eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
19.9هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزو‌دارم‌که‌حکومت‌اسلامی‌تشکیل‌شود، وآن‌زمان‌بزرگترین‌افتخارم‌این‌است‌که رفتگر‌خیابانھایش‌باشم. شھیدنواب‌صفوی
@ostad_shojae202030_1798375733.mp3
زمان: حجم: 3.74M
( 62) ❣با نمــــاز، لحظاتی در آغوش خدا آرام می گیری! و این هم آغوشی آرام و مهربانت میکنه، درست شبیه خـ❤️ــدا. اگر مهربانتر شدی... یعنی نمازت، داره بالا می بَرَدِت اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گفت تو یه جمعی دور حاج قاسم نشسته بودیم. یکی از بچه ها پرسید، چیکار کنیم که موقع ظهور امام زمان، توی سپاه حضرت باشیم و به قولی از رکابشون جا نمونیم؟ حاج قاسم گفت؛ «یه جا برای خودت پیدا کن که جا نمونی!» +جای ما کجاست؟ سهم ما، اثر ما در زمینه سازی ظهور دقیقا چیه؟ داره دیر میشه! بجنب جا نمونی :) 🌱 @rafiq_shahidam96
اگر می‌خـواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چـیز عشق می‌ورزد! کسـی که عشقش ماشـین است، ارزشش به همان میزان است؛ امـا کسی که عـشقش خداسـت، ارزشش اندازه‌یِ خداسـت... 🌱
✨شهیدمهدی‌زین‌الدین: در زمان غیبت امام زمان عجل‌الله چشم و گوشتان به ولی‌فقیه باشد... 🕊 ❤️ @rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌دوستان🖐🏻 ان‌شاءاللّہ امشب حوالۍ ساعت ۲۱ محفل داریم 🙂 با موضوع 'موسیقی‌حرام🎵' آدرس⇩💠 منطقہ ایتا سنگر 'کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان ♥ 🇮🇷 @shahidmedadian 🇮🇷 @shahidmedadian 🌹
4.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهیدی که حاج قاسم بسیار دوستش داشت 🔸توصیفات شهید سلیمانی از شهید مصطفی صدرزاده @rafiq_shahidam96
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 با این‌که می‌دانستم آدم جدی و سخت‌گیری است، کلی متن گزارشِ فعالیت آماده کرده بودم تا پیش از دادن نامه درخواست، بگویم. وقتی وارد پادگان شدم، سراغ دفتر فرماندهی را گرفتم. انگار که بدانند با چه کسی کار دارم، گفتند : در محوطه است. همه با لباس نظامی کنار یک پیکان سبز رنگ ایستاده بودند و به نوبت حرف می‌زدند. هنوز مانده بود بهشان برسم. حاجی از ماشین پیاده شد. تمام قد ایستاد و با من روبوسی کرد ، دستی به شانه‌ام زد و دستم را محکم فشرد. بعد با روی باز و ابهت همیشگی‌اش گفت : بفرمایید بسیجی! همه‌ی حرف‌هایم یادم رفت ، نامه را دادم . حاجی ، نامه را خواند و با لبخند زیرش دستور داد و گفت : همین امروز تمام چیزهایی که خواستند را بهشان بدهید . بعداً فهمیدم آن روز به‌شدت مریض بود و نمی‌توانست سرپا بایستد ، ولی برای سرکشی از لشکر ۸ به پادگان عاشورا آمده بود . صندلی ماشین را خوابانده بودند و کارها را نیمه‌خوابیده پی‌گیری می‌کرد . 🕊