🇮🇷🌺🍃
🌺
♥|•شهید #حاج_قاسم سلیمانی:
💠 اولین پایه رسیدن به مقام شهيد #هجرت است؛
👈 هجرت از خود،
👈 هجرت از مکان خود،
👈 هجرت از دلبستگیهای خود،
👈 هجرت از زیباییهای خود.
💠 مرتبه دوم، مرتبه #جهاد است؛
👈 جهاد في سبيل الله
💠 و مرتبه سوم #ایستادگی و #پایداری است در این راه...
#شھیدانه🕊•
°#محرم
#امام_زمان_سلام_فرمانده
#حجاب_گشت_ارشاد
#کانال_رفیق_شهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
💖🌸💖🌸
🌸#از_القاب_مبارک_
#حضرت_مولانا_بقیة_الله_الاعظم
(ارواحنا فداه) «غایة» به معنای نهایت و منتها است.
🌸از اسماء حسنای الهی «مُنتَهی کلّ غایة» می باشد، چنانکه أميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمودند: «.. کَانَ رَبِّی قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ وَ لَا غَایَهًَْ وَ لَا مُنْتَهَی لِغَایَتِهِ انْقَطَعَتِ الْغَایَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَی کُلِّ غَایَهًٍْ» (۱)
▫️«.. پروردگارم قبل از قبل که قبلی ندارد، بوده است تا بعد از بعد که بعدی ندارد، میباشد؛ برای غایت و نهایتش، نهایتی نیست؛ غایات و نهايات در او راهی ندارد و او منتهای هر غایتی است».
🌸از وجود مبارک حضرت صاحب العصر والزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که ولایتشان قطب القرآن می باشند (۲) ، به «غایة النور» (۳) یعنی نهایت نور، «غایة القصوی» (۴) یعنی بالاترین و عالی ترین مقصد و «غایة الطالببین» (۵) یعنی کمال و مقصود نهاییِ جویندگانِ حقیقت، تعبیر شده است.
🌸همانطور که حضرت امیرالمومنین علي (علیه السلام) فرمودند:
🌸«مِنّا خاتِمُ الاَئِمَّهِ وَمُنْقِذُ الاُمَّهِ وَغایهُ النُّورِ وَمَصْدَرُ الاُمُورِ» (۶)
🌸آخرین امام، نجات دهنده امّت، او که غایت نور است و همه امور به او بر می گردد، از ماست.
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
⊰•💜•⊱
.
خاطره 📒🌱
همرزم_شهید؛
رو؎ خاٰڪریز نشسته بود.
آنروز هواٰ خیلے گرم بود 🌞
و من با لباٰس شخصے رفته بودم
و همش غر میزدم ڪه چرا لباس نمیدن😕.
بابڪ ڪنارم بود؛ بهش گفتم
این چیه پوشید؎؟!🤔😐
اینو از ڪجا آورد؎؟!
لباس خیلے براش تنگ بود و ڪمے ڪهنه
گفت:
"این لباس رو از زمان خدمت
سرباز؎ دارم!! 👕
بهش گفتم این تنگه!👖
گفت:آره ولے مهم نیست ..
تو خبر ندار؎ اعزام ڪے شروع میشه؟!🤔😍
+با خودم میگویم من به چه فڪر میڪردم
و بابڪ به چه چیز؎…😇
.
⊰•💜•⊱¦⇢#داداشبابــك
#محرم
#امام_زمان_سلام_فرمانده
#حجاب_گشت_ارشاد
#کانال_رفیق_شهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🥀
*♦️قسمت 5*
*از وداع تا شهادت*🕊️🕊️🕊️
*چطوری عظیم آقا!*
یکدیگر را در آغوش گرفتند و همراه هم به سوی گردان عملیات به راه افتادند. وقتی وارد ساختمان عملیات شدند چشمشان به سرهنگ حسن بختیاری افتاد که از انتهای راهرو به سوی آنها می آمد وقتی به هم رسیدند تیمسار گفت:
*حسن آقا! آماده ای برویم مأموریت؟*
بختیاری گفت:
*هر چه شما بفرماید! من در خدمتم.*
دربند سری به تیمسار گفت:
*من هم با شما بیایم؟*
عباس دستش را در گردن او انداخت و گفت:
*می خواهی به جای بمب زیر طیاره ببندمت بالامجان؟*
و اوگفت:
*اگر تو بخواهی حاضرم تا مرا به جای بمب در زیر هواپیمایت ببندند.*
آنگاه هرسه در حالی که لبخند بر لب داشتند به راه افتادند چند دقیقه بعد هواپیما « F_5»حامل تیمسار بابایی و سرهنگ بختیاری با کوهی از مهمات به آسمان پر کشید.
