3.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های سید مهدی جلادتی یک ماه پیش از شهادت
وقتی میگن شهیدا فرق دارن یعنی این ... 😔
آقاسید دستمون رو بگیر بامعرفت 🌹
╔═"═••⊰💥⊱••═''═╗
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیق_شهیدم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
╚═-═••⊰💥⊱••═-═╝
قابل توجه آقایون پوست کلفت که حقوق چند ده میلیونی میگیرند واما.... *****
⚜ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت : مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !!
⚜یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.
⚜یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
⚜یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
⚜یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !!
برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود.
قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو !! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه ...
همه تودلشون گفتند : عجب پیرمرد سنگدلی !! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون ...
جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار
تو دل همه غوغائی شد ...!!
بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان ... همه رفتند الا همون پیرمرد ... گفتند چرا نمیای ؟؟
گفت : نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش
آخه مادرش منتظره ... درود بر شهامت و غیرت آنان !!
نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید ؟؟!!
آنقدر انتشار بدین بزار بفهمند چه کسانی رفتند
تا امروز در آسایش، زندگی کنیم ....!!!
@rafiq_shahidam96
2.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطور زندگی کنیم؟
پیامی از
برادر شهیدم
شهید #ابراهیم_هادی....🌷🕊
ماجراي خواندني #تولد_شهيد_همت
از زبان پدرش
ميخواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نميآيد. هر جوري بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر.😞دكتر گفت: احتمالا جنين مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، اميدي نيست. چون علايم حيات نداره.😢وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نميخورم! بريم حرم. هرجوري كه ميتوان منو برسون به ضريح آقا💔. زير بلغهاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشهاي واسه زيارت.✨با حال عجيبي شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح كه براي نماز بيدارش كردم. با خوشحالي بلند شد☺️ و گفت: چه خواب شيريني بود.الان ديگه مريضي ندارم. بعد هم گفت: توي خواب خانمي رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، و فرمودند:کودک تو از دنیا رفت ولی اینکه دست خالی برنگردی یک کودک از خودمان به تو امانت میدهیم و باید اسمش را #محمدابراهیم بگذاری😊
بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقهاي معاينه كرد.آخرش هم با تعجب گفت:يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولي امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردني نيست، امكان نداره!؟خانم كه جريان رو براش تعريف كرد،ساكت شد و رفت توي فكر.وقتي بچه به دنيا اومد،اسمش رو گذاشتيم. #محمد_ابراهيم.☺️🌹
راوی:پدرشهید
شهیدمحمدابراهیمهمت فرزند علی اکبر متولد 13فروردین 1334 در شهرضا است🌸
#حاج_ابراهیم_تولدت_مبارڪ😍
┅══
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
@rafiq_shahidam96
2.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه
منتظر آرزوی ابراهیم بودن
ابراهیم مکثی کردو گفت:
آرزوی من شهادته ولی حالا نه!
من دوست دارم در نبرد با اسرائیل شهید شم!
صبح زود بود
از سنگرهای کمین به سمت گیلان غرب برگشتم
وارد مقر سپاه شدم
برخلاف همیشه هیچکس آنجا نبود
کمی گشتم ولی بیفایده بود
خیلی ترسیدم نکند عراقیها شهر را تصرف کردهاند!
داخل حیاط فریاد زدم:کسی اینجا نیس؟!
درب یکی از اطاقها باز شد
یکی از بچهها اشاره کرد بیا اینجا!
وارد اتاق شدم
همه ساکت رو به قبله نشسته بودند!
ابراهیم تنها در اتاق مجور نشسته بود و با صدای سوزناک مداحی میکرد
برای دل خودش میخواند با امام زمان(عج) نجوا میکرد
آنقدر سوز عجیبی در صدایش بود که همه اشک میریختند
😭😭😭😭
کتاب سلام بر ابراهیم ص۱۰۷
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار #شهید_ابراهیم_هادی
داداشم
هادی دل من
ببین اسراییل داره برای نجات خودش دستوپا میزنه
امشب شب قدره دعای ما نابودی رژیم غاصب اسرائیل هست
خودت با امام زمان جانمون گَپی بزن
دیگه خستهایم😔 از این همه ظلم😭
به ایشون بگو به حق خوبان برگردن 😭
من بد ولی به حق عاشقان واقعیش بگو برگردن 😭❤️🩹
دلمون آتیش گرفته از ظلم این شیطان ❤️🔥
میدونم امام زمان جانمون حالش از ما بدتره
ولی باقی غیبتش رو ببخشه به ما بخاطر پاکان جهان 😭💔
درسته غرقیم تو روزمرگیها ولی ته دلمون فقط آرزوی شهادت داریم
دیدن روی🌙تو برامون بزرگترین آرزوست ...
٫٫العجل مولای ما//
🤲😭🤲
#شهادت_امام_علی
#شب_قدر
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج
جهت تعجیل در فرج آقا امام_چ زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم 🕊
دو فرمانده لشکر
دو سردار
دو اصفهانی
دو دوست
دو یار
و اکنون دو شهید🕊
سردار شهید حاج حسین خرازی
سردار شهید حاج محمدرضا زاهدی
#سردار_زاهدی
┅══❉♦️❉══┅
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
@Ebrahimhadi4_6008258780058355243.mp3
زمان:
حجم:
4.91M
📎جزء بیست و دوم:
قرائت روزانه یک جزء قران کریم
┅══❉♦️❉══┅
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
💠 شهدای گمنام، میهمانان ویژه حضرت زهرا(سلام الله علیها)💠
قبل از اذان صبح برگشت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهره اش موج ميزد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با پيكر شــهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال. ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازي دراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف كرد و توانستيم او را بياوريم.
خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند. روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد. ميخواستيم چند روزي تهران بمانيم، اما خبر رسيد عمليات ديگري در راه است. قرار شد فردا شب از مسجد حركت كنيم.
با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم. پيرمردي جلو آمد. او را ميشناختم. پدر شهيد بود. همان كه ابراهيم، پسرش را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد.همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت چيزي بگويد، اما!
لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت و گفت: آقا ابراهيــم ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم! پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره هميشــه خندان ابراهيم رفت. چشــمانش گرد شــده بود از
تعجب، آخر چرا!!
بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته: ديشــب پســرم را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما گمنام و بينشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست!
🔆پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه حضرت صديقه سلام الله علیها هستند!»
پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود.به ابراهيم نگاه كردم. دانه هاي درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلط ميخورد و پايين مي آمد. ميتوانســتم فكرش را بخوانم. گمشــده اش را پيدا كرده بود. « #گمنامي! »
📚سلام بر ابراهیم/ص۱۱۹
┅══❉♦️❉══┅
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
حواسمان باشه برای چشم همچشمی یه گناه نیافتیم 🥺💔
┅══❉♦️❉══┅
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