عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز
اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است:
"نرخ رفتن به سوريه چند است؟
قدر دل كندن از دو فرزند است"
آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و #مصطفی ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش میگذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که میزدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده"
گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام میشود"
باور کنید الان هم با اینکه پسرم #شهید شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، میدانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده...
مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع #شهادت نائل آمد...
#سالروز_شهادت
شهید مدافع حرم #سید_مصطفی_صادقی
⤵️⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
السلام علیک یا ابا صالح المهدی(عج)💚
#سهشنبههایمهدوی💚
@rafiq_shahidam
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
__ دولتها نخواستند
؛
مسئلهی #حجاب را، بموقع و ریشهای حل کنند!
#لایحه_حجاب_و_عفاف
#استاد_شجاعی
🌟رفیق مثل رسول 🌟۶۰
فصل یازدهم.حلب.
فکر میکنم حدود ساعت ۲صبح بود که اعلام کردند بالای آسمان دمشق هستیم.هواپیما ارتفاع را کم کرد.مهماندار از ما خواست که کمربندها را ببندیم.چراغ های داخل هواپیماخاموش شد.خودم را روی صندلی بالا کشیدم و گفتم:به سلامتی حسابی منتظر اومدنمون هستند.حسین لبخندی زد و گفت:خدا به خلبان خیر بده،فکر کنم چراغ خاموش داره میره جلوی هتل بشینه.محسن که تازه از خواب بیدار شده بود به سمت من سرک کشید و پرسید قصه چیه؟گفتم آمارت و گرفتن،فقط به جای فرش قرمز از ضدهوایی استفاده میکنند. محسن سرش را به پشتی صندلی تکیه دادوگفت:بااین حساب به زمین نرسیده،آسمونی میشیم.
هواپیما دوباره اوج گفت،و این نشان میداد برای نشستن باید منتظر یک فرصت مناسب باشیم.هواپیما به سمت راست مایل شد.انگار .یک نفر مارا به طرف جلوی صندلی هامان هل داد،حس کردم موتورها خاموش شد محسن گفت:خوب ،به سلامتی نشست.
وارد سالن فرودگاه که شدیم،داخل سالن یا اکثر شیشه ها شکسته بود.امنیت فرودگاه دمشق دست بچه های خودمون بود
🌟رفیق مثل رسول 🌟۶۱
همراه با بچه ها به سمت درب خروجی سالن می رفتیم که برای یک لحظه زمین زیر پای ما لرزید.از صدا و موج انفجار میشد فهمید که دشمن نزدیکی فرودگاه را زده است.یکی از بچه های ایرانی نزدیک آمد و گفت:آقا سید منو فرستادن،همراهیتون کنم.
همین که شرایط آرام تر شد،با ماشین به سمت شهر راه افتادیم.از سری قبل دست اندازهای اتوبان بیشتر شده بود.محافظی که داخل ماشینمان بود،گفت:هر چاله ای که رد میکنیم،با خمپاره یا موشک زدند.
ماشین با آخرین سرعت ممکن حرکت میکرد. راننده پسر جوان سوری بود که تمام حواسش به برنامه ای بود که از رادیو درحال پخش بود.به حسین گفتم:میترسه به قصه شب نرسه که این قدر تند میره؟باخنده گفت:نه،از یه لحظه سوخاری شدن خیلی خوشش نمیاد.
به شهر که نزدیک شدیم، صدای تیراندازی و انفجار شنیده نمیشد،یکی از بچه ها گفت:اینا ساعتی میجنگند.الان ساعت استراحتشونه و شهر وضعیت بهتری داره.از چند خیابان و کوچه رد شدیم تا به مقر جدیدمان رسیدیم.ساختمان بهتری بود.سید با یکی دونفر همراه به دیدن ما آمدند.قبل از نماز صبح یک جلسه توجیهی گذاشتند و قرار شد با یک پرواز نظامی ما به حلب برویم،البته شهر در محاصره بود و ما به نزدیک ترین مقر که از قبل هم برای آموزش نیروهای نظامی از آن استفاده میکردند، رفتیم.
بعد از جلسه همین که سر سید خلوت شد،کنارش نشستم و گفتم:سیدجان کارگاه تخریب که قولش دادی,چی شد؟
سید گفت":یه قسمت هست که قبلا رضا فعالش کرده برو ببین.خیلی خوشحال شدم و از سید تشکر کردم.نماز صبح را پشت سر سید خواندیم .هوا داشت روشن میشد که برای زیارت به حرم رفتیم.
