🌱.۰🌱
همان طور که قبل از پیروزی انقلاب، همه با هم بودیم و به آنچه رهبر دستور داد، عمل کردیم، تا ظهور حضرت مهدی (عج) نیز دست از یاری قرآن، اسلام و امام خمینی برندارید. ما که همیشه میگفتیم کاش در کربلا بودیم و امام حسین (ع) را یاری میکردیم، الان فرصتی است تا اسلام و امام را با جان و دل یاری کنید. در قسمتهایی از نامه شهید آمده است: انسان توی جبهه صفا و برادری رزمندگان را میبیند. رزمندگان با حداقل امکانات میجنگند. توی سنگر ما معنویت، برابری و برادری موج میزند. در جبهه همه جور افراد هستند؛ روحانی، کارمند، کارگر، دانشجو، پیر و جوان و حتی بچههای ده دوازده ساله، همه با شوق و اشتیاق آمادهاند که راه کربلا را باز کنند و برای آن، لحظه شماری میکنند.
وصیتنامہشهید#یدللّہفخار
@rafiq_shahidam96
3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴هر کی گفت
اسلام زن ستیز هست
این کلیپ رو ببینه ..
@rafiq_shahidam96
1.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋
واکنش جالب عراقیها به هتک حرمت قرآن
⚽️ قبل از آغاز بازی دو تیم فوتبال الشرطه و القاسم در لیگ فوتبال عراق، داوران با در دست گرفتن قرآن و بوسیدن آن بازی را شروع کردند.
⚽️ همچنین تمامی بازیکنان دو تیم نیز به نشانه احترام، قرآن در دستان خود داشتند.
@rafiq_shahidam96
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل و پنجم: ابوجعفر ( ۲ )
✔️ راوی : حسین الله کرم ، فرج الله مرادیان
🔸پس از هفت ساعت كوهپيمايي به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم با اسير عراقي حرف ميزد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر م يكرد. موقع اذان صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اسير عراقي هم با ما نمازش را به جماعت خواند!
آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نماز،كمي غذا خورديم. هر چه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طور مساوي تقسيم كرديم.
🔸اسير عراقي كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفي كرد وگفت:
من ابوجعفر، شيعه و ساكن كربلا هستم. اصلاً فكر نميكردم كه شما اينگونه باشيد و...خلاصه كلي حرف زد كه ما فقط بعضي از كلماتش را ميفهميديم. هنوز هوا روشن نشده بود که به غار «با نسيران » در همان نزديكي رفتيم و استراحت كرديم. رضا گوديني براي آوردن کمک به سمت نيروها رفت.
🔸ساعتي بعد رضا با وسيله و نيروي كمكي برگشت و بچه ها را صدا كرد.
پرسيدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتي به سمت غار برميگشتم يكدفعه جا خوردم! جلوي غار يك نفر مسلح نشسته بود. اول فكر كردم يكي از شماست. ولي وقتي جلو آمدم باتعجب ديدم ابوجعفر، همان اسير عراقي در حالي كه اسلحه در دست دارد مشغول نگهباني است! به محض اينكه او را ديدم رنگم پريد. اما ابوجعفر سلام كرد و اسلحه را به من داد.بعد به عربي گفت: رفقاي شما خواب بودند. من متوجه يك گشتي عراقي شدم كه از اين جا رد ميشد. براي همين آمدم مواظب باشم كه اگر نزديك شدند آنها را بزنم!
با بچه ها به مقر رفتيم. ابوجعفر را چند روزي پيش خودمان نگه داشتيم.
🔸ابراهيم به خاطر فشاري كه در مسير به او وارد شده بود راهي بيمارستان شد. چند روز بعد ابراهيم برگشت. همه بچه ها از ديدنش خوشحال شدند. ابراهيم را صدا زدم و گفتم: بچه هاي سپاه غرب آمده اند از شما تشكر كنند!
باتعجب گفت: چطور مگه، چي شده؟! گفتم: تو بيا متوجه ميشي!
🔸با ابراهيم رفتيم مقر سپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت كرد: ابوجعفر، اسير عراقي كه شما با خودتان آورديد، بيسيمچي قرارگاه لشکر چهارم عراق بوده. اطلاعاتي كه او به ما از آرايش نيروها، مقر تيپ ها، فرماندهان، راههاي نفوذ و... داده بسيار بسيار ارزشمند است.بعد ادامه دادند: اين اسير سه روز است كه مشغول صحبت است. تمام اطلاعاتش صحيح و درست است. از روز اول جنگ هم در اين منطقه بوده. حتي تمام راههاي عبور عراقيها، تمامي رمزهاي بيسيم آنها را به ما اطلاع داده. براي همين آمد هايم تا از كار مهم شما تشكر كنيم. ابراهيم لبخندي زد و گفت: اي بابا ما چيكار هايم، اين كارخدا بود. فرداي آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسيران فرستادند.
ابراهيم هر چه تلاش كرد كه ابوجعفر پيش ما بماند نشد. ابوجعفر گفته بود: خواهش م يكنم من را اينجا نگه داريد. ميخواهم با عراقيها بجنگم! اما موافقت نشده بود.
٭٭٭
🔸مدتي بعد، شنيدم جمعي از اسراي عراقي به نام گروه توابين به جبهه آمده اند. آنها به همراه رزمندگان تيپ بدر با عراقيها ميجنگيدند.
عصر بود. يكي از بچه هاي قديمي گروه به ديدن من آمد. با خوشحالي گفت: خبر جالبي برايت دارم. ابوجعفر همان اسير عراقي در مقر تيپ بدر مشغول فعاليت است!
عمليات نزديك بود. بعد از عمليات به همراه رفقا به محل تيپ بدر رفتيم. گفتيم:
هر طور شده ابوجعفر را پيدا ميكنيم و به جمع بچه هاي گروه ملحق ميكنيم.
🔸قبل از ورود به ساختمان تيپ، با صحن هاي برخورد كرديم كه باوركردني نبود. تصاوير شهداي تيپ بر روي ديوار نصب گرديده بود. تصوير ابوجعفر در ميان شهداي آخرين عمليات تيپ بدر مشاهده ميشد!
سرم داغ شد. حالت عجيبي داشتم. مات ومبهوت به چهره اش نگاه كردم. ديگر وارد ساختمان نشديم.
از مقر تيپ خارج شديم. تمام خاطرات آن شب در ذهنم مرور ميشد.
حمله به دشمن، فداكاري ابراهيم، بيسيم چي عراقي، اردوگاه اسراء و تيپ بدر و... بعد هم شهادت، خوشا به حالش!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
2.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن هفت ثانیه بعد از مرگ...
#کانال_کمیل
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدانه
اگر انسان سرش را به سمت
آسمانبالا بیاورد و کار هایش
را فقط برای رضای خدا انجامدهد
مطمئن باش زندگیش عوض میشود
و تازه معنی زندگی کردن را می فهمد
#هادے_دلها
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
📸 تصاویری جدید از تزیین حرم مطهر حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام در آستانه عید غدیر
#عید_غدیر
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》