eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
19.8هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•🎊❤•° سرچشمه‌ۍِنابِ‌اَزَلےراعشق‌است والاییِ‌والیَ‌الوَلی‌را‌عشق‌است مستانه‌زِدل‌هوکِشم‌و‌مےگویم من‌حیدریم‌فقط‌علےراعشق‌است ! ✋🏽˹ 😍˹ 🌼˹
خاطرات بسیارشیرین ،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی هر روز یک قسمت از خاطرات قسمت : ( بیست و نهم) http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خاطرات برادر علی عاشوری ازرزمندگان دوران دفاع مقدس واز همرزمان شهید دکتر چمران👇 🍃قسمت بیست و نهم: حضور در دهلاویه نیروها سوار برخودرو در حال سینه زنی بودند. از شهر حمیدیه گذشتیم. یاد روزهای اول که من در جبهه حضور پیدا کردم، افتادم. در همین پایین حمیدیه رفتیم در روستای حدام مستقر شدیم. عصا ها جلوی حرکت من را گرفته بودند از طرفی بدون آن¬ها هم درد پایم زیاد می¬شد، به خودم وانمود می¬کردم باید تحمل کنی! بعد از ده کیلومتر که از حمیدیه رد شده بودیم به منطقه ای رسیدیم که دکتر چمران برای جلوگیری از سقوط شهر اهواز آب بازکرده بود. تانک¬ها هم¬چنان در آب مانده بودند و برجک آن¬ها از آب بیرون بود و از این محل هم رد شدیم. خودروها از جاده اصلی خارج و سمت چپ جاده را که دو طرف آن خاکریز بود، ادامه دادیم رسیدیم به یک خاکریز طولانی و دراز تعدادی نیرو در پشت آن خاکریزها مستقر بودند. با رسیدن ما آن¬ها وسایل خود را برداشتند آمدند سوار بر خودروهایی که ما با آن آمده بودیم شدند تا برگردند به بوشهر جهت استراحت، سمت چپ ما هم منطقه آب گرفتگی بود و روبرویمان هم دشمن. سمت راست هم نیروهای دیگری مستقر بودند. نیروها روحیه خوبی داشتند. شروع کردم به ایجاد و ساختن انواع سنگر، وسایل برای ساخت سنگرها را هم از سنگرهای تخریب شده استفاده می¬کردیم. چندین سنگر تیربار و نگهبانی و اجتماعی و مهمات احداث کردیم. هوا بسیار گرم بود گرمای شدید طاقتمان را طاق کرده بود. نیروها در زمانی که گلوله های خمپاره دشمن کم می¬شد می¬رفتند داخل آب، شنا می¬کردند. لباس¬ها را خیس می¬کردیم و می¬پوشیدیم. بعد از چند دقیقه در اثر گرمای زیاد خشک می¬شد. از آب خنک خبری نبود آب تانکر هم در اثر گرما در حد جوش بود. گاهی نیروها تخم مرغ را داخل بشقاب می¬زدند و داخل بشقاب در اثر گرما می پخت. حالا در این گرما باید جنگ هم می¬کردیم ما یک گلوله خمپاره شلیک می¬کردیم دشمن در جواب چندین گلوله جواب می داد. یک ماشین غذا می آمد غذای چند روز را می¬داد و می¬رفت. دکتر چمران هم آمد منطقه، دستورات لازم را صادر کرد و گفت: همه باید تابع برادر عاشوری باشید. هر چه ایشان می¬گویند گفته من است. بدون اجازه علی حتی یک تیر هم شلیک نکنید و همه کارها با برادر علی عاشوری هماهنگ بشود. دکتر چمران لیست کمبودها را از بنده گرفت و بعد خداحافظی کرد و به سمت اهواز رفت. موقع خداحافظی، بچه¬ها گرد دکتر چمران جمع شدند بعضی هم عکس یادگاری می¬گرفتند. در جنگ¬های نامنظم دو نفر خواهر برای تهیه خبر و عکس در جبهه¬ها، حضور پیدا می¬کردند. یکی از خواهران همسر دکتر چمران بود و خواهر دیگر هم دختر شهید نواب صفوی بودند. بعد از رفتن دکتر مصطفی چمران، چند تا از نیروها را آماده کردم تا یک شناسایی از منطقه دشمن داشته باشیم. بعد از نماز مغرب و عشا تیم شناسایی با یک بی¬سیم در اختیار خودم و یک بی¬سیم در اختیار برادر محمد جعفرنیا گذاشتم، تا از طریق ارتباط با بی¬سیم، کاملا مراقب هم¬دیگر باشیم. هوا که تاریک شد از پشت خاکریزها به سمت منطقه دشمن حرکت کردیم. بدون این¬که در دید دشمن باشیم. من فاصله خط خودمان را تا خط دشمن به دست آوردم یک کیلومتر و هفتصد متر بود. به جایی رسیدیم که دشمن میدان موانع ایجاد و سنگرهای کمین زده بود. عمق میدان موانع حدود پانصد متری می¬شد. میدان مین و انواع سیم خاردارها و چند تا کانال عریض و طویل و سنگر کمین که همه منطقه دشمن را شامل می¬شد را بررسی کردیم. بعد از ساعتی سالم به خط مقدم خودمان برگشتیم. بچه های خودمان در نگهبانی بودند. رمز شب را با هم رد و بدل کردیم، وارد سنگرهای خودی شدیم. هنوز چند ساعتی از برگشت ما نگذشته بود، متوجه شدیم ستونی از نیروهای دشمن در حال نزدیک شدن به خط مقدم هستند. چند تا سنگر کمین جلوتر از خط خودی به سمت دشمن ایجاد کرده بودم. با بی¬سیم به کمین اعلام کردم آماده باشند. تا نگفتم شلیک نکنند و به همه نیروهای پشت خط آماده باش دادم. وقتی کاملا وارد منطقه ما شدند، یک خمپاره منور زدم فضای بین خط ما و دشمن روشن شد. ستون دشمن که درازکش کرده بودند را می دیدیم. به نیروهای کمین دستور دادم: گشتی دشمن را از پشت هدف قرار دهند از این¬طرف هم به نیروها اعلام تیراندازی داده شد. دشمن هیچ راه فرار داشت. تعدادی کشته و مجروح داد، پنج نفر هم به اسارت در آمدند. بعد از این بود که دشمن منطقه را زیر آتش گرفت. یک ساعتی بود که منطقه محل استقرار ما را گلوله باران می¬کرد. در اثر این گلوله باران ۴نفر هم مجروح دادیم. من به یکی از اسرای عراقی گفتم: با بی¬سیم به فرمانده¬شان اعلام کند که به اسارت در آمده¬اند. چند تا از برادران عرب زبان خوزستان در گروه بودند. گفتم مراقب باشند تا اسیر عراقی مطلبی را اشتباه نگوید! با اعلام این خبر مجدداً عراق منطقه ما را گلوله باران کردند. و نتیجه¬ای هم برایشان نداشت. من بلافاصله با
بی سیم به ستاد جنگ های نا منظم اعلام کردم با دشمن درگیر شدیم و تعدادی اسیر هم گرفتیم. دکتر گفت: من در حال حرکت به منطقه شما هستم. منتظر ماندیم تا دکتر چمران رسیدند، از این تک بسیار خوشحال شدند و به نیروها خسته نباشید گفتند و برایشان آرزوی سلامتی کردند. من گزارش شناسایی را هم خدمت¬شان دادم. گفت: من بررسی می¬کنم به شما اعلام می¬کنم و اسرای عراقی و مجروحین را با خودشان به اهواز منتقل کردند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🍃🌺🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا