eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
937 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_16509064.jpg
12.14M
سیر نمایشگاهی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
*😱امام زمان قلابی زندانی شد. البته چند تا امام زمان قلابی هم توی زندان داریم.* *🔹 فردی که چند روز پیش در هیبت یک روحانی ادعای امام زمان بودن کرده بود، طلبه نیست.* *👈🏻 تصویر واقعی این شخص را در عکس فوق ببینید.* *🔹 تهیه لباس روحانیت کار سختی نیست و با اینکه امکان خطا برای هرکسی و در هر لباسی وجود دارد، اما در این اوضاع وانفسا که هر کس به دنبال آن است تا در فضاهایی مانند اینستاگرام خودنمایی کند، هر عمامه به‌سری را نمیتوان طلبه یا آخوند دانست.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
💠بچه ها نمی بینند شما چه می‌گویید آنها می بینند شما چه می کنید.. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🟣تصاویر منتشر نشده بازدید حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از بقایای سربازان آمریکا در طبس چند روز پس از واقعه طبس، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای امام جمعه تهران و نماینده امام خمینی (ره) در وزارت دفاع به همراه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و شهید چمران از محل این اتفاق بازدید کردند. تصاویر این بازدید تاریخی برای اولین بار از مجموعه آرشیو خبرگزاری جمهوری اسلامی و به مناسب سالروز این واقعه منتشر می‎شود. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
*این بار مثل آدم آمدند سر میز مذاکره.* مذاکرات ایران و عربستان در بغداد به گفته مقامات عراقی حاضر در این مذاکرات مثبت بوده و قرار است دور بعدی از حالت امنیتی خارج و به سمت و سوی دیپلماتیک برود. سعودی‌ها در این نشست بسیار نرم‌تر شده بودند و البته آرام‌تر و شاید هم کمی عاقل‌تر! شاید دلایش متعدد باشد اما بالاخره فهمیدند که آنچه به عنوان شرط و شروط از ایران می‌خواهند غیرقابل انجام است. مثلا مشروط کردن ارتباط با ایران با مجبور کردن انصارلله به پذیرش خواسته‌های آن‌ها! یا دخالت نکردن در لبنان و سوریه و حتی عراق! زمان زیادی صرف شد تا آن‌ها متوجه شوند که ایران رفتاری محترمانه و برابر با متحدانش دارد و هیچوقت با آن‌ها آمرانه صحبت نمی‌کند و این فهم باعث گشایش بزرگ در مذاکرات شد. از سوی دیگر حمله روسیه به اوکراین نقش پررنگی در تغییر سنگین در رفتار و دیپلماسی سعودی‌ها داشت چرا که آن‌ها وقتی رفتار امریکا با اوکراینِ سفیدپوستِ همسایه روسیه با رئیس‌جمهوری یهودی را دیدند، فهمیدند که امریکا برای آل سعود کلوخ هم در جنگ با ایران پرتاