شهیدانه تا شهادت 🕊:
🔰 #شهدا | #قهرمانان_بازی_دراز
نماز شب و قرآن خواندنش هرگز ترک نمی شد و در هر شرایطی نماز شب را می خواند. وی همواره یگان تحت امرش را توصیه به پیروی از امام و ولایت فقیه میکرد و میگفت سرباز صدیق و درستکار، فداکار برای پیشبرد انقلاب اسلامی مخصوصاً برای سرکوبی ضد انقلاب و منافقین باشید، و همچنین توصیه می کرد، ادامه دهنده راه امام باشید و حافظ خون شهیدان که خون خود را به پای انقلاب ریخته اند باشید.
🌷 #شهیدسرلشکرحسینادیبان🌷
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
رمان گردان سیاه پوش
راوی (خواهر شهید )
قسمت نهم
شوخی کودکانه
زمستان 1346 بود. همه دور چراغ زنبوری و گردسوز جمع بودیم. دو ساعتی
بود که برقها رفته بود. من و بچه ی اولم ـ سهیلا خانه ی آقاجانم بودیم. قرار بود
حسین هم برای شام بیاید و بعد با هم به خانهمان برگردیم. ناصر طبق معمول
بچهها را دور خودش جمع کرده بود و مثل همیشه شیرین بازی هایش گل کرده بود
با دست و پا و حتا بدنش جلوی چراغ گردسوز شکل درمی آورد و سایهاش
روی دیوار گچی سفید اتاق میافتاد و بچهها میخندیدند.
حالا اگه گفتید این شکل چیه؟
فرح گفت: »سگه یا گرگ؟«
ـ نخیر. مگه سگ و گرگ شاخ دارن؟
فرح درست حدس زده بود، اما ناصر برای آنکه سربهسرش بگذارد، دوتا چوب کبریت گرفت بالای دستش و سایهاش افتاد روی دیوار و سایهی سگ شاخ دار
شد. وقتی بچهها فهمیدند، زدند زیر خنده. ناصر از بس شوخ و شاد بود، هر وقت
خانه نبود، به راحتی نبودنش احساس میشد. فقط کافی بود یک سوژه ی مناسب
پیدا کند، آن وقت بود که همه را میخنداند. از کودکی اینطور بود.
آخرین عضو خانواده ی ما آن سال به دنیا آمد. آقاجان اسم برادرم را عباس
گذاشته بود. حالا با آمدن عباس، بعد از فرح و فریده، خانوادهی سیدمحمد
سیاهپوش کامل شده بود؛ سه دختر و پنج پسر.
آقاجانم معتمد حاجآقا بیگلری بود و او تمام کارهای مالیاش را به آقاجانم
سپرده بود. بهنوعی دفترنویس و حسابدارش بود. سالها کنار حاج آقا بود تا
مستقل شد. دیگر خودش در سرای سعدالسلطنه حجرهای خریده بود و تجارت
برنج میکرد.
آقاجانم را همه در سرای سعدالسلطنه به درستی و پاکی میشناختند. صبح علی
الطلوع به حجره اش میرفت و وقتی شب به خانه برمیگشت، دستش پر بود از
پاکتهای خرید. اهل جمع کردن مال دنیا نبود. میگفت: »خدا روزیرسونه.«
ُهر چه در می آورد سر سفره پر مهمانش خرج میکرد. روزی را به یاد ندارم که
هر چه درمیآورد، در سفره ی
پدر سر سفره ی عزیز و آقاجانم مهمان ننشسته باشد.
هنوز آقاجانم به خانه نیامده بود که برق آمد. من و عزیز به آشپزخانه رفتیم
تا شام را آماده کنیم. تازه مشغول به کار شده بودیم که صدای فریاد فریده به
گوشمان رسید. عزیز با شنیدن جیغ فریده »یا اباالفضل!« بلندی گفت و به سمت
اتاق دوید. من هم پشتش راه افتادم. وارد اتاق که شدیم، دیدیم فریده با دو
ادامه دارد....
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
رمان گردان سیاه پوش
راوی (خواهر شهید)
قسمت دهم
دستش جلوی دهانش را گرفته و گریه میکند. ناصر هم مدام می ً گفت: »اصلا
نمیخواستم اینطوری بشه. باهاشون شوخی کردم. باور کن تقصیر من نبود
عزیزجون.«
مگه توی این خونه کسی جز تو هم آتش میسوزونه؟
عزیز این را گفت و به سمت ناصر رفت تا او را بگیرد. ناصر فرار کرد و از اتاق
خارج شد. من خودم را جلو انداختم و گفتم: »عزیز، اول بذار ببینیم چی شده؟«
به فرح نگاه کردم که از خنده غش کرده بود. به فریده اشاره کردم و گفتم:
»این بچه داره گریه میکنه، اون وقت تو از خنده داری غش میکنی؟ چی
شده؟ تعریف کن ببینم؟« فرح به سختی بین خندهاش گفت: »لب فریده سوخته.
