40.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 منو بشناسید!
@rafiq_shahidam96
•
🍃
به قولِ حاج حُسین یڪتا :
داری یه رفیق خوب کھ تو میدون مینِ
گناه دستتو بگیره ،
و نذاره کھ به گناه بیوفتی؟!✨
#رفاقتتاشهادت♥️'
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زینب سلیمانی: افتخار میکنم فرزند یک روستازاده هستم
🔹 فرزند «شهید سلیمانی» در روستای قنات ملک:
🔹 افتخار میکنم فرزند یک روستازاده هستم و در کنار شما زندگی کردم.
🔹 اینکه امروز همه شما جمع شدید و برای پاسداشت نام و یاد برادر خودتان مراسمی برگزار کردید برای من کمترین، بعد از مراسم حضرت آقا، پربرکتترین مراسم است؛ چون خودم را از شما میدانم.
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
@rafiq_shahidam96
ایستگاه عاقبت بخیری 👇
📝 عاقبت سه تا
«مجید موتورسوار»
1⃣=🏍«مجیدخدمت(سوزوکی)»
جوان ورزشکار، که عاقبت شهیدشد.🕊
2⃣=🏍«مجیدقربانخوانی(بربری)»
جوانِ لاتِ محله، که عاقبت شهید
مدافع حرم شد.🕊
3⃣=🏍«مجید رهنورد»بچه هیئتی سابق، که از کِشتی انقلاب پیاده و قاتل دوجوان بسیجی شد
و عاقبت اعدام شد.
✅ باید مانند حضرت یوسف از خداوند این دعا را بخواهیم
🌺«فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ»
🔸«ای آفریننده آسمانها و زمین! تو ولی و سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما»
(قسمتی از آیه ۱۰۱ سوره یوسف
@rafiq_shahidam96
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام.
گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینه ات بکنند.
گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت...
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
@rafiq_shahidam96
استوری سال های قبل همسر شهید
مدافع حرم محمد بلباسی.
متأسفانه شهدا رو جوری به نسل ما
معرفی کردند که انها همیشه در حال
خواندن نماز شب بودند و تمام نماز
هایشان در اول وقت خوانده میشد..
قطعا خوندن نماز اول وقت تاکید شده و
فضلیت های زیادی داره.
اما این شکلی معرفی کردن شهدا با این
خصوصیات منحصر بفرد و دست نیافتی
که مثلا بیست و چهاری در حال خوندن
نماز شب و نماز های مستحبی هستند
جفا کردن به مقام شهیده..
@rafiq_shahidam96
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
بیت المال در سیره شهدا🌷
نانوایی محل بسته بود و برای خرید نان باید مسافت زیادی را طی می کردیم.
به محسن که تازه از راه رسیده بود، گفتم:
«مادر جان! نانوایی بسته بود؛ می ری یه جای دیگه چند تا نون بگیری؟»
گفت: «بله، چرا که نه؟» بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط و کیسه را از من گرفت.
پرسیدم: «چرا با موتور نمی ری؟»
گفت: «پیاده می رم. موتور مال خودم نیست؛ بیت الماله.نمیتوانم استفاده شخصی از آن بکنم! فقط اجازه داشتم تا اینجا بیام نه بیشتر»
شهید محسن احمدزاده🌷
@rafiq_shahidam96