eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
11.2هزار ویدیو
136 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف‌های مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید!😣 راست میگفت! آرامش داشته باشم که چی بشه!؟ آخرش که چی؟؟؟! اشک هام رو از صورتم پاک کردم و رفتم سراغ دفترچه های روی میز! دوباره باید سوالی رو که سعی داشت مغزم رو منفجر کنه ،مینوشتم.✍ «آرامش!؟» به دنبال جوابش تو نوشته های قبلیم گشتم، یه جمله پیدا کردم! "آرامش نداشته باشی،نمیتونی به هدفت برسی!" آرامش!؟هدف!؟ "برو ببین برای چی خلق شدی؟!" "تو رو آفریده برای خودش!" "چرا به شکل انسان خلقت کرد!؟" "تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد!! انسان شدی که بگذری از دل بخواهی های خودت!" یه صفحه جلوم بود،با دو تا سوال و چهار تا جمله!📝 اینقدر حرف مرجان فکرم رو درگیر کرده بود،که همه اتفاقات چنددقیقه پیش از یادم رفت!! انگار همه چی به هم گره خورده بود!😣 دوباره دفترچه ی سجاد رو باز کردم. باید جواب سوال‌هام رو پیدا میکردم!! "تو باید به تمام تمایلاتت برسی! خودت رو محدود به چندتا میل پست نکن! تو ارزشت خیلی بالاست و هدفت هم خیلی با ارزشه. پس از علایق سطحی خودت بگذر تا به علایق باارزش و عمیقت برسی!!" مغزم مثل یک بمب ساعتی شده بود،که هر لحظه منتظر بودم منفجر شه!💣 نمیفهمیدم چی داره میگه!! سرم رو تو دستام گرفتم و خودمو انداختم رو تختم!🛌 نمیتونستم درک کنم که منظورش چیه!؟ حالا به اون پازل ،کلمات تمایلات عمیق و تمایلات سطحی هم اضافه شده بود!! چشمام رو بستم ،هرچقدر سعی کردم به چیزی فکرنکنم،نشد! دلم میخواست زودتر این معما حل شه. باید خودم رو از این بلاتکلیفی و گیجی خلاص میکردم! خودم رو به کیفم رسوندم و بسته ی سیگار رو برداشتم!🚬 روشنش کردم اما ... انگار یه گوشه از مغزم روشن شد!✅ گرفتمش جلوی صورتم. "من الان دلم میخواد تو رو بکشم، یعنی به تو میل دارم. اما تو ،چیز باارزشی نیستی! پس یک میل سطحی هستی!!" و مثل اینکه چیز مهمی کشف کرده باشم،لبخند پیروزمندانه ای روی لبم نقش بست!😌 خاموشش کردم و انداختم تو سطلی که زیر تخت قایم کرده بودم! "خب من الان از یک علاقه ی سطحی گذشتم! و کاری رو که دلم میخواست انجام ندادم! حالا باید چه اتفاقی بیفته؟ تمایلات عمیق و هدف و اینجور چیزا چی میشه!!؟" متفکرانه فاصله ی بین تخت تا تراس رو چندبار رفتم و برگشتم، و رفتم تو تراس. احساس میکردم مغزم نیاز به هواخوردن داره تا راه بیفته!! با وجود اینکه شب بود،اما آسمون از حد معمول روشن تر بود! ماه از همیشه پر نورتر به نظر میرسید. همیشه برای رسیدن به یه نتیجه ی درست،نیاز داشتم که افکارم رو بنویسم.✍ رفتم تو اتاق و با دفترچه ها و یه صندلی برگشتم. دفترچه ی خودم رو باز کردم و به دو بخش تقسیمش کردم. تمایلات عمیق و تمایلات سطحی! اکثر تمایلاتم رفت تو بخش سطحی و فقط چند مورد تو قسمت تمایلات عمیق نوشته شد!!مثل : آرامش ، کمال و نامحدود بودن ... هنوز معنای این کار رو نمیفهمیدم ، اما اگر واقعا چیزی که سجاد نوشته بود،درست بود پس امتحانش ضرر نداشت!! "اگر تونستی از روی تمایلات سطحی خودت عبور کنی و به طرف تمایلات عمیقت بری، اونوقت از تمام لحظات زندگیت لذت میبری"!! 🍁"محدثه افشاری"🍁 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او_را ... 💗 قسمت چهل و دوم صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشمام رو باز کردم. هشدار رو قطع کردم و دوباره روی تخت افتادم! اما نوشته ی روی دیوار جلوی تخت،نظرم رو جلب کرد! "برای رسیدن به لذت باید از تمایلات سطحیت بگذری!" یادم اومد شب قبل ،تمام جملاتی که ذهنم رو درگیر کرده بودن،رو کاغذ نوشته بودم و به در و دیوارهای اتاق چسبونده بودم!! خمیازه کشیدم و با لب و لوچه ی آویزون،کاغذ رو نگاه کردم! "حالا حتما باید تو رو اینجا میچسبوندم!؟😒 یادم باشه حتما جات رو عوض کنم!!"😏 کش و قوسی به بدنم دادم و از تخت بیرون اومدم. ساعت هفت صبح، برای من که دیگه اون دختر پرتلاش و درس خون قبل نبودم،زیادی زود بود!!😢 رفتم تو تراس، از خنکای دم صبح بدنم لرز کوچیکی گرفت. دستام رو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم! درخت های توی حیاط ،اگر یکم دیگه تلاش میکردن،قدشون به اتاقم میرسید! آلوهای زرد و قرمزی که از شاخه ها آویزون شده بودن،بهم چشمک میزدن...😉 نمیدونم چرا ولی احساس میکردم چند ساله که این منظره رو ندیدم!! با ذوق خودم رو به حیاط رسوندم و مشغول چیدن میوه ها شدم!😍😋 -انگار از گندهایی که زدی خیلی هم ناراحت نیستی!! از ترس میوه ها رو انداختم و به طرف صدا چرخیدم. -سلام بابا،صبح بخیر! سرتا پام رو نگاهی کرد و سرش رو تکون داد. -فکرنمیکردم حالا حالاها روت بشه از اتاقت بیرون بیای!ولی انگار نه تنها خجالت نکشیدی،بلکه اصلا ناراحت هم نشدی!!😏 تاحالا کسی رو ندیده بودم که به خوبی بابا بتونه زخم زبون بزنه!! سرم رو انداختم پایین و سکوت کردم! -هیچوقت فکرنمیکردم دختر من یه روزی اینهمه درسش ضعیف بشه! خودکشی کنه، یه همچین زخمی رو صورتش باشه، از بیمارستان فرار کنه و دوشب غیبش بزنه و من علت هیچکدوم از این کاراش رو نفهمم!! گلوم از شدت بغضی که فشارش میداد،درد گرفته بود.😣 با رفتن بابا یه قطره اشک از لابه لای مژه هام به زمین ریخت...! سرم رو بلند کردم و لبام رو به هم فشار دادم. لبه ی استخر نشستم و پاهام رو انداختم توش تا شاید یکم از حرارت درونم کم بشه! تمام حال خوبم به همین سرعت،خراب شده بود... پشیمون از سحرخیزیم، به تماشای مسابقه ی دوی اشک‌هام نشسته بودم! و زیرلب با خودم زمزمه میکردم: "اما من بالاخره همه چیزو درست میکنم! بالاخره میفهمم چجوری میتونم یه زندگی خوب برای خودم بسازم! اینجوری نمیمونه بابا! اینجوری نمیمونه...!" مامان هم چنددقیقه بعد از خونه خارج شد. به طرف درخت ها نگاه کردم، باد ملایمی شاخه هاشون رو تکون میداد و برگ ها رو به رقص درمیاورد. نگاهم از کنار درخت ها به اتاقم افتاد. با خودم گفتم "الان دو راه داری! یا زانوی غم بغل بگیری و دوباره گریه کنی و دپرس بمونی! یا قبول کنی که اخلاق بابای تو اینه و بلندشی میوه ها رو از زمین جمع کنی و بری تو، بقیه دفترچه رو بخونی،میوه های خوشمزه رو بخوری،یه دوش بگیری و شب بری اون جلسه!!" با لبخند،اشکام رو پاک کردم و بدون مکث دویدم طرف میوه ها!
💚شهیدگمنام💛: یک ساعت بود که روی یک جمله قفل کرده بودم و هیچ‌جوره منظورش رو نمیفهمیدم! "هرکس تو این دنیا،از خدا بیشتر لذت ببره و از دنیا سود بیشتری ببره، خدا بیشتر بهش پاداش میده!" هرچیزی که تو این دفتر نوشته شده بود،در نهایت به خدا ختم میشد. اما خدایی که اینجا نوشته بود، با خدایی که راجع بهش شنیده بودم خیلی فرق داشت! تا جایی که فکر کردم داره راجع به یه خدای جدید صحبت میکنه!!😕 حالا هم واقعا متوجه این جمله نمیشدم! خدایی که همه چیز رو حروم کرده و هر جا که حرف از خوشی میشه،آتیش جهنمش رو به رخ آدم میکشه، اصلا با این جمله،جور در نمیومد!! بعد از یک ساعت تلاش،با ناامیدی رفتم صفحه ی بعد دفترچه.📖 "واسه همین خدا بدش میاد تو کم لذت ببری! واسه همین لذت های سطحی رو برات ممنوع کرده و گفته اگر بری طرفشون، میندازمت تو آتیش! خب خدا تو رو برای لذت های خیلی بزرگ آفریده. اما اگر خودت رو محدود به تمایلات سطحی و بی ارزش کردی، یعنی لیاقت نداری لذت های بزرگ و در انتها بهشت رو بچشی! پس همون بهتر که بندازدت تو جهنم!!" حرف‌هاش دلم رو یه‌جوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی!! منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بود؟؟ نماز و روزه و اینجور چیزا حتما!!؟😏 غرق تو فکر و نوشتن بودم که با صدای زنگ از جا پریدم! مرجان بود! با کلی هله هوله ، اومده بود ببینه حالم خوب شده یا نه! -دیشب واقعا حالت بد بودا! داشتی چرت و پرت میگفتی!!😂 -چرا؟! -همون حرفایی که میزدی دیگه! آرامش و رنج و...😂 -چرت و پرت نبود مرجان. ببین من تازگیا دارم یه چیزایی میفهمم، خودمم نمیدونم دقیق چی به چیه، اما هرچی که هست حرفای خوبیه! آرومم میکنه! -چه خوب! از کجا اومدن این حرفا؟ از کی شنیدی؟ -خب اونش مهم نیست! مهم اینه احساس میکنم همون چیزیه که دنبالش بودم! -اوهوم... بهرحال باید با یچیز سرگرم بشی دیگه! راستی آخر این هفته فرهاد یه مهمونی داره،عااااااالی!😍 حیفه از دست بره،بیا باهم بریم. -فرهاد !!فرهاد کیه؟ -ترنم!😒 دارم ازت ناامید میشما! اون روز داشتم برای دیوار تعریف میکردم پس؟! -اهان!ببخشید اینقدر زیادن آدم یادش میره خب!😅 -خب حالا!میای؟؟ -نه بابا!کجا بیام؟ -خوش میگذره دیوونه!یه نگاه به قیافت بنداز! بیا بریم یکم سرحال بشی خوش میگذره ها!😌 -قیافم چشه مگه؟ اتفاقا تازگیا خیلی بهترم! -کلا مشکوک میزنی تو تازگی!😒 آسه میری،آسه میای، ما رو هم که غریبه میدونی! بلند شدم و رفتم طرفش. -عهههه!این چه حرفیه دیوونه؟! مگه من عزیزتر از توهم دارم!؟ کم کم داشت دیرم میشد، دستای مرجان رو کشیدم و رفتیم اتاق. چشماش از تعجب گرد شده بود! -اینا چیه چسبوندی در و دیوار!!؟؟ -چیزای خوب! بیخیال! منم میخوام برم جایی. صبرکن حاضر شم،تورو هم برسونم. -کجا میخوای بری!؟ -جای خاصی نمیرم. حالا شاید یه روز همه چی رو برات تعریف کردم! با دیدن لباسایی که پوشیدم میخواست شاخ دربیاره! -اییییینا چیهههه؟ دیوونه مگه لباس نداری تو!؟ -چرا.ولی برای جایی که میخوام برم،همینا خوبه -وای ترنم داری منو دیوونه میکنی! میشه کلا بگی قضیه چیه!؟ رفتم سمت میز آرایشم اما با دیدن برگه ی روی آینه «لذت سطحی»، نفس عمیق کشیدم و با لبخند مرجان رو نگاه کردم! -دارم یه زندگی جدید میسازم! همین! پاشو بریم! بازم دست مرجان رو که با چشم و دهن گرد منو نگاه میکرد،کشیدم و رفتیم بیرون! 🍁"محدثه افشاری"🍁 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
‧⊰🔗‧🌤⊱‧ ــــ ـ بـھ وقـت قـرار..! تلاوت دعاے فرج به نیابت از برادر شہیدمون ، ابراهیم هادی به نیت سلامتے و تعجیل در فرج آخرین خورشید ولایت ، فرزند خانم فاطمه الزهرا سلام الله علیہا 🌱 . . هر شب، ساعتِ21:00 ⏰✨ + یک دقیقه بیشتر وقتت رو نمیگیره رفیق😉 ! ‹ اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج › @rafiq_shahidam
هدایت شده از کانال برادران شهید مهدی و مجید زین الدین❤️
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی 🖐 دوستان قرار داخل کانال برادران زین‌الدین مسابقه برگزار شود 🍃 شرح مسابقه به این شکل است👇👇 سوال مسابقه از کتاب ستارگان حرم کریمه - زندگی نامه سردارشهید مهدی زین الدین *سوال مسابقه : سردار شهید مهدی زین الدین در زندگی سیاسی خودبا کدام عالم دینی ارتباط داشتند ؟ جواب مسابقه تا روز جمعه ساعت ۲۰ ارسال شود اسامی پاسخ های صحیح در کانال شهیدان زین الدین اعلام خواهد شد بعداز چهارمرحله مسابقه بین برندگان به قید قرعه یک نفر بسته محصولات فرهنگی سردار شهید مهدی زین الدین هدیه خواهدشد. دوستان داستانی از کتاب ستارگان حرم کریمه زندگی نامه این شهید عزیز هرشب در کانال گذاشته می شودلطفا مطالعه کنید 🌹🌹 لطفا جواب مسابقه رو آیدی خادم کانال ارسال کنید 🌸 👇👇 @Zsh313 التماس دعااا 🤲 لینک کانال برادران شهیدان زین‌الدین 👇 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2 ┄┅┅❅❁❅┅┅┄ کانال رسمی سردار شهید مهدی زین‌الدین👆 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝امروز برایتان از کنج نرگس‌زارِ چشم به‌راهی‌های دلم ، یک سبد گل چیده.ام و آمده ام تا بگویم : ... با تمام رو سیاهی‌ام ...با تمام ناسپاسی‌ام ... با تمام سر به هوایی‌ام دوستتان دارم . یادم هست که جیره‌خوار سفره‌ی شما هستم یادم هست که تمام لحظه‌هایم در پرنیان دعا و نگاه شما بخیر می‌شود یادم هست که پدرم هستید🏝 ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
💠حدیث روز💠 💎 ۱۸ ویژگی انسان مؤمن 🔻امام علی علیه‌السلام: الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً وَ أَذَلُّ شَيْءٍ نَفْساً، يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ وَ يَشْنَأُ السُّمْعَةَ، طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ، كَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ، شَكُورٌ، صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ، ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ، سَهْلُ الْخَلِيقَةِ، لَيِّنُ الْعَرِيكَةِ، نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ 🔹انسان باايمان ◻️شادى‌اش در چهره و ◻️اندوهش در درون قلب اوست، ◻️سينه‌اش از هرچيز، گشاده‌تر و ◻️هوس‌هاى نفسانى‌اش از هرچيز خوارتر (و تسليم‌تر) است، ◻️از برترى جويى بيزار و ◻️از رياكارى متنفر است، ◻️اندوهش طولانى و ◻️همتش بلند، ◻️سكوتش بسيار و ◻️تمام وقتش مشغول است، ◻️شكرگزار و ◻️صبور، ◻️بسيار ژرف انديش است و ◻️دست حاجت به سوى كسى دراز نمى‌كند، ◻️طبيعتش آسان (و سختگيرى در كار او نيست) و ◻️برخوردش با ديگران توأم با نرمش است، ◻️دلش از سنگ خارا (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناك) محكمتر و سخت‌تر و ◻️(در پيشگاه خدا) از بَرده تسليم‌تر است. 📚 نهج البلاغه، ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
بهترین حس "دنیـــا" اینه که یه رفیق شهید داشته باشے بهش "نِگــــاه" کنی و ببینی اونم داره دلتو "نگــــاه" می کنه.. ❤️ سلام صبحتون شهدایی ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸حضرت امام صادق علیه السلام : زمانی که نام رسول خدا صلی الله علیه وآله بُرده شد، زیاد بفرستید، زیرا اگر کسی یک بر آن حضرت بفرستد، خداوند هزار بر او می فرستد. 📚 بحارالانوار جلد ٩۴ صفحه ۵٧ 🍂🌸🍂🌸 🍂هر اهل دلی معرفت اندیش تر است 💫در راه وصال، یک قدم پیش تر است 🍂نزدیک تر است با پیمبر فردا 💫هر کس صلواتش از همه بیشتر است 🍂🌸🍂🌸 📣🔻با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشیم.
مقام معظم رهبری : هرکس کوچکترین قدمی در راه جمعیت و فرزندآوری بردارد شامل دعاهای نمازشب من می‌شود برای ساخت ایران قوی باید جوان ماند