پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرم
# شیرخوارگان
کرمان
نماهنگ عشق بی همتا.mp3
9.8M
〰🍃✨〰 〰✨🍃〰
﷽
🎧 استودیویی نماهنگ جدید
یا اباعبدالله شور رویایی
یا اباعبدالله ته زیبایی
یا اباعبدالله من دوست دارم
خیلی آقایی خیلی آقایی
یا اباعبدالله حسین...♥️
🎤 کربلایی #سید_رضا_نریمانی
🏴 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
لالایی گلم..._۲۰۲۳_۰۷_۲۵_۰۸_۲۳_۵۶_۸۷۳.mp3
13.84M
〰🍃✨〰 〰✨🍃〰
﷽
لالایی گلم...
حاج حسین سیب سرخی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️آقای عباس موزون عزیز در مورد واژه تَنَقَّبت در زیارت عاشورا تفسیری فوقالعاده دردناک بیان فرمودن که حتما باید بشنوید
@rafiq_shahidam96
▪️روز قاسم بن الحسن(ع) است. یاد کنیم از قاسم بن الحسنِ کرمان...
اگر برنامه حسینیه معلی امشب رو ندیدید، حتما ببینید. برنامه، میزبان خانواده های شهدای حادثه سالگرد #حاج_قاسم بود.
تکرار ساعت سه بعدازظهر هستش☝️
با این برنامه دلمون رفت کنار مزار حاجی💔
#محرم
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@meslemostafaa
@kanalkomeiliha
@rafiq_shahidam96
•°☁️°•
به مادرشان گفتند:
ما میخواهیم برویم برای دفاع از حرم
حضرت زینب(س)، اگر ما نرویم دشمن
میآید در خانهمان😔 مگر نه اینکه آقا
فرمودند: اگـر این شـهدا نبــودند دشـمن
در مرز ایران بود!
#شهیدانمصطفیمجتبیبختی🕊
#سالروز_شهادت🥀
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری روزشمار محرم
امشب دخيل گوشه گهواره هستم…
۵ روز مانده تا عاشورای حسینی
#السلام_علیک_یا_علی_اصغر علیه السلام
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
@meslemostafaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کردی که !
مـــادر !
خریدارت شد؟! .......💔💞
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
چه کردی که ! مـــادر ! خریدارت شد؟! .......💔💞 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام ز
.
✍اواخر سال ۱۳۶۰بود. ابراهيم در مرخصي به سر ميبرد.
آخر شــب بود كه آمد خانه، كمي صحبت كرديم. بعد ديدم توي جيبش
يك دسته بزرگ اسكناس قرار دارد!
گفتم: راستي داداش، اينهمه پول از كجا ميياري!؟ من چند بار تا حالا ديدم
كه به مردم كمك ميكني، براي هيئت خرج ميكني، الان هم كه اين همه
پول تو جيب شماست!
بعد به شوخي گفتم: راستش رو بگو، گنج پيدا كردي!؟
ابراهيــم خنديد وگفت: نه بابا، رفقا اينها را به من ميدهند، خودشــان هم
ميگويند در چه راهي خرج كنم.
فرداي آنــروز با ابراهيم رفتيم بازار، از چند دالان و بازارچه رد شــديم. به
مغازه مورد نظر رسيديم.
مغازه تقريبًا بزرگي بود. پيرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش يك يك با
ابراهيم دست و روبوسي كردند، معلوم بود كاملا ابراهيم را ميشناسند.
بعد از كمي صحبتهاي معمول، ابراهيم گفت: حاجي، من انشــاءالله فردا
عازم گيلان غرب هستم.
پيرمرد هم گفت: ابرام جون، براي بچه ها چيزی احتياج داريد؟
ابراهيم كاغذي را از جيبــش بيرون آورد. به پيرمرد داد وگفت: به جز اين
#این_حکایت_ادامه_دارد
📚#سلام_بر_ابراهیم
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_ابراهیم_هادی:
"مطمئن باش هر کس با امام حسین (ع)
رفیق شد تغییر میکند."
🍂🖤♤☆🏴🕌🏴☆♤🍂🖤
بهکانالشهیدابراهیمهادیبپیوندید👇🏻
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
@hadidelhaa
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
•°☁️°• به مادرشان گفتند: ما میخواهیم برویم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)، اگر ما نرویم دشمن می
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
#شهیدان_مصطفی_و_مجتبی_بختی🌷
«مجتبی در لحظه شهادت 27 سالش بود و مصطفی 33 سال. هر دو نفر باهم به سوریه رفتند.
🕌آقا مصطفی و آقا مجتبی هر دو با اسمهای مستعار به سوریه رفتند، مصطفی بشیر زمانی و مجتبی جواد رضایی. خودشان را بهعنوان دو پسرخاله معرفی کرده بودند. چند بار برای رفتن به سوریه از مشهد و چند بار از طریق سوریه اقدام کردند مدت زیادی وقت گذاشتند و لهجه افغانستانی یاد گرفتند و من قرار بود بعد از رفتنشان خاله مصطفی و مادر مجتبی باشم.