شیشهی گردسوز رو بوس کرده.« این را گفت و دوباره دلش را گرفت و خندید.
سریع به آشپزخانه رفتم. یک سیبزمینی را برش زدم و به اتاق آوردم عزیز
فریده را بغل کرده بود. سیبزمینی را به دستش دادم تا روی لب بچه بگذارد.
عزیز گفت: »من که میدونم زیر سر ناصره. تعریف کن دختر ببینم چی شده؟«
به فرح چشم غره ای رفتم تا خندهاش را تمام کند. فرح کمی خودش را جمع و
جور کرد و گفت: »هیچی خواهرجون، برق که اومد، ناصر فوت کرد و چراغ
گردسوز رو خاموش کرد و بعد به من و فریده گفت: هر کی بتونه شیشهی چراغ
رو بوس کنه، بهش جایزه میدم.« فریده هم سریع حرف گوش کرد و لبش
رو محکم چسبوند به شیشه ی داغ گردسوز. تا ناصر و من جلوش رو بگیریم،
لبش سوخته بود. عزیز، ناصر تقصیری نداره. داشت شوخی میکرد. فکر نمیکرد
فریده این کار رو بکنه. بنده ِ ی خدا ناصر مگه تا حالا کی ما رو اذیت کرده!«با فهمیدن موضوع، من هم خنده ام گرفت. کلی خندیدم. عزیز هم لبخند زد و
گفت: »دیدی حشمت! گفتم که ناصر یه آتیشی سوزونده. برو صداش کن بیاد تو؛
بیرون سرده. میترسم سرما بخوره. یه کم هم نصیحتش کن.« من هم خندان به
عزیز »چشم« گفتم و از اتاق خارج شدم. ناصر بعد از گذشت سالها از این ماجرا،
دائم به فریده میگفت: »آبجی حلالم کن.« فریده هم بعضی وقتها سربه سر
ناصر میگذاشت و میگفت: »برام طلا بخر. دیه بده تا حلالت کنم.« ناصر با
اولین درآمدش، برای فریده یک انگشتر طال خرید. من آنجا بودم. جعبه ی انگشتر
را به فریده داد و گفت: »این هم طلا. حالا من رو از ته دلت حلال میکنی؟«
فریده با خنده گفت: »این کمه. یه سرویس طلا باید بخری تا از ته ته دلم
حلالت کنم.« خودم را جلو انداختم و گفتم: »فریده، چقدر خوشاشتهایی. خودت
ُه سالش
بچگی کردی. همین انگشترم زیاده. در ضمن اون موقع ناصر فقط ن
بوده. یه شوخی کودکانه کرده بود باهات؛ دیه نداره.« فریده چشمکی زد و دم
گوشم گفت: »دارم سربه سر داداش ناصر میذارم. این انگشترم برای زن خودش
نگه میدارم. سر سفره ی عقد کادو میدم به خودش.« ناصر خیلی به حقالناس
اهمیت میداد. هر چه بزرگتر میشد، انگار بیشتر به این مسئله اهمیت میداد
و دقت میکرد تا حقی به گردنش نباشد.
انقلاب سفید
پاییز سال 1353 بود. ناصر مثل همه ی بچهها خیلی زود بزرگ شد. شانزده
سالش بود. خال بالای لبش دیگر زیر موهای تک سبزشده ی سبیلش پنهان شده
ادامه دارد....
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
بِسْمِرَبَّالمہــــــــــــــد ے۸ـہـ♡ـہــ
هر صبح...
به فال آمدنت....
قرآن می گشاییم....
الیس الصبح بقریب ....؟؟
#اللهمعجللوليكالفرج🌱
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
...به یا شهدا و
.......شهادت🕊
..شهدا...! مانده ایم از کدامتان،،
بنویسیم.... بخوانیم.... بشنویم....
هر کدامتان را صفتی است....
که شهره شده این به آن......
اما میدانیم.....!!!
همه شما را اگر خلاصه کنیم،،،
......می شوید عبد.....
و تمام پیامتان را اگر خلاصه کنیم.....
......می شود حق.......
........شهدا دعا کنید مارا...
......... رهایمان نکنید....
