A j:
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه و هشتم : دو برادر
✔️ راوی : علی صادقی
🔸براي مراسم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي شديم. طبق روال و سنّت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار ميشد.
ظهر هم براي ميهمانان آفتابه و لگن مي آوردند! با شستن دستهاي آنان، مراسم با صرف ناهار تمام ميشد.
در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالاي مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار او بود. من هم آمدم وكنار ابراهيم نشستم.
🔸ابراهيم و جواد دوستاني بسيار صميمي و مثل دو برادر براي هم بودند.
شوخيهاي آنها هم در نوع خود جالب بود.
در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين كسي هم كه به سراغش رفتند جواد بود.
ابراهيم در گوش جواد، كه چيزي از اين مراسم نميدانست حرفي زد! جواد با تعجب و بلند پرسيد: جدّي ميگي؟! ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچي نگو!
🔸بعد ابراهيم به طرف من برگشت. خيلي شديد و بدون صدا ميخنديد.
گفتم: چي شده ابرام؟! زشته، نخند!
رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!!
چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زير آب گرفت و... جواد در حالي كه آب از سر و رويش ميچكيد با تعجب به اطراف نگاه ميكرد.
گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيه ام را دادم كه سرش را خشك كند!
٭٭٭
🔸در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودند خيلي خوشحال شديم.
جلوي مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقي بعد ماشين آ نها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند.
يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند.
ابراهيم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد.
🔸يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود.
ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد
چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردند، يكدفعه جواد از خواب پريد!
نشست و گفت: چي، چي شده!؟
🔸جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد.
بچه ها با چهره هايي اشك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم ميگشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
┄┅┅❅❁❅┅┅🖤
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
🏴🥀🏴
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
https://eitaa.com/joinchat/896401709C30fecc782f
لینک گروه چله زیارت عاشورا مون انشاءالله از اول محرم شروع میشود 👆👆چله زیارت عاشورا
قصد دارید در این چله شرکت کنید عضو گروه شوید 👆
التماس دعااا 🤲
خدا رحمت کند کسی را که امر ما را احیا کند...
📤برای دیگران هم ارسال کنید
🔶 #خاطراتی جذاب از #مردی که #دین و #ایمانش را به #دنیا و مظاهر آن #نفروخت، مردی که #ثابت کرد میشود در #درّهٔ_گناه بود اما #زنجیرهای شیطان را #پاره کرد
🔔 مردی که بزرگترین #آرزویش این بود که تا وقتی #زنده است #امام_زمان ظهور کند تا از یارانش شود: #ادواردو_آنیلی یا #مهدی_آنیلی
📖 #من_ادواردو_نیستم
🖨️ انتشارات: #شهید_ابراهیم_هادی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
┄┅┅❅❁❅┅┅🖤
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🔶 #خاطراتی جذاب از #مردی که #دین و #ایمانش را به #دنیا و مظاهر آن #نفروخت، مردی که #ثابت کرد میشود
خاطرات این شهید عزیز در کانال بارگیری شده دوستان 👆
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبل از شروع ماه #محرم این کلیپ رو ببینیم تا ان شاءالله بتونیم محرم رو واقعی و خوب درک کنیم
اگه اشکتون جاری شد برای سلامتی و تعجیل در ظهور صاحب عزا دعا کنید
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
┄┅┅❅❁❅┅┅🖤
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
کربلایی رسول بازماندگان999_16072071310337.mp3
زمان:
حجم:
15.25M
#نمآوا
▪️عزیز دلم حسین(ع) ▪️
🔷اجرای خادم الشهدای گلزار
کربلایی رسول بازمانده
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
┄┅┅❅❁❅┅┅🖤
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》