eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.4هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
8.7هزار ویدیو
88 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام.. یک شماره بین ۱ تا ۱۸ انتخاب کنید و روی پیوند زیر بزنید و ببینید رفیق شهیدتان کیست؟ یک صلوات مهمانش کنید. ۱. digipostal.ir/cofa3zi ۲. digipostal.ir/cmdgvds ۳. digipostal.ir/cu961hs ۴. digipostal.ir/cabb62c ۵. digipostal.ir/c87kide ۶. digipostal.ir/ceiv42d ۷. digipostal.ir/csenas8 ۸. digipostal.ir/cezkkiq ۹. digipostal.ir/c0enl2t ۱۰. digipostal.ir/ck0hv4j ۱۱. digipostal.ir/cfir815 ۱۲. digipostal.ir/cjt5fhz ۱۳. digipostal.ir/cwbze98 ۱۴. digipostal.ir/cwpcc6j ۱۵. digipostal.ir/cjarjqv ۱۶. digipostal.ir/cpexi3q ۱۷. digipostal.ir/cufmm0j ۱۸. digipostal.ir/c3fxydo اگر دوست داشتید برای دوستانتان هم بفرستید . ❤️🌹❤️🌹❤️ @rafiq_shahidam96 ❤️❤️❤️ *❤️شهید رحمان مدادیان*❤️ https://chat.whatsapp.com/KRtYvxmPJ1VJUgZRC4B9hK
برسه‌اون‌روز که‌خستہ‌ازگناهامون جلـو امام‌زمان زانـوبزنیـم؛ سرمونوپایین‌بندازیم وفقط‌یہ‌چیزبشنویم سرتـوبالاکن من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت... عـزیزترینم، امـام‌تنھـای‌مـن ببخش‌اگـه‌برات نشدم...💔 ╔━━━━๑♡💙♡๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑♡💙♡๑━━━━╝
ماجرای کشتی شگفت انگیز ابراهیم هادی پس از پایان مسابقه رقيب ابراهیم در فینال سراغم آمد و بی مقدمه گفت آقا عجب رفیق با مرامی دارید. من قبل از مسابقه به آقا ابرام گفتم شک ندارم از شما می خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردم. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمی دونی چقدر خوشحالم.» مانده بودم که چه بگویم. کمی سکوت و به چهره اش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده است. بعد گفتم: «رفیق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین و سختی کشیدن این کار رو نمی کردم. 🦋 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم،، ╔━━━━๑♡💙♡๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑♡💙♡๑━━━━╝
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجید شما اینجا تیر به پهلوش خورد همون مجیدی که حضرت زهرا بهش گفته بود بیا من منتظرتم حضور پدر و مادر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی در محل شهادت فرزندشان در خان‌طومان سوریه ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
*صلی الله وعلیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام* *مژده مژده* ❤️🌹❤️🌹❤️ *اعزام فوری کرببلا* *هر هفته* *اولین کاروان درایران *7روزه *باارزانترین نرخ محاسبه قیمت هابادلار *جهت ثبت نام حضوری* ⤵️⤵️⤵️⤵️ *خانم مهرجویان شماره تماس* *۰۹۰۳۷۴۴۵۰۲۶* ❤️❤️❤️❤️ زمینی ثبت نام میکنیم ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam @sadrzadeh1 @abalfazleeaam ❤️❤️❤️❤️❤️ https://chat.whatsapp.com/KRtYvxmPJ1VJUgZRC4B9hK
نماد 🔸مسیر تهران ـ نطنز رو اگه انسان هفته‌ای یک بار تردد کند، خیلی خسته‌کننده خواهد بود. آقا مصطفی هفته‌ای دو یا سه بار این مسیر رو می‌رفت و برمی‌گشت. 🦋 روزه‌گرفتن در سایت نطنز هم، خیلی سخت بود؛ هوا آن‌قدر گرم می‌شد که لب‌ها ترک برمی‌داشت و خون می‌آمد. همه این‌ها نشان‌دهنده سختی‌های ایشون بود. ولی هیچ‌وقت از سختی‌ها نمی‌گفتن. راوی: همسر شهید 🗓 ۲۱ دی ماه، سالروز شهادت مصطفی روشن ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفی امروز: شهید مدافع حرم *🌹شهید مجیـد قربانخانی*🌹 به مناسبت سالگرد شهادت شهید ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
*خلاصه ای از زندگی :* سلام برتمام آزاد مردان جهان ، من مجید قربانخانی متولد محله ی یافت آباد تهران هستم . من تک پسر خانواده بودم و از کودکی به شدت به مادرم وابسته بودم ، در حدی که از اول دبستان مادرم با من به مدرسه می آمد و در حیاط می ‌نشست تا من درس بخوانم ؛ اما از دوم دبیرستان به بعد گفت که خجالت می‌کشد و دیگر همراهم به مدرسه نمی آید ، همین شد که من هم دیگر مدرسه نرفتم و درس را رها کردم . سربازی رفتنم هم همین طور بود چون مادرم هرروز به یک بهانه دم در پادگان بود . در پادگان هیچ چیز را جدی نمی گرفتم حتی مهر تائید مرخصی آنجا را گیر آورده بودم و یک کپی از آن برای خودم گرفته بودم . پدرم هرروز که من را به پادگان می ‌رساند وقتی یک