خواستم ببینم می¬توانم راه بروم. گفت: شما یک¬ماه دیگر هم نمی¬توانی راه بروی، گفتم: بله درست می¬گویید. چند روزی در بیمارستان نادری اهواز بودم، ولی تمام فکرم پیش نیروهای درگیر در سوسنگرد بود. یک رادیو کوچک داشتم که همیشه همراهم بود. رادیو گوش می¬کردم که حماسه سوسنگرد را اینچنین روایت می¬کند:" سوسنگرد ایستاد و مقاومت کرد مثل کوه دماوند، سربلند و سرفراز برای همیشه"
تا دکتر آمد، گفت: علی ما چطوره؟ گفتم: آقای دکتر خوبم. شما خوب هستید؟ گفت: دست و پایت دارد خوب می¬شود. اگر همین¬طوری پیش برود چند روز دیگر آتل پایت را باز می¬کنم، بعد چند جلسه می روی فیزیوتراپی، گفتم: آقای دکتر نمی¬شه الان باز کنید؟ من خودم فیزیوتراپی انجام می¬دهم. گفت: عجله نکن چون هنوز جای عمل¬ات کاملا خوب نشده است. دکتر رفت. من یک ویلچر تهیه کردم به بهانه هوا خوری رفتم جلوی درب بیمارستان یک تاکسی گرفتم رفتم ستاد جنگ¬های نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران.
وقتی رفتم داخل حیاط مسؤول دفتر فرماندهی بلند شد ِآمد بیرون، حال و احوال کردیم. گفت: کجا بودی؟ گفتم: بیمارستان هتل نادری اهواز، گفت: چرا زنگ نزدی بیایم ملاقاتی¬ات؟ گفتم: خواستم مزاحم کارتان نشوم. سراغ دکتر چمران را گرفتم، گفت: تهران بیمارستان بستری است. اوضاع سوسنگرد را پرسیدم گفت: خوب است. سراغ نیروهایم را گرفتم، گفت: پنجاه- شصت نفری سالم هستند و در مدرسه شهید دلبری مستقر هستند.
گفت: چطوری از بیمارستان آمدی؟ گفتم: فرار کردم. گفت: الان می¬خواهی بروی بیمارستان؟ گفتم: بله یک راننده صدا کرد من را سوار ماشین پیکان کرد آمدم جلوی بیمارستان پیاده شدم و رفتم داخل، پرستارها با هم دعوا کردند چرا بدون اجازه از بیمارستان رفتم بیرون! بیمارستان پر از مجروح بود و هر روز هم بیشتر می¬شد. دکتر آمد بالای سرم به پرستار گفت: آتلش را باز کنید. وقتی باز کرد گفت خوب تا این¬جا خوب است. اگر رعایت کنی بهتر هم می¬شود. پایم خیلی درد داشت. قرار شد بروم فیزیوتراپی
جلسه اول رفتم درد زیادی را تحمل کردم. من هر روز چند ساعت در فیزیوتراپی می¬ماندم کارهای نرمش و کششی روی پایم انجام می¬دادم. دو روز بعد بلند شدم راه رفتم