خورشید در حال افول بود و جلو مشعشع آن پهنه آسمان را به رنگ شقایق سرخ کرده بود.عظیم در بند سری در حالی که به سوی قرارگاه می رفت آهی کشید و با خود گفت:
*چه غروب غریبی است.*
وقتی آفتاب با آخرین شعاع کم رنگش در افق پنهان می شد. صدای غرش رعد آسای جنگنده ای سکوت آسمان را در هم شکست و چند دقیقه بعد تیمسار بابایی و سرهنگ بختیاری در حالی که کلاه پروازی خود را در دست داشتند با گامهای پیروز مندانه ای به سوی رمپ «1» می آمدند.
عظیم در بند سری به سوی عباس رفت و او را در آغوش گرفت سرهنگ بختیاری گفت:
*جات خالی بود عظیم آقا! ولی شانس آوردی که زیر بال نبودی.*
تیمسار دستی بر روی شانه در بندسری گذاشت و هر سه به سوی اتومبیل رفتند. بانگ مؤذن در آسمان پیچید. تیمسار بابایی با تأنی از جا برخاست و زیر لب زمزمه کرد:
*الله اکبر!*
سپس به قصد وضو قدم برداشت. وقتی کنار حوض کوچک محوطه گردان عملیات رسید. در حالی که زیر لب اذان می گفت. سرش را به آسمان بلند کرد. دربند سری و سرهنگ بختیاری در گوشه ای ایستاده بودند و اورا می نگریستند. چند لحظه بعد به سوی او به راه افتادند. در بند سری گفت:
*تا حالا عباس را این طوری ندیده بودم رفتارش،نگاه کردنش، راه رفتنش، چطوری بگم، طور دیگری است. سرهنگ! دلم خیلی شور می زند.*
تیمسار وضو را تمام کرد. نگاهی پر مهر به چهره هردو انداخت و گفت:
*چه شده عظیم آقا؟*
ادامه دارد.......
#شهیدابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🥀
*♦️قسمت 6*
*از وداع تا شهادت*🕊️🕊️
*چه شده عظیم آقا؟*
دربند سری پاسخی نداد.سرهنگ بختیاری گفت:
*چیزی نیست قربان! عظیم آقا ما تازگی ها، کمی رمانتیک شده*
تیمسار به آرامی گفت:
*عجّلوابالصلوه*
سپس به راه افتاد. آن دو نگاهی به هم کردند و به دنبال او رفتند. آن شب بجز تیمسار بابایی، سرهنگ بختیاری و عظیم در بندسری کسی دیگری در گردان عملیات نبود. آن دو شام چلو کباب خوردند. ولی عباس علیرغم اصرار سرهنگ و دربندسری یک لیوان شیر بیشتر نخورد. او شیر را سرکشید وسپس مشغول مطالعه و بررسی طرحهای مورد نظرش شد. ساعتی بعد سرهنگ بختیاری گفت:
*من به مهمانسرا می روم تا استراحت کنم. اگر کاری داشتی بفرست دنبالم یا زنگ بزن*
عباس از جا برخواست و دست در گردن سرهنگ انداخت و اورا بوسید و گفتد:
*برو استراحت کن شب بخیر.*
چند لحظه بعد رو به در بند سری کرد و گفت:
*عظیم آقا! شما هم برو استراحت کن فردا خیلی کار داریم.*
در بند سری دستگیری در را چرخاند. مکث کرد و سپس سرش را برگرداند و گفت:
*چرا نرفتی؟ مگه قول نداده ای؟*
تیمسار گفت:
*به کی؟*
در بند سری گفت:
*به خانمت.*
عباس مکثی کرد و گفت:
*چرا می رم.*
در بند سری گفت:
*می ری؟! کجا می ری؟*
او گفت:
*خُب... مکه دیگه*
در بند سری با شگفتی گفت:
*مکه؟ عباس جون چرا سربه سرم می گذاری؟ مثل اینکه یادت رفته فردا عید قربان است.*
تیمسار دستی بر سر کشید و گفت:
*نه! نه عظیم آقا! یادم نرفته.*
دربند سری در حالی که کلافه به نظر می رسید گفت:
*من که از حرف های تو چیزی نمی فهمم پاک گیج شده ام من رفتم بخوابم.*
شب بخیر..
عباس لبخندی زد و گفت:
*شب بخیر گیج خدا!*
ادامه دارد........
🥀
*♦️قسمت 6*
*از وداع تا شهادت*🕊️🕊️
*چه شده عظیم آقا؟*
دربند سری پاسخی نداد.سرهنگ بختیاری گفت:
*چیزی نیست قربان! عظیم آقا ما تازگی ها، کمی رمانتیک شده*
تیمسار به آرامی گفت:
*عجّلوابالصلوه*
سپس به راه افتاد. آن دو نگاهی به هم کردند و به دنبال او رفتند. آن شب بجز تیمسار بابایی، سرهنگ بختیاری و عظیم در بندسری کسی دیگری در گردان عملیات نبود. آن دو شام چلو کباب خوردند. ولی عباس علیرغم اصرار سرهنگ و دربندسری یک لیوان شیر بیشتر نخورد. او شیر را سرکشید وسپس مشغول مطالعه و بررسی طرحهای مورد نظرش شد. ساعتی بعد سرهنگ بختیاری گفت:
*من به مهمانسرا می روم تا استراحت کنم. اگر کاری داشتی بفرست دنبالم یا زنگ بزن*
عباس از جا برخواست و دست در گردن سرهنگ انداخت و اورا بوسید و گفتد:
*برو استراحت کن شب بخیر.*
چند لحظه بعد رو به در بند سری کرد و گفت:
*عظیم آقا! شما هم برو استراحت کن فردا خیلی کار داریم.*
در بند سری دستگیری در را چرخاند. مکث کرد و سپس سرش را برگرداند و گفت:
*چرا نرفتی؟ مگه قول نداده ای؟*
تیمسار گفت:
*به کی؟*
در بند سری گفت:
*به خانمت.*
عباس مکثی کرد و گفت:
*چرا می رم.*
در بند سری گفت:
*می ری؟! کجا می ری؟*
او گفت:
*خُب... مکه دیگه*
در بند سری با شگفتی گفت:
*مکه؟ عباس جون چرا سربه سرم می گذاری؟ مثل اینکه یادت رفته فردا عید قربان است.*
تیمسار دستی بر سر کشید و گفت:
*نه! نه عظیم آقا! یادم نرفته.*
دربند سری در حالی که کلافه به نظر می رسید گفت:
*من که از حرف های تو چیزی نمی فهمم پاک گیج شده ام من رفتم بخوابم.*
شب بخیر..
عباس لبخندی زد و گفت:
*شب بخیر گیج خدا!*
ادامه دارد........
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
.
.
جایی که بی اختیار..
اشک میریزی و حاجت میخواهی
و میدانی که صدایت را میشنوند :)💔
.
.
#شهیـدانهـ
#محرم
#امام_زمان_سلام_فرمانده
#حجاب_گشت_ارشاد
#کانال_رفیق_شهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
به قول #شهید_مرتضی_آوینی :
اگر در جستجوی امام زمان هستی
او را در میان سربازانش بجوی
از نشانههای خاص آنان
این است که همچون نور ،
دیگران را ظاهر میکنند
خود را نمیبینند ...
تیرماه ، ۱۳۶۵
ارتفاعات قلاویزان
#عملیات_کربلای_1
عکاس: سیدمسعود شجاعی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه🌹
#محرم
#امام_زمان_سلام_فرمانده
#حجاب_گشت_ارشاد
#کانال_رفیق_شهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
#شهید_مدافع_حرم_پویا_ایزدی
#گوشه_ای_از_خصوصیت_اخلاقی_شهید🕊🌺
🌸یکی ازبارزترین خصوصیات این شهیدبزرگوارخوش اخلاقی و #گشاده_رویی بود, واین ویژگی ایشان در بین تمام اعضای خانواده, اقوام دوستان وهمشهریان شناخته شده بود. در تمام سالهایی که افتخاراشنایی با این شهیدوالامقام را داشتیم خدا را گواه میگیریم که #حتی #یک_مرتبه #اخم و #عصبانیت ایشان را هیچ کس ندید, ایشان فردی بسیار #صبور و #متین بودند واگرتمام عکسها وفیلمهایی که ازاین شهیدعزیزموجوداست را ببینید به وضوح متوجه این موضوع خواهیدشد
🌸همیشه همراه و شریک مشکلات وگرفتاریهای اعضای خانواده, دوستان واشنایان بودندو اگر #مشکلی برای کسی پیش می آمد تا حد توان از #کمک کردن دریغ نمیکردند و اگر مشکل پیش آمده خارج از استطاعت ایشان بود با راهنمائیهای گره گشا و همدردی و همدلی سعی در یاری رساندن به دیگران را داشت.
#محرم
#امام_زمان_سلام_فرمانده
#حجاب_گشت_ارشاد
#کانال_رفیق_شهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
2.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰•🐾•⊱
.
آرے ز دیده رفتہ فراموش مےشود...
اما تو نہ! مگر تو فراموش مےشوے؟! :)
.
⊰•🐾•⊱¦⇢#شهیداحمدمشلب
⊰•🐾•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
#محرم
#امام_زمان_سلام_فرمانده
#حجاب_گشت_ارشاد
#کانال_رفیق_شهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