دور می‌زد وبرمی گشت خانه ، می ‌دید که پوتین های من دم خانه است . شاکی می‌شد که من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی . من هم با خنده می گفتم که مرخصی رد کردم ! دایی های پدرم نانوایی بربری داشتند ، من عصرها که از سرکار برمی گشتم ، پشت دخل بربری فروشی می ‌رفتم و نان دست مردم می ‌دادم . همین طور شد که در محله نامم را مجید بربری گذاشتند وگرنه کار و بار من چیز دیگری بود . یک نیسان داشتم که با آن کار می کردم و روزی ام را در می آوردم . پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل می ‌رفتم تا اگر نیازمندی را می ‌شناسم ، نان مجانی به دستش بدهم . غیر از نیسان ، یک زانتیا هم برای سواری خودم داشتم . بعد از مدتی تصمیم گرفتم قهوه خانه بزنم . خیلی اهل قهوه خانه بودم . هر شب قهوه خانه می رفتم و حالا خودم صاحب یک قهوه خانه بودم . همیشه چاقو در جیبم بود . خالکوبی داشتم . خیلی قلدر بودم و همه کوچکترها باید به حرفم گوش می دادند اما به یکباره همه چیز تغییر کرد . گویا دعای فقرا و یتیمانی که دستشان را گرفته بودم و احترامی که همیشه برای پدر و مادرم قائل بودم ، کار خودش را کرده بود . سال ۱۳۹۳ به زیارت اباعبدالله در کربلا رفتم و بعد از آن زندگی ام تغییر کرد . هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود‌م ، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شدم ‌، همیشه در حال دعا و گریه بودم ، نمازهایم را سر وقت می ‌خواندم ، حتی نماز صبحم را . نمی دانستم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده‌ بودم و دوست داشتم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم . آن روزها یکی از پاسدارها به قهوه خانه ی من رفت و آمد داشت و رفاقت با او فکر رفتن به سوریه را در سرم انداخت . بسیار غمگین و ناراحت بودم از اینکه تکفیری ها بی‌رحمانه کوکان و مردم بی ‌پناه را می‌کشند و خیلی دوست داشتم قدمی در راه این جهاد بردارم . یک روز به خانواده ام اصرار کردم که می خواهم به آلمان بروم و کار کنم . تصور می کردم اگر بگویم سوریه آنها اجازه نمی دهند و اگر بگویم آلمان مشکلی ندارند اما مادرم خیلی مخالفت کرد و گفت نباید آلمان بروی . برای اعزام به گردان امام علی (ع) رفتم . اما خانواده ام متوجه شدند و رفتند آنجا و گفتند که راضی به اعزام من نیستند . به همین علت گردان امام علی (ع) هم بهانه آورد که چون رضایت‌نامه نداری ، تک پسر هستی و خال‌کوبی داری تو را نمی بریم و بیرونم کردند . بعد از آن گردان دیگری رفتم که بازهم خانواده ام پیگیری کردند و آنها هم من را بیرون انداختند . تا اینکه به گردان فاتحین اسلامشهر رفتم و خواستم ازآنجا اعزام شوم ، که این بار خانواده ام اطلاع پیدا نکردند . بعد از آن مدتی شب ها خیلی دیر به خانه برمی گشتم و حتی خانواده ام گمان می کردند من مشغول کارهای خلاف هستم اما بعدها فهمیدند که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفتم . بالاخره یک شب به آنها گفتم که می خواهم بروم سوریه و آموزش های لازم را هم دیده ام که مادرم اجازه نداد و آنقدر ناراحت شد که حالش بد شد و راهی بیمارستان شد و من مجبور شدم بدون اطلاع و خداحافظی با خانواده ام عازم سوریه شوم . دو روز بود رفته بودم و آنها نمی دانستند که پدرم به پادگان تهرانسر رفت و متوجه شد من به سوریه رفته ام و به فرمانده آنجا گفت : مجید باید برگردد وگرنه اینجا را آتش می زنم . که به او گفتند من را بر می گردانند . همان شب چند عکس از خودم برای خواهرم فرستادم و بعد از آن لحظه به لحظه با خانواده ام تماس می گرفتم تا نگران نباشند . در آنجا مسئول غذا و پشتیبانی بودم و بعد از یک هفته حضور در سوریه ، به فرمانده اصرار کردم که من را هم همراه خود ، به عملیات ببرد و سرانجام راهی خط مقدم شدم . در درگیری های خانطومان ، یک تیر به بازوی سمت چپم خورد و دستم را پاره کرد و خالکوبی های هایم برای هم یشه محو شد و سه یا چهار تیر به سینه و پهلویم ‌خورد و شهید شدم اما پیکرم چندسال بعد به آغوش مادر و پدرم بازگشت .
عاشقان وقت نماز است،اذان ميگويند...✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨شب می‌رود و عطر سحر می‌گردیم در صبح ظهور یار بر می‌گردیم غم نیست که قاسم سلیمانی رفت ما را بکشید زنده‌تر می‌گردیم🕊️🌷 *کانال سپهبد شهید قاسم سلیمانی* ❤️❤️❤️❤️❤️ کانال پر از خاطرات سردار دلها👇🏻 https://chat.whatsapp.com/BdY44youVa8ChtGV5brzhG ☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