eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
937 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*بیاد همه پدران آسمانی و سلامتی پدران عزیزی که هستند. صلوات بفرست.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ به حلال زادگیتان افتخار کنید 🔺توییت جدید استاد حسن عباسی در واکنش به صحبت‌های خانم نویسنده در جشنواره فجر: 🔺«فقط یک حرام‌زاده می‌تواند دغدغه‌ی دراماتیزه کردن حرام‌زادگی را داشته باشد.» 🔹مطالبه مردمی در برخورد با مروجان حرامزادگی در کشور و جشنواره فجر •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا شکر بخاطر اینکه متمسک به ولایت امیرالمومنین هستیم.. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای سعید محمد در خصوص چگونکی مافیای خودروسازیی و چگونکی پیگیری آن •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ رو بنی فاطمه خونده واقعا با حاله. گوش کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
4_5823417603980265073.mp3
2.14M
💎ویژگیهای منحصر به فرد مولایمان امیر المومنین علی علیه السلام ☀️ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
Part05_انسان 250 ساله.mp3
12.87M
📗کتاب صوتی قسمت 5⃣ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راه صالحین یعنی این... *مردم کشمیر پس از توهین پلیس کشمیر به عکس قاسم سلیمانی، کاری کردند که رئیس پلیس مجبور به عذر خواهی شد و مردم با پلیس عکس رهبری و قاسم سلیمانی را به در و دیوار شهر چسباندند.* شهید سلیمانی خطرناک‌تر از سردار سلیمانی است. امام خامنه ای مدظله العالی راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
شهيد محمد علي رجايي.mp3
5.38M
🕊️ 🎧 بخش معرفی شهدا در برنامه مهربان باشیم راديو معارف ⏯️ این قسمت: شهید محمدعلی رجایی تولیدی رادیو معارف •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فاطمه: همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟میتونم بعدش ازدواج کنم؟یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟میتونم دست کس دیگه ای رو تو دستش ببینم؟ فکر کردن به این چیزا اشکامو رَوونه صورتم میکرد.رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم.یه قلپ از چاییمو خوردمو دوباره گذاشتمش روی میز.اشکامو با دستم پاک کردمو سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم.موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده:سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم. بهش پیام دادم:بیکارم.کجا بریم؟ ریحانه:چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدمو گفتم:باشه.کی بریم؟ ریحانه:اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس. فاطمه:باش. رفتم تواتاقم از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم‌ یه لبخند نشست رو لبم‌ یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون روسریم رو هم یه مدل جدید بستم.یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم قسمت بلنده رو دور سرم دور زدمو روی روسری پاپیونی گره زدم‌.میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتمو سرم کردم به مامان زنگ زدمو گفتم دارم میرم بیرون اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس رو یه نیمکت نشستمو منتظر ریحانه شدم.به ساعتم نگاه کردم‌.چهار و نیم بود رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود‌ نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد کاش الان اینجا بود‌... ولی اون الان... راستی ازدواج کرده!!؟ زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم... یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خریدو بستنی مهمونم کرده بود مثلا. هعی.... تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت برگشتم ک دیدم ریحانس با ذوق گفت:چطوری دختره؟ یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو گفتم:ممنون تو خوبی؟ ریحانه:هعی بدک نیستم.بیا بریم دور بزنیم. از جام پاشدمو دنبالش رفتم.سعی کردم همه ی دِقَّتو حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم. نمیدونستم فایده داره بدرد میخوره یا نه... ولی احساس خوبی داشتم... انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود.رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب‌" حجابم مگه ملزومات داشت... از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
