✅ یه رفیق گیر بیارید
که باهاش خودسازی کنید
ترك گناه کنید
درس بخونید و مباحثه کنید
هرچند خیلی کم گیر میاد
ولی اگه پیدا کردید
ولش نکنید تا شهادت••
شهیدانه تا شهادت 🕊:
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
شهیدانه تا شهادت 🕊
#معرفیکتاب
کتاب به مجنون گفتم زندهبمان،شهید مهدی باکری، روایاتیاززندگیورشادت
های این شهید بزرگ دفاع مقدس است.
💭| بریده
کیفکرشرامیکردیکدخترسادهیمذهبی
کهتاانروزتادومراهنماییبیشتردرس
نخواندهیکروزیبهاینفکرکندکهبهشوهر
آیندهاشبهمهدیبگویددلشمیخواهد
مهریهاشفقطیککلتباشد؟
برادرمهردویمانراخوبمیشناخت.امدبه
منگفت:زندگیکردنبامهدیخیلیسخت
استصفیه!
گفتمخودممیدانم.
گفتمطمئنیپشیماننمیشوی؟!
-بهمجنونگفتمزندهبمان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
حاج حسین یکتا:
بچه ها ،به خدا
از شهدا جلو می زنید
اگه رعایت کنید دلِ امام زمان نلرزه.
شهیدانه تا شهادت 🕊:
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
شادی روح شهدای گمنام🌺
شهدای دفاع مقدس🌸
شهدای امر به معروف🌼
شهدای هستهای💐
شهدای مدافع حرم🌺
شهدای مدافع امنیت🌸
شهدای مدافع سلامت🌼
شهدای محراب💐
شهدای روحانیت🌺
و همه شهدا🌸🌼
💐اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم💐
🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺
شهیدانه تا شهادت 🕊:
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
استراحت بماند ...
بعد از شهادت
🕊🕊🕊
شهیدانه تا شهادت 🕊:
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
ماجرای هدیه عباس به دوستش در عالم رویا
مردادماه سال ۱۳۹۵ بود. یک مشکل در کارم ایجاد شده بود. خیلی ناراحت بودم. یک شب در عالم رویا دیدم در خانه نشستهام. یک جوان خوشسیما با لبخند به سمتم آمد. من بلند شدم و او را بغل کردم و با هم احوالپرسی کردیم. انگار همدیگر را میشناختیم. بستهای به من داد و گفت: «نزدیک ماه محرمه. اینو برای تو آوردم.» بسته را باز کردم دیدم داخلش دو تا پیراهن مشکی و یک شال سبز است. پیراهن را گرفتم تا ببینم اندازهام هست یا نه. دیدم پشت پیراهن نوشته شده: «عباس دانشگر»
به چهره عباس خیره شدم. گفت: «اگر مشکل داشتی به خودم بگو، کمکت میکنم.» بعد با لبخند با من خداحافظی کرد. از خواب که بیدار شدم، گیج بودم. دائم به خودم میگفتم: «کی بود به خواب من اومد؟» حدس زدم آن جوان باید شهید باشد. اسم عباس در ذهنم مانده بود. توی فضای مجازی «شهید عباس» را جستجو کردم. عکسی را دیدم، حس کردم همان جوان بود که در خواب دیدم. زیر عکس نوشته بود شهید عباس دانشگر، رفتم سراغ بقیه عکسهای او و وصیتنامهاش
شهیدانه تا شهادت 🕊:
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
رمان گردان سیاه پوش
راوی( خواهر شهید )
قسمت یازدهم
بود. کمی صورتش جوش غرور زده بود، اما همانطور عین بچگیهایش سرزنده و
شاد بود. آقاجانم مدتی بود که کار ساخت و ساز انجام میداد. سر کوچهمان خانهای
قدیمی را خریده و مشغول ساختن بود. هر چه به ناصر میگفت: »تو هم بیا و سری
به ما بزن و بالاسر کارگرها باش«، ناصر گوش نمیکرد. میگفت: »من از این
کارها خوشم نمیآد.« عزیز به ناصر میگفت: »بابات بندهی خدا دستتنهاست، اون
وقت تو تا وقت گیر میآری، میری سراغ دوستات؟ میری فوتبال بازی کردن؟«
دیگر همه میدانستیم که ناصر اگر به چیزی عالقه داشته باشد، آسمان و
ریسمان را به هم میدوزد تا آن کار را انجام بدهد، ولی برعکس، اگر از کاری
خوشش نیاید، راحت همه را قال میگذارد. مثل همین ساختمان سازی آقاجان
که هر چه به ناصر میگفتیم کمک کند، فایدهای نداشت. حتا به اندازهی یک
غذا بردن هم به آنجا نمیرفت.
