«گلدانی برای من» روایتهای عاشقانه از همسر شهید «غلامعلی اسماعیلی»
🔹کتاب«گلدانی برای من» مجموعهای از روایتهای همسر و خانواده شهید «غلامعلی اسماعیلی» و نامههای عاشقانه و طنز آمیز شهید است که با ارتباط دوسویه با مخاطب به رشته تحریر درآمده و توسط انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسیده است.
🔹شهید اسماعیلی در نیمه شعبان سال ۶۵ آسمانی شد و پس از گذشت ۳۸ سال، همسر شهید طبق قرار عاشقانه و قولی که به هم داده بودند هرساله نیمه شعبان را جشن میگرفت و در آخرین جشنی که همسر شهید برگزار کرد یک شب شهید به خوابش آمده و مجدد از او خواستگاری میکند، همزمان با گفتن بله و بعد از ۲ روز همسر شهید نیز از دنیا رفت و این عشق زمینی آنها آسمانی هم میشود.
کانال رسمی شهید ابراهیم هادی
#شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
محمد ابراهیمی اصلنماهنگ سفره مولا.mp3
زمان:
حجم:
2.24M
ما شدیم بنده علی مولا علی آقا
علی هم کشتی علی ساحل علی دریا
جمع شدن عالم دور یک سفره سفره مولا
📆 ۷ روز تا عید غدیر خم
🎙 #محمد_ابراهیمی_اصل
#️⃣ #مدح_امیرالمومنین_حضرت_علی_ع
#️⃣ #عید_غدیر_خم
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیق_شهیدم
❁═══┅┄
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
2.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنِ بیسر عَجَبی نیست
گَـر اُفـتد روی خــاک
سَـــرِ ســـربازِ رهِ عـــــشــق
به پیکر عجب است❤️🩹
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
شبتون شهدایی🌷🌷🌷
https://eitaa.com/rafiq_shahidam
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 تولدش مصادف شده بود با #عید_قربان
سال ۶۴ بود که برای زیارت خانه خدا به مکه مکرمه مشرف شد.
دائم از عظمت خدا یاد می کرد.
و در رعایت احترام به پدر و مادر زبانزد خاص و عام بود.
ایشان غرور، خودبینی، غیبت و بدگویی دیگران را از خود کاملا رانده بود.
عقیده داشت همانطور که خداوند انسان را آفریده است روزی اش را هم می رساند پس دست نیاز به سوی غیر خدا دراز کردن شرک است.
لذا ساده می خورد و ساده می پوشید و ساده می زیست.
کمک های پنهانی به خانواده های محروم و مستضعف می کرد.
روی حلال و حرام بسیار حساس بود و با آن که مال و اموال آنچنانی نداشت اما حساب خمس و زکاتش را فراموش نمی کرد.
شهید حاج یونس زنگی آبادی🌷
https://eitaa.com/rafiq_shahidam
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ان اکرمکم عند الله اتقکم...
#شهید_آوینی
https://eitaa.com/rafiq_shahidam
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
📝』از خاطرات شهید ابراهیم هادی
پاییز سال شصت و یک بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نقل همهمجالس توسل های ابراهیم بهحضرت زهرا(س) بود. هر جا میرفتیم حرف از ابراهیم بود.
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف میکردند. همه آنها با توسلبه حضرت صدیقه طاهره(س) انجام شده بود.
به منطقه سومار رفتیم. به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند که برای آنها مداحی کند و ازحضرت زهرا(س) بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. آنها چیزهایی گفتند که
اوخیلی ناراحت شد. ابراهیم عصبانی شد و گفت:من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحینمی کنم! هر چه می گفتم:حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، اما فایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان میدهد. چشمانم را به سختیباز کردم. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه.من هم بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی
دونه خستگی یعنی چی؟!البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم بچه های دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا(س)!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم رادیده بودم از همه بیشتر تعجبکردم، ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که...
پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد. اما نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرتصدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکس گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
🍃🌷🍃
https://eitaa.com/rafiq_shahidam