فریاد یا زهراے هادے تعبیرے از فریاد دین است
تڪبیر ابراهیم هادے محکم ترین حبل المتین است
دل زِ فریاد منادے زندہ شد ، یاد ابراهیم هادے زنده شد
یاد گردان کمیل و حنظلہ ، جلوه هاے بی قرارے زنده شد ...🍃🌺
آیت الله جوادی آملی:
هر لفظی غیر از
#امام خامنه ای
جفاست ب ایشان...
#جانم_فدای_رهبرم
چه تکلیفِ سنگینی است :
” بلا تکلیفی ”
وقتی که نمیدانم منتظرت ماندم
یا فقط خودم را به انتظار زده ام آقا...😭
#شرمندهامآقا
خاطرات بسیارشیرین
،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی
هر روز یک قسمت از خاطرات
آخرین قسمت : ( ۳۶)
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس واز همرزمان شهید دکتر چمران
👇
🍃قسمت سی و ششم و آخرین قسمت:
دکتر چمران با همت والایی که داشت، اهواز را از تیررس دشمن خارج کرد و از سقوط آن جلوگیری نمود. سوسنگرد قهرمان را از محاصره خارج کرد و دهلاویه را آزاد کرد. جاده اهواز به سوسنگرد را از تیررس دشمن خارج و خون گرم اش، سرزمین داغ خوزستان را داغ¬تر کرد. او با لب تشنه مثل حسین(ع) به شهادت رسید. من و نیروهایم باید برای تثبیت خط دهلاویه در خط مقدم می ماندیم. از طرفی دیگر، ماندن بدون فرمانده عزیزی مثل شهید دکتر مصطفی چمران، برای هیچ نیرویی به این راحتی، معنایی نداشت. همه ما در کل شبانه روز صحبت¬مان شده بود دکتر چمران، هرکسی خاطرات خودش از دکتر چمران را بیان می¬کرد.
من هم یک خاطره بیان کردم. گفتم: یک روز من با شهید دکتر چمران در جاده سوسنگرد در حال حرکت بودیم، به جایی رسیدیم اذان ظهر از رادیو پخش شد، دکتر چمران ماشین را زد بغل گفت: من باید به دیدن کسی بروم. من در داخل ماشین ماندم. با خود گفتم: خدایا آقای دکتر توی این بیابان به دیدن چه کسی می¬خواهد برود؟ گفتم: بروم ببینم دکتر از ماشین پیاده شد به کجا رفت! خیلی کنجکاو شده بودم. پیاده شدم تا آقای دکتر چمران را پیدا کنم، دیدم دکتر چمران به سجده افتاده دارد و با خدای خود چنان گفتگو می¬کند که صدای ناله اش بلند شده بود. از خدای خود داشت طلب عفو می¬کرد. من پیش خودم گفتم: آقای دکتر چمران که این¬قدر با اخلاص است، مگر گناهی هم دارد؟ که این¬چنین طلب عفو می¬کند؟ گفتم: چطور است من هم پشت سرش به سجده بیفتم، شاید خدا به واسطه دکتر چمران من را هم عفو کند.
دکتر در قسمتی از راز و نیازهایش با خدا می¬گفت: ای چشمان من و ای دستان من و ای پاهای من و ای روح و جسم من، من را حلال کنید، من شما اعضای بدنم را بسیار آزورده¬ام و شما اعضای بدنم به من کمک کردید تا من به اهداف والای خودم برسم. گفت و گفت و گفت، گویی خداوند در مقابل¬اش ایستاده و او دارد معبود خود را می¬بیند. این¬چنین از او طلب بخشش می¬کند. وقتی از سجده بلند شد نگاهی به من کرد و گفت: جوون عزیز مگر تو هم گناهکاری؟ گفتم آقای دکتر از خدای خود بخواه من را هم عفو کند. من را در آغوش گرفت و گفت: تو از بهترین فرماندهان من بودی. گفت: وقتی اذان می¬گویند همه روح و روانم به سمت خدا می¬رود.
دکتر چمران در وصیت¬نامه خود می¬گویئد: احساس می¬کنم آفتاب عمر من به لب بوم رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که سفارش کنم. وصیت می¬کنم وقتی جانم را بر کف دستم گذاشتم، انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم. دیگر جز تو کسی را نبینم تو را دوست می¬دارم و از این دوستی احتیاج به تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاه¬گاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می¬کنم و از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی¬کنم و چیزی نمی¬خواهم، گله ای نمی¬کنم و آرزویی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی و منطق به تو رسیدن را قسمتی از عشق به خدا می¬دانم. دکتر مصطفی چمران، همه چیز را خدایی می¬دید و چون خدایی بود و اگر مرگ او غیر از شهادت بود، در حق این مرد حماسه و جهاد و شهادت ظلم شده بود. بعد از شهادت دکتر چمران من هم آمدم به مرخصی و در تشییع جنازه شهید بزرگوار شرکت کردم.
هر زمانی از ستاد جنگ¬های چریکی نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران مرخصی می¬گرفتم دلم می¬خواست زودتر از مرخصی برگردم و به جبهه بروم، حالا دیگر دکتر چمران شهید شده بود. دیگر دلم نمی¬خواست به منطقه ای که دکتر چمران در آن نیست برگردم. باز پیش خودم می گفتم: نباید سلاح و پرچم دکتر مصطفی چمران بر زمین بماند، باید پرچمش را بلند و سلاحش را به دست گرفت. با این آرزو مجدد به جبهه رفتم. بعد از شهادت دکتر چمران، برادر دکتر، مهندس مهدی چمران به منطقه آمدند و گروه چریکی جنگ¬های نامنظم شهید چمران را فرماندهی کردند. بعد از شهادت دکتر مصطفی چمران نام گروه هم شد "گروه چریکی جنگ¬های نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران" و چند تا عملیات دیگر هم با نام "امام مهدی" در منطقه خوزستان انجام دادیم.
کم کم گروه چریکی "جنگ¬های نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران" در دل فرماندهی سپاه پاسداران هضم و این گروه عملا منحل شد. بعدها اسمی از این گروه هم در هیچ لیست اعزامی از سپاه نبود. اصلا در سپاه کسی خبر نداشت این گروه کی به جبهه رفته است! افرادی که در این گروه در جبهه بودند و نیاز به تأییدیه داشتند، به من ارجاع می¬شد. هر کس را من در سپاه قم تائید می¬کردم به او تأیید حضور در جبهه می¬دادند. این گروهان صد نفره و باز مانده¬گان آن و جبهه شان از گمنامان دفاع مقدس می¬باشند. کسانی که اول جنگ با دست خالی، چه حماسه هایی خلق کردند! رزمندگانش گمنام، شهدایش گمنام، جانبازان¬اش گمنام و بازماندگانش گمنام، افراد باز مانده از این گروه رفتند