🏡یک روز داخل خانه مشغول انجام دادن کارهایم بودم که زنگ در به صدا درآمد. در را که باز کردم دیدم مصطفی و مجتبی باهم پشت در ایستاده اند. به محض این که چشمم به آنها افتاد فهمیدم قرار است اتفاق خاصی بیفتد. داخل خانه که شدیم رفتند و دونفری کنار هم داخل پذیرایی نشستند و من رفتم تا برایشان چای بیاورم. طولی نکشید که مصطفی و مجتبی بلندبلند شروع کردند به تعریف کردن اتفاقات صحرای کربلا. طوری واقعه کربلا را تعریف میکردند که من هم حرفها یشان را بشنوم. چای ریختم و رفتم و کنار آنها نشستم. آن زمان هنوز چندان خبری از اتفاقات سوریه نبود. طوری دو برادر صحرای کربلا را توصیف میکردند که احساس میکردم با هر دو چشمم این وقایع را در همان لحظه میبینم. صحبتهایشان که تمام شد خندیدم و به آنها گفتم: «شما از این حرفها چه هدفی دارید؟»
🎤هر دو نفرشان مداح بودند و با تاریخ و وقایع کربلا تاحدودی آشنا بودند. وقتی سؤالم را شنیدند گفتند: «ما همیشه میگوییم کاش بودیم و بیبی زینب (س) به اسیری نمیرفت و اینقدر درد و غم نصیبش نمیشد».
بعدازاین جمله از تنهایی حضرت رقیه«س» گفتند و ماجراهای دیگر. درحالیکه لبخند میزدم گفتم: «چرا حرف دلتان را نمیزنید؟»
گفتند: «ما همیشه میگوییم کاش بودیم و کاری انجام میدادیم. کاش میشد برای دفاع از حضرت زینب «س» و اهلبیت امام حسین (ع) در آن روز حضور داشتیم. همیشه از کاشکیها میگفتیم. حالا که هستیم اجازه میدهی برای دفاع از حرم بیبی زینب «س» به سوریه برویم؟»
به چهرهها یشان نگاه کردم:"سکوت عجیبی بین ما حاکم بود. جدیت در تصمیمی که گرفته بودند را در چشمهایشان بهوضوح میدیدم. لبخندی زدم و گفتم: «خب بروید».
انگار انتظار این جواب را از من نداشتند. اول شوکه شدند بعد با شوق از جا بلند شدند. مصطفی ازلحاظ شخصیتی یک انسان عارفمسلک بود. آن روز طوری خوشحالی میکرد که من از خوشحالی اش تعجب کرده بودم. چیزی نگفتم و یک دل سیر بچههایم را نگاه کردم. با تعجب برگشتند و به من گفتند: «مادر واقعاً اجازه دادی؟»
گفتم: «بله، اجازه دادم».
بعد رو به من گفتند: «شما که اجازه دادی خبرداری که داعشیها با مدافعان حرم چهکار میکنند؟»
من در تلویزیون دیده بودم که داعشیها یک جوان را زندهزنده آتش زدند. با لبخند به آنها گفتم: «مگر داعشیها چه کار میکنند؟»
گفتند: «داعشیها سر مدافعان حرم را از تنشان جدا میکنند».
لبخند زدم و گفتم: «یزیدیها سر امام حسین «ع» را مگر جدا نکردند. سرتان فدای سر امام حسین (ع)».
نگاهی به همدیگر انداختند و با خنده ادامه دادند: «شاید مارا زندهزنده بسوزانند، شاید ما را تکهتکه کنند».
هر چیزی که میگفتند یک جواب میدادم که به واقعه کربلا برمیگشت. مجتبی و مصطفی که هنوز باورشان نشده بود، دستشان را زیر چانهشان زده بودند و به من نگاه میکردند و دایم این جمله را تکرار میکردند: «مادر اجازه را دادی دیگر؟»
و من هم هر بار میگفتم: «بله اجازه رفتن تان را دادم».
مصطفی و مجتبی آن روز با خوشحالی به دنبال درست کردن کارهایشان برای اعزام رفتند. وقتی پدرشان به خانه برگشت ماجرا را به ایشان هم اطلاع دادم. ایشان هم وقتی دیدند ماجرای دفاع از حرم حضرت زینب «س» درمیان است با تمام وجود در همان لحظه اول اجازه دادند که مصطفی و مجتبی برای دفاع به سوریه بروند. اگرچه اجازه رفتن به سوریه را به بچهها داده بود اما از آن روز به بعد هر بار که چشمش به مصطفی و مجتبی میافتاد، گریه میکرد.»
#سالروزشهادت
#شهیدان_بختی
مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
enc_16928278221764740211885.mp3
2.25M
آقا مَنم اجازه خادم بِشَم..
مَنم میخام شَبیه قاسم بِشَم...
#مهدیرسولی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت پدرِ «دختر کاپشن صورتی با گوشوارههای قلبی» از روز حادثه برای اولین بار در حسینیه معلی شبکه سه
یه خانواده چهارنفره بودیم که همسرم و دو تا بچه هام شهید شدن...به حالشون غبطه میخورم.
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا صاحب الزمان ادرکنی
به نیابت از معصومین انبیا ء علیهمالسلام شهداء اولیاء و شهیدان بختی و همه اموات این دعا رو براتون فرستادم (
که در رابطه غفلت و بی توجهی نسبت به مولایمان صاحب الزمان عج الله فرجه مصیبتی درد ناک از آیت الله مجتهدی نقل است )☝️
بعد از هر نماز واجب قرائت کنید
#اللهمعجللولیکالفرج_یا_صاحب_الزمان
#التماس_دعا
🤲
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#محرم
@rafiq_shahidam96