یک روز وقتی به خانه ی آقاجان میرفتم، توی کوچه، جلوی در خانه، ناصر را
دیدم که با دوست صمیمیاش، قاسم شعبان جوال، بدمینتون بازی میکرد. طنابی
را به دو دیوار کوچه بسته بودند و بازی میکردند. ناصر تا من و سهیلا و محمد
و علی را دید، دست از بازی کشید. با گرمی به استقبالمان آمد و بعد رو به محمد
و علی گفت: »بیاید مسابقه بدیم؟« دایی مهربانی بود. بچههایم عاشقش بودند.
بعد از بازی، وقتی به خانه برگشتند، بچهها نشستند سر درس و مشقشان. در زدم
و وارد اتاق ناصر شدم تا از درس و مشقش سؤال کنم. کنارش نشستم. دیدم
مشغول خواندن کتاب غیردرسی است. پرسیدم: »ناصر جان چی میخونی؟«
گفت: »خواهر، شما میدونید 6 بهمن چه روزیه؟« کمی فکر کردم و گفتم: »اگه هم میدونستم، الآن یادم نیست. چطور؟ مگه چه روزیه؟« ناصر گفت: »وقتی
دبستان میرفتم، یادتون هست که اسم مدرسهام 6 بهمن بود؟« سرم را تکان
دادم و گفتم: »آره، یادمه.« ناصر گفت: »حالا ببین اینجا چه چیزهایی نوشته.
من همیشه دوست داشتم بدونم 6 بهمن چرا اینقدر مهمه که برای اسم مدرسه
انتخاب کردن.« با لبخند گفتم: »خیلی خوشم میآد که اهل تحقیقی. حالا
فهمیدی 6 بهمن چرا مهمه؟«
ـ شش بهمن، روز انقالب سفید شاه و مردمه.
ناصر وقتی من را مشتاق دید، برایم از اول ماجرا گفت، که دی 1341 شروع
شده بود. قسمتی را از روی کتاب برایم خواند: »محمدرضا شاه پهلوی قوانین
انقلاب شاه و مردم را بر اساس منشور شش مادهای انقلاب سفید در کنگره ی
کشاورزان در دی 1341 اعالم کرد. این قوانین در 6 بهمن 1341 ،به آرای ملت
ایران گذاشته شد و در این همه پرسی با اکثریت آرای ملت ایران، قوانین انقلاب
شاه و مردم به تصویب رسید.«
برایم جالب بود. از این خوشحال بودم که ناصر هر چیزی را پیگیری میکند
تا بفهمد. پسر باهوش و زرنگی بود. بچه های من و برادرهای بزرگم، هیچ کدام
مثل ناصر اینقدر روی مطالب دقیق نبودند. ناصر دوست داشت همه چیز را تا
پایان بررسی کند.
ناصر گفت: »خواهر میدونستی همین موضوع باعث شد امام خمینی نوروز
1342 را عزای عمومی اعلام کنه؟ بعد محمدرضا شاه به قم رفت و سخنرانی
کرد، ولی هیچ کدوم از روحانیون به استقبالش نرفتن. بعد از اون مدر
ادامه دارد....