من هم دنبالش رفتم.فروشندش یه خانمی بود.. روکرد سمت فروشنده و گفت:سلام خانم‌ ببخشید یه ساق مشکی و سرمه ای میخام. داشتم به وسایلاشون نگا میکردم که فروشنده اومد و چیزایی که ریحانه گفت رو گذاشت رو میز.منم رفتم پیش ریحانه. فاطمه:عه از این آستینا! مامان منم میزاره. البته مال اون سادستا. تازه فقط هم یکی داره. از حرفم خندش گرفت.به ساق ها نگاه کرد و گفت:نه اینا رو نمیخام. سادشو ندارین؟بدون گیپور. فروشنده سرشو تکون داد و رفت یه قسمت دیگه که گفتم: اینا قشنگ بودن که.چرا نخریدی؟با گیپور خوشگل تره ک تا سادش. به صورتم خیره شد و گفت:نه به جای حجاب جنبه ی جلب توجهش‌ بیشتره.اصلا فلسفه ی حجاب اینه که آدم باهاش جلب توجه نکنه دیگه. عجیب بهش نگاه کردمو گفتم:این چیزا رو شوهرآخوندت بهت یاد میده؟باشه بابا تسلیم. ریحانه:نه بابا اون بدبخت زیاد چیزی نمیگه داداش محمد حساسه. اینو ک گفت گوشام تیز شد. فاطمه:روچی؟ساق دست؟ ریحانه:این رو همه چی حساسه‌ بابا. ساق، روسری،گیره روسری و از همه مهم تر چادر!!!! فروشنده اومد سمتمون و ساقای ساده ی رنگیش رو باز کرد.از توشون یه سرمه ای سیر و مشکی در آورد و گذاشت جلو ریحانه. ریحانه کیف پولشو در اورد و گفت:چقدر میشه؟ فروشنده:۱۲ هزارتومن. پول رو گذاشت رو میز و رفت سراغ گیره ها. فاطمه:نگاه کن این گیره طلایی ها رو. برگشتم سمت انگشت اشارش که چشمام به گیره های خوشگل رنگی با اویزای مختلف خورد. بهش گفتم:واسه منم یه سادشو انتخاب کن. ریحانه:ساده؟ فاطمه:اره. داشت تو گیره ها میگشت که برگشتم سمت فروشنده و گفتم:اگه میشه یه ساق مشکی ساده به من هم بدین. اینو ک گفتم ریحانه برگشت سمتمو با تعجب نگام کرد ‌و گفت:فاطمه چیزی شده؟ فاطمه:نه مگه باید چیزی شده باشه؟ انگار از حرفش پشیمون شد.برگشتو بعد اینکه انتخاب کرد اورد گذاشتشون رو میز که فروشنده حسابشون کنه‌.خواستم از تو جیبم کارتمو در بیارم که دستشو گذاشت رو دستم و گفت:حالا میدونیم پولداری. ولی دست تو جیبت نکن. بزار این بارو من حساب کنم‌. سرمو به معنی اصلا تکون دادمو گفتم:امکان نداره‌ چرا تو حساب کنی؟تازشم پولدار کجا بود. ریحانه:تعارف میکنی؟میگم نه دیگه. بزار این اولین ساق و گیره ای ک میخری رو من بهت هدیه داده باشم اینجوری دل من هم شاد میشه. با لبخند نگاهش کردم که ملتمسانه گفت:باشه؟ از کارش خجالت کشیده بودم. یه باشه گفتمو خواستم از مغازش برم بیرون که یهو یه چیزی به سرم زد و گفتم‌:راستی ریحانه چادر چی؟کدوم چادر خوبه؟الان اینی ک سر منه خوبه؟ ریحانه:خوبه؟این عالیه دختر از خوبم خوب تر خیلی ماه میشی باهاش از حرفش انرژی گرفتمو از مغازه اومدم بیرون ریحانه هم حساب کردو از مغازه زد بیرون. ساق و گیره های من رو داد دستمو گفت:مبارکت باشه. ازش تشکر کردمو گفتم:مرسی.خیلی زحمت کشیدی.ولی ازت توقع نداشتم‌. دستشو کشیدمو بردمش سمت همون بستنی فروشی‌ ای که با مصطفی بستنی خوردیم.اونم بدون اینکه چیزی بپرسه دنبالم اومد.دوتا معجون سفارش دادمو به ریحانه اشاره کردم بشینه رو نیمکت تا حاضر شه.اونم ذوق زده نشست رو نیمکت.پول معجونا رو حساب کردمو رفتم سمتش که گفت:عه زحمتت شد که. اینو گفتو روسریش رو با دستش صاف کرد. معجونش رو دادم دستش.چادرم باعث میشد که روسریم هی عقب بره و موهام مشخص شه.برا همین هی حرص میخوردم‌.اصلا چی بود این چادر اه.به خودم نهیب زدم ک منطقی باش.چادر بد نیست. اتفاقا از وقتی ک رو سرم دارمش احساس بهتری دارم.احساس امنیت بیشتری میکنم. به ریحانه اشاره زدم که بریم تو پاساژ اونجا خلوت تره.با حرفم از رو نیمکت پاشد و دنبالم اومد.رفتیم تو و بعد اینکه خوردنمون تموم شد یه خورده دور زدیم.ریحانه به ساعت موبایلش نگاه کردو گفت:خب دیگه بریم خونه یواش یواش.میترسم شب شه محمد صداش در آد. نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin