#فاطمیه #ایام_فاطمیه
سلام دوستان هرکسی مایل بود و دوست داشت از این مدل پروفایلا واسه فاطمیه داشته باشه عکس مورد نظرش رو به این ایدی بفرسته👇
⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️
@liman1380z
❤️❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
فاطمیه که شروع می شود
دلم برای فاطمه (س)♡می گیرد
تمام که می شود برای علی«؏» ...💔
سیاه پوش کردن صحن وسرای حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام بمناسبت ایام فاطمیه
@abalfazleeaam
1400/9/25
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه #حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #حضرت_اباالفضل #حضرت_عباس #حضرت_ابوالفضل #حضرت_زینب #شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم #قمر_بنی_هاشم #قم #کربلا #باب_القبله
#حضرتزهرا #شهید_ابراهیم_هادی #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_رحمان_مدادیان #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #بین_الحرمین #امیرالمومنین_علی_علیه_السلام #فقط_حیدر_امیرالمومنین_است #غدیر #فاطمیه_اول #فاطمیه_خط_مقدم_ماست #حجاب #محجبه #چادر #امام_رضایی_ها #امام_زمان_عج
https://www.instagram.com/p/CXjDIKHo5ty/?utm_medium=share_sheet
هر وقت از سرکار میاومد، یه راست می رفت تو اتاقش و دراز می کشید، از این پهلو به اون پهلو
هرکاری میکرد آروم نمیشد، گریه میکرد از بس درد داشت!
میرفتم کنارش میگفتم:
مادر بذار پهلوتو بمالم شاید دردش آروم بگیره!
میگفت: نه مادر جون، این درد ارث مادرم #حضرت_زهرا سلام الله هست، بذار با همینا به آرامش برسم...
شهید سید مجتبی علمدار🌷
AUD-20201009-WA0002.mp3
7.24M
نوکر جز سمتِ خونه ی تو کجا بره...؟!
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت #دهم آقاجون
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #یازدهم
مامان برای ایوب سنگ تمام می گذاشت....
وقتی ایوب خانه ی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست می کرد.
می خندید و می گفت:
- الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب می خورد.
فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد می خورد.
شبی نبود که ایوب خانه ی ما نماند. و صبح دور هم #صبحانه نخوریم.
سفره صبحانه که جمع شد، آمد کنارم، خوشحال بود.
_ دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی.
چند تار مو که از رو سریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری
_من؟ دیشب؟
یادم آمد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم، دوتا گربه به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود.
آقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند.
نگاهشان کردم، تکان نخوردند.
ایستادم و گربه ها را تماشا کردم.
ابروهایم را انداختم بالا
_فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری می کردم ک می گویی شاعر شده ام؟؟
_ داشتی ستاره ها را نگاه می کردی.
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم
_نه برادر بلندی، گربه های توی حیاط را نگاه می کردم.
وا رفت.
_ راست میگویی؟؟
_ آره
هنوز می خندیدم.
سرش را پایین انداخت.
_ لااقل به من نمی گفتی که گربه ها را تماشا می کردی.
خنده ام را جمع کردم.
_ چرا؟ پس چی می گفتم؟
دمغ شد.
_ فکر کردم از شدت علاقه به من نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه می کردی.
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دوازدهم
هر روز با هم می رفتیم بیرون...
دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم ،من تنبل بودم...
کمی که راه می رفتیم دستم را دور بازویش حلقه می کردم، او که می رفت من را هم می کشید.
_ نمیدانم من بارکشم؟ زن کشم؟
این را می گفت و می خندید.
_شهلا دوست ندارم برای خانه ی خودمان #فرش_دستباف بگیریم.
+ ولی دست باف ماندگارتر است.
_ دلت می آید؟ دختر های بیچاره شب و روز با #خون_دل نشسته اند پای دار قالی. نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته، بعد ما چه طور آن را بیاندازیم #زیرپایمان؟؟
از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد می شدیم.
جمعه بود و مردم برای #نماز_جمعه می شدند.
همیشه آرزو داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه.
ولی ایوب سرش زود درد می گرفت.
طاقت شلوغی را نداشت.
در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس می کردم که به دستبند آهنی ایوب خیره می شدند.
ایوب #خونسرد بود. من جایش بودم،از اینکه بچه های کوچه دستبند آهنیم را به هم نشان می دادند، ناراحت می شدم.
ایوب دوزانو روی زمین نشست و گفت:
_ بچه ها بیایید نزدیکتر
بچه ها دورش جمع شدند ایوب دستش را جلو برد:
_ بهش دست بزنید، از آهن است این را به دستم می بندم تا بتوانم حرکتش بدهم.
بچه ها به دستبند ایوب دست می کشیدند..
و او با حوصله برایشان توضیح می داد.
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
•
.
.
معتقدمکهاینایامروضهنمیخواهد...
بلکهفقطکافیستکمیگوشکنیم!
البتهگوشکردنهمکمیسختاست!
میانآنکه؛
گوشدهیبهصدایمظلومیتزهرا"س"
یاگوشدهیبهصدایغربتعلـی"؏"
#مَـنِمَــنْ🎐
میگفت:
اینایـام اگر دیدی گریهتــ نیومد،
بـه چشماتــ الـتماس کن!
بگو یـه عمر هرجا رو گفتی نگاه کردم
یـه امشبو میخوام برای حضرتزهرا ۜ
گریه کنم . . .
- #التماسشکن💔
انشاءالله خداشفابده همه مریضان به حق امام زمان عج وصبربه خانواده ها بدهد
خصوصامریض جوان20ساله موردنظر
1حمدشفا
#سلامامامزمانم ❣
مولاجان! 🍁↻
جز رحمت چشمان تو،
دنیا چه میخواهد تشنه به غیر آب،
از دریا چه میخواهد🍃
حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات، این قوم
از موسی چه میخواهد!؟ ↬🍂
📿 زیارت امام زمان علیه السلام در #روز_جمعه:
✨ جمعه، روز حضرت صاحب الزمان عليه السلام و به نام آن جناب است، و همان روزى است كه در آن روز ظهور خواهد فرمود،
بگو در زيارت آن حضرت:
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ الله فِى أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الله فِى خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ الله الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى الله عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ الله لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَ أُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى الله تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ، وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ
✨ وَ أَسْأَلُ الله أَنْ يُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَجْعَلَنِى مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَالتَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدائِكَ، وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ.
✨ يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَواتُ الله عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ، هذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ، وَ قَتْلُ الْكافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَ أَنَا يَا مَوْلاىَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ، وَ أَنْتَ يَا مَوْلاىَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَ الْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِى وَ أَجِرْنِى صَلَوَاتُ الله عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.
بِنَفْسي اَنْتَ مِنْ نازِح ما نَزَحَ عَنّا
جانم به فدای آن غایبی که از ما دور است ولی جدا نیست...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
دعای ندبه
شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد..
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی یک شهید شوید...
آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران.
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله) راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.
یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند.
سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه...
تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد.
آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.
با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او...
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.
قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند...
با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت...
"این رسمش نیست با معرفت ها.
ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست.
دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد.
هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟
وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست...
جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود.
خودش بودکسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات...
کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟
نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود.
به کارت شناسایی نگاه می کرد.
شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت...
پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد.
پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد.
شادی روح همه ی شهدا صلوا ت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab
هدایت شده از 🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
📖«««﷽»»»📖
*🌺 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن،اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القران
*ختم گروهی قرآن کریم*
سلام دوستان و همراهان عزیز ختم قرآن داریم هر جزء به نام یک شهید
*🌹با توکلـ به نامـ اعظمتـ یا رحمانـ یا رحیمـ🌹*
*📚لطفا اعلام قرائت را پی وی مدیران ارسال بفرمائید*
@mis233
﷽📖جزء 1)🌹شهید ابراهیم هادی
﷽📖جزء 2)🌹شهیدمصطفی صدزاده
﷽📖جزء 3)🌹شهیدای گمنام
﷽📖جزء 4)🌹شهید تهامی
﷽📖جزء 5)🌹شهید محسن حججی
﷽📖جزء 6)🌹 شهید مجید بقایی
﷽📖جزء 7)🌹شهید رحمان مدادیان
﷽📖جزء 8)🌹شهید رسول خلیلی
﷽📖جزء 9)🌹شهید مهدی زین الدین
﷽📖جزء 10)🌹شهید مجید زین الدین
_🔰__🔰___
﷽📖جزء11)🌹شهید مغنیه
﷽📖جزء 12)🌹شهید اینانلو
﷽📖جزء 13)🌹شهیداسماعیل دقایقی
﷽📖جزء 14)🌹شهیدقاسم سلیمانی
﷽📖جزء15)🌹شهید سیدرضا حسینی
﷽📖جزء 16)🌹شهید حسین پور جعفری
﷽📖جزء 17)🌹( شهید محمد ابراهیم همت
﷽📖جزء 18)🌹شهید رجایی(۲)
﷽📖جزء 19) 🌹شهید قربان خانی
﷽📖جزء 20)🌹شهیده صدیقه رودباری
_🔰__🔰___
﷽📖جزء 21)🌹شهید مرتضی عطایی
﷽📖جزء 22)️🌹شهید حسین خرازی
﷽📖جزء 23)🌹شهید عباس دانشگر
﷽📖جزء 24)🌹شهید ابومهدی مهندس
﷽📖جزء 25)🌹شهید وحید زمانی
﷽📖جزء 26)🌹شهید محمدرضا دهقان
﷽📖جزء 27)🌹شهید احمدکاظمی
﷽📖جزء 28) 🌹شهید بلباسی
﷽📖جزء 29)🌹شهید هادی ذولفقاری
﷽📖جزء 30)🌹شهید احمد کشوری
*❣الـلَّهُــــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــــــرَجْ❣*
*مهلت_قرائت جزءهای برداشته شده یک هفته است.*
✍🏻با تشکر از همراهی شما بزرگواران
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
*شهیدان برادران زین الدین*❤️
https://chat.whatsapp.com/HoIRymBAzO67aHggqoXdki
🌹233🌹:
با سلام و درود🌹
رفقا یکی از خادمین مشکل قلبی پیدا کرده
هر نفر به نیت حضرت زهرا سلام الله علیها 18 صلوات بفرستید برای سلامتی امام زمان (عج) و سلامتی خادم مورد نظر🤲
با تشکر 🌹
اجرتون با آقا امام زمان (عج)🤲
📖«««﷽»»»📖
*🌺 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن،اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القران
*ختم گروهی قرآن کریم*
سلام دوستان و همراهان عزیز ختم قرآن داریم هر جزء به نام یک شهید
*🌹با توکلـ به نامـ اعظمتـ یا رحمانـ یا رحیمـ🌹*
*📚لطفا اعلام قرائت را پی وی مدیران ارسال بفرمائید*
@mis233
﷽📖جزء 1)🌹شهید ابراهیم هادی✅
﷽📖جزء 2)🌹شهیدمصطفی صدزاده✅
﷽📖جزء 3)🌹شهیدای گمنام✅
﷽📖جزء 4)🌹شهید تهامی
﷽📖جزء 5)🌹شهید محسن حججی
﷽📖جزء 6)🌹 شهید مجید بقایی
﷽📖جزء 7)🌹شهید رحمان مدادیان
﷽📖جزء 8)🌹شهید رسول خلیلی
﷽📖جزء 9)🌹شهید مهدی زین الدین
﷽📖جزء 10)🌹شهید مجید زین الدین
_🔰__🔰___
﷽📖جزء11)🌹شهید مغنیه
﷽📖جزء 12)🌹شهید اینانلو
﷽📖جزء 13)🌹شهیداسماعیل دقایقی
﷽📖جزء 14)🌹شهیدقاسم سلیمانی✅
﷽📖جزء15)🌹شهید سیدرضا حسینی✅
﷽📖جزء 16)🌹شهید حسین پور جعفری
﷽📖جزء 17)🌹( شهید محمد ابراهیم همت
﷽📖جزء 18)🌹شهید رجایی(۲)
﷽📖جزء 19) 🌹شهید قربان خانی
﷽📖جزء 20)🌹شهیده صدیقه رودباری
_🔰__🔰___
﷽📖جزء 21)🌹شهید مرتضی عطایی
﷽📖جزء 22)️🌹شهید حسین خرازی
﷽📖جزء 23)🌹شهید عباس دانشگر
﷽📖جزء 24)🌹شهید ابومهدی مهندس
﷽📖جزء 25)🌹شهید وحید زمانی✅
﷽📖جزء 26)🌹شهید محمدرضا دهقان✅
﷽📖جزء 27)🌹شهید احمدکاظمی
﷽📖جزء 28) 🌹شهید بلباسی
﷽📖جزء 29)🌹شهید هادی ذولفقاری✅
﷽📖جزء 30)🌹شهید احمد کشوری
*❣الـلَّهُــــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــــــرَجْ❣*
*مهلت_قرائت جزءهای برداشته شده یک هفته است.*
✍🏻با تشکر از همراهی شما بزرگواران
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
*شهیدان برادران زین الدین*❤️
https://chat.whatsapp.com/HoIRymBAzO67aHggqoXdki
💔 صاحب قبر بی نشون سلام مادر
برا زیارتت کجا بیام مادر؟💔
@abalfazleeaam
1400/9/26
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#فاطمیه_کربلا
#چادرت_را_بتكان_روزى_ما_را_بفرست
#فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه_آمد
#فاطمیه_را_عاشورایی_برگزار_کنیم
#فاطمیه_خدا_هم_غرق_ماتمه
#فاطمیه_خط_قرمز_ماست
#فاطمه_زهرا
#فاطمیه_اول #حضرت_ام_البنین #حضرت_اباالفضل #حضرت_عباس #حضرت_زینب #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #حاج_مهدی_رسولی #ابوالفضلیم_افتخارمه
https://www.instagram.com/abalfazleeaam/p/CXk87Gdo5Aa/?utm_medium=share_sheet