🌟رفیق مثل رسول 🌟۶۲
بچه ها دشمن را حسابی پس زده بودند و این بار با خیال راحت تری میتوانستیم داخل صحن راه برویم.یاد محرم افتادم،گوشه ای از حرم به یادش دو رکعت نماز خواندم.به سجده که رفتم.شکر خدا را بجا آوردم که یک بار دیگر فرصت حضور پیدا کردم.بعد از نماز همراه بچه ها به سمت فرودگاه آمدیم و با اولین پرواز به سمت حلب راهی شدیم.وضعیت پروازهای نظامی مشخص بود.باید همه مثل قوطی ساردین کنار هم مینشستیم. علیرضا خندید و گفت:لای در باز بشه و نفر اول سر بخوره، بقیه هم دنبالش رفتیم پایین.بعد هم نگاهی به من کرد و گفت:بهتره برای آموزش اسم جهادی انتخاب کنیم،این طوری بین بچه های بومی و حزب الله، مارا به اسم جهادی میشناسند.
طول پرواز حدودا یک ساعت بود.وقتی پیاده شدیم،محسن با خنده گفت:یک ساعته رسیدیم،اما دوساعت زمان میبره بدنمون به حالت اولش برگرده.با دو ماشین تویوتا از طریق جاده نیرب به سمت آکادمی رفتیم.راننده ما یکی از بچه های حزب الله بود که دست و پا شکسته فارسی را یاد گرفته بود.برای ما گفت:تازه منطقه آرام شده و روزهای قبل خیلی سرشون شلوغ بوده.
یکی دوروز داخل آکادمی بودم.دنبال یکی از بچههای خودمان میگشتم که پای کار باشد و بتوانم فعالیت بیشتری داشته باشم تا اینکه یک روز داخل محوطه شنیدم که کسی من را به اسم صدا میکند.نگاه کردم،دیدم یحیی است.از دیدنش خوشحال شدم.یحیی گفت:قسمتی از کار منطقه را دست گرفتم ،برای سرکشی به اینجا اومدم.با شنیدن اسم خلیل و تبحرش در تخریب ،منتظر موندم تا ببینم این خلیل کیه؟
با یحیی هماهنگ کردم که صبح برای آشنایی و شناسایی بیشتر منطقه من را همراهی کند. تمام مسیر یحیی شروع کرد به شوخی کردن.واقعا به منطقه مسلط بود.اگر منطقه را یک دایره بزرگ تصور میکردیم،فقط نقطه مرکزی و یک راه باریک دست نیروهای ما بود.یکی از حد فاصل های ما،باغ زیتون بود.من و یحیی به راحتی وارد این محدوده شدیم.یحیی با شناختی که داشت،مسیری را انتخاب کرد که درست از بین مسلحین عبور کردیم.به شوخی گفتم:ماالان پشت به خودی و رو به دشمنیم،الان مسلحین ما رو میزنند.
برگردیم هم خودی ها ما رو میزنند.
🌟رفیق مثل رسول 🌟۶۳
یحیی این خاطره را تعریف کرد که (بعد آزادی و پاک سازی یک منطقه، داشتم گشت میزدم که یک خودرو بدون سرنشین دیدم.نزدیکش شدم ،همه چیز را چک کردم.دیدم تله نیست، خواستم در ماشین را باز کنم،یک گلوله کنارم خورد.سریع موضع گرفتم و خودم رو به ماشین خودم رسوندم،پیش خودم گفتم:مسلحین تو خونه روبرویی هستند.سریع رفتم به موقعیتی که داشتم و به بچه ها گرای خونه رو دادم.دیدم یکی از بچه ها خندید و گفت؛اونجا دست ماست.بچه های خودمون داشتن میزدن.وقتی پشت بی سیم مشخصات دادن بهشون،گفتم تویی و دیگه شلیک نکردن. برای همین ما برگردیم هم شاید دوستان بزنند.