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🍂بی نمازی
بی نمازی یعنی دین داری اما ستون نداری
بی نمازی یعنی عشق داری اما معشوق نداری
بی نمازی یعنی بهشت جلوی رویت باشد اما کلیدش را گم کرده باشی❗
بی نمازی یعنی پرهیزکار باشی اما چیزی قربانی ات نباشد.❗
بی نمازی یعنی کار خیر کنی اما بی فایده باشد❗
بی نمازی یعنی در همان سوال اولِ روز قیامت بمانی.❗
بی نمازی یعنی آب پاکی جلویت باشد اما بدنت هنوز کثیف باشد❗
بی نمازی یعنی تیر به قلبت بخورد اما شهید نشوی❗
بی نمازی یعنی خدا را بپرستی اما قرآنش را قبول نداشته باشی❗
بی نمازی یعنی حتی اگر مؤمن باشی چشم هایت بی نور باشد❗
بی نمازی یعنی دلت برای معشوقت تنگ شود اما راه مناجات با او را بلد نباشی❗
بی نمازی یعنی خدا با تو باشد اما تو با او نباشی.❗
🍃آری برادر و خواهرمسلمانم :
بی نمازی یعنی گناه و ثواب برایت فرق نداشته باشد.
بی نمازی یعنی گستاخی دربرابر پیشگاه الله متعال
بی نمازی یعنی خسیس بودن در برابر شکر نعمت های خداوند.
بی نمازی یعنی در حسرت آرامش بودن.
بی نمازی یعنی برگی جدا
افتاده از شاخه ی هستی
🌷پس تصمیم بگیریم تا دیر نشده 🌷
ای شــهـــیـــد دلـــم گـــرفــت ،
روحـــم پـــژمـــرد ،
صــــبـــر و طــاقـــتــم بــه ســرآمــــد ...
از گــذشــتــــه هـــا شـــرمـــنــده ام و از آیــنـــده هــا بــیــمـــناکـــم...
.تـــنـــهـــا تــســلی ام آب دیــده اســتــــ...
اشـــکـــی کـــه تـــقـــدیـــم تـــو میکــنــم ...
آبـــی کـــه بـــا آن دل خـــود را شــستــشــو مــیدهــم و بـــا ایـــن وســـیــلــه غــمـــهــای درونـــی خـــود را تســـکـــین مــیبــخــشـــم ...
از آتــش درونـــی خــود مــیکــاهــم و بـــرای لــحــظــه ای ارامـــش .ضــمــیــر مــییــابـم ...
بـرایــم دعـا کـن
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
⎝💙☁️⎞
یِڪنَفَرعـٰاشِقاَگَربۅدزَمینمۍفَھمید
عـٰاشِقۍبۍتۅمَحـٰالاَستڪُجـٰایۍآقـٰا-!"
#السلامعلیكیابقیھالله
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
1.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازطعنــههــایمردممشـهــر …👀
یـاد"چفیـہهـایے"مےافتـم …🌱
ڪہبـــــࢪاۍچادࢪۍماندنم …✌️🏻
خــونـےشدند …!
#حجاب_و_عفاف🧕
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
ابوالفضلی ها مدیون ابوالفضلن
@abalfazleeaam
@abalfazleeaam
#صلی_الله_علیک_یا_اباالفضل_العباس❤
#السلام_علیک_یا_باب_الحوائج💚
#قمر_بني_هاشم
#ماه_منير_بني_هاشم❤
#اباالفضل_العباس
#اباالفضل_العباس
#اب_اور_کرب_و_بلا
#ابو_فاضل
#یابن_امیرالمومنین
#یل_ام_البنین
#اخي_الحسين
#اخي_الزينب
#اخي_الحسن
#آخر_از_عشقت_عراقي_ميشوم
#یا_کاشف_الکرب_عن_وجه_الحسین_اکشف_کربی_بحق_اخیک_الحسین
#یا_ناصر_الحسین
#یا_حامل_لواء_الحسین
#وفاء_للحسين
#یا_من_وفا_ببیعته
#یا_قطیع_الکفین
#یا_باب_الحوائج💚
#علمدار_کربلا_مدد
#ساقی_بی_دست_دستم_را_بگیر💚
#بی_دست_کربلا_دست_مرا_بگیر❤
#دخيلك_يا_ابو_فاضل💚
#دخيلم_اباالفضل❤
#علقمه_خیمه_گاه_گودی_قتلگاه_اللهم_الرزقنا
#وطنم_کربلا
#كربلاء_المقدسة
https://www.instagram.com/p/CdSy3R1IP9n/?igshid=MDJmNzVkMjY=