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
رمان گردان سیاه پوش
راوی( خواهر شهید )
قسمت دوازدهم
فیضیهی قم مورد حمله ساواکیها قرار گرفت و خالصه 15 خرداد 42 رقم خورد
و از اون جریانها به بعد مردم بیشتر آیت اهلل خمینی رو شناختند.«
کلی با ناصر در مورد انقالب سفید حرف زدیم. خوشحال بودم که این پسر
نوجوان اینقدر دانا است. با صدای عزیز از جایم بلند شدم. وقتی خواستم از اتاق
ناصر بیرون بروم، چند کتاب شهید مطهری را روی میزش دیدم. گفتم: »ناصر تو
که رشته ات ریاضیه، چطور خوشت میآد کتابهای فلسفی و منطق بخونی؟«
با خنده گفت: »حشمت جون من دلم میخواد از همه چیز سر دربیارم، نه فقط
از ریاضی.«
سالهای ابتدایی دبیرستان را ناصر در دبیرستان رهنما درس میخواند. بیشتر
از همه با قاسم بود. یک روز برایمان تعریف کرد و گفت: »امروز که صبح زود
رفتم دنبال قاسم تا با هم درس بخونیم، هوا سرد بود. عبای عمو رو انداختم روی
دوشم. پسرعموی قاسم در رو با چشمهای خوابآلود باز کرد. من هم دستم را از
زیر عبا بیرون آوردم تا بهش دست بدم، ولی پسر بیچاره ترسید و از ترس داد زد
و همه ی اهل خونهشون رو بیدار کرد. همه ریختن دم در تا ببینن چی شده. من
هم کلی خجالت کشیدم.« تعریف میکرد و بچه های من هم میخندیدند. سهیلا
پرسید: »دایی مگه صبح مدرسه نمی ِ رید؟ کی وقت میکنید درس بخونید؟
ساعت چند میرید دنبال دوستتون؟« ناصر گفت: »از وقتی امتحانات شروع
شده، ساعت چهار با قاسم قرار میذاریم تا ساعت هفت درس میخونیم. صبح،
خیلی خوب مطالب توی ذهنمون میمونه.« محمد گفت: »پس ساعت 4 صبح
اون بدبخت از ترس سکته کرده؟ چرا قاسم خودش در رو باز نکرد؟«اولین روز قرارمون بود و قاسم خواب مونده بود. از قصد که نترسوندمش. صد
بار هم عذرخواهی کردم تا حلالم کنه.
همه می ً دانستیم که ناصر خیلی شوخ است، ولی اصال مردم آزار نبود. به هر
کس تا میتوانست کمک میکرد. ناصر دوران نوجوانی را سپری میکرد و من
هم با داشتن سه بچه حسابی سرم گرم شده بود. ناصر تندتند به خانهی ما
میآمد. هر کاری ازش برمیآمد، برایم انجام میداد. بچههارا بازی میداد تا من
به کارهایم برسم. سال سرنوشت
1356 ،ناصر سال آخر دبیرستان بود. خودش اسم آن سال را گذاشته بود »سال
سرنوشت«. آن سال به تهران رفت و با پسر داییام آقای مرتضی نبوی که از
جوانهای انقلابی بود، درس خواند. ناصر در دبیرستان البرز تهران دیپلم ریاضی
گرفت. تهران در آن سال، فضای انقلابی شدیدتری پیدا کرده بود. فکر مبارزه با
رژیم شاه هم از همان سال پایانی دبیرستان بود که به ذهن ناصر افتاد. آن سال،
نقش زیادی در شکلگیری شخصیت ناصر داشت. در همان سال فعالیتهای
انقالبی زیادی هم در تهران داشت: نوشتن شعار روی دیوار و پخش اعلاميه و
هر کار دیگری که میتوانست انجام میداد.
بعد از امتحانات نهایی، ناصر به قزوین آمد. آن سال کنکور داد. در قزوین هم
فعالیتهای انقلابی با دوستانش انجام میداد.
ادامه دارد...
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
22.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید عباس دانشگر در خواب دوستش
شهیدانه تا شهادت 🕊:
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