بعداز یک سه راهی وارد جاده شدیم و به سمت ذهبیه رفتیم.از تل نبی ادریس که رد شدیم،یحیی در مورد پیدا شدن دست میثم(شهید علی کنعانی)بیست روز بعداز شهادت و دفن آن در همین تل نبی ادریس صحبت کرد.یحیی وجب به وجب منطقه و پراکندگی دشمن را به خوبی می شناخت.از روستا ها که رد میشدیم ساختمان های مدارس و مساجد ویران شده بود.در کنار تمام این ویرانی ها تنها تصویر زیبا،صورت بچه های معصومی بود که به دنبال ماشین ها برای گرفتن غذا میدویدند.
به یک سه راهی رسیدیم.بعداز سه راهی ما از تل شغیب گذشتیم.زمین های مزروعی حاصلخیزی دو طرف جاده بود.به ترکان که رسیدیم ،یحیی خاطرات زیادی از امیرعلیزاده و علی کنعانی تعریف کرد و گفت؛یک صوت از امیر علیزاده دارم که بعد معرفی خودش میگوید:من از خدا میخوام من رو از یاران مخلص و حقیقی امام زمانم قرار بده😔.امیر خیلی روحیات خاصی داشت.آخرین روز به من گفت:این کلید اتاق منه،هرچی دارم جمع کن بفرست تهران.من هم به شوخی گفتم:به من چه ربطی داره،خودت کارتو بکن.امیر لبخندی زد و گفت:کار دیگه.
داخل ماشین به من گفت:یحیی من درباره کارمون یه تفآل به قرآن زدم،میدونی چی اومد؟_نه. _آیه چهارده سوره توبه
بعد هم آیه را که درست شرایط مابود ،برایم خواند.
یحیی بغض کرد.از لرزیدن صدایش میشد فهمید چقد شهادت امیر علیزاده برایش سخت بوده😔نگاهی کرد و گفت:خیلی سخته دو تا رفیقت را توی یک روز و یک لحظه از دست بدی😢
دانلود+دعای+توسل+مهدی+سماواتی+++متن.mp3
10.19M
🌸قرار چهارشنبه شب هامون دعای توسل بنیابت از شهدایی دفاع مقدس شهید ابراهیم هادی شهدایی مدافعان حرم🌸
♥التماس دعای شهادت♥
برای سلامتی اقا صاحب زمان عج برای حاجت روایی اعضای کانال مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی علل خصوص خادم شهید ابراهیم هادی🤲🏻
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحقحضࢪٺزینبکبرۍسلاماللهعلیها🌹🕊🌹
علاّمه مجلسی فرموده است: در بعضی از کتابهای شایسته احترام از محمّد بن بابویه نقل کردهاند که این دعا را از امامان(علیهمالسلام) روایت کرده و گفته است: در هیچ امری آن را نخواندم مگر آنکه به زودی اثر اجابت آن را یافتم التماس دعا 🌼🕊🌼
🌹شادی روح تمام شهــدا، و امام شهدا و سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج #5صلـــوات🌹
❤اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم❤
‧⊰🔗‧🌤⊱‧
ــــ ـ بـھ وقـت قـرار..!
تلاوت دعاے فرج به نیابت از برادر شہیدمون ، ابراهیم هادی به نیت سلامتے و تعجیل در فرج آخرین خورشید ولایت ، فرزند خانم فاطمه الزهرا سلام الله علیہا 🌱 . .
هر شب، ساعتِ21:00 ⏰✨
+ یک دقیقه بیشتر وقتت رو نمیگیره رفیق😉 !
‹ اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج ›
@rafiq_shahidam
هم اکنون دعای توسل
مسجد مقدس جمکران
شبکه ۸ سیما شبکه قرآن
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
بسم رّبّّّ اّلّشّهّـّבّاّءّ פּّّ اّلّصّـّבّیّقّیّنّ"ّ
"وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
با عرض سلام خدمت شما بزرگوارن🌱✨
انشاالله مصاحبه داریم با پدر بزرگوار شهید حامد جوانی 😍🍃
در کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🕊️🌷
این رزق و از دست ندین و به دوستانتون هم اطلاع دهید تا استفاده کنند💐
شنبه شب♥️
در مورخ : 20\3\1402🗓
در ساعت 20🕘
ان شاءالله مصاحبه با پدر شهید حامد جوانی در کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم برگزار میشود.🙏🏻🌷
در خدمت شما بزرگواران هستیم.♥️🌱
در نشر بنر کوتاهی نکنید 🤲🌷
⤵️⤵️⤵️⤵️
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے رفیق شهیدم
⤵️⤵️⤵️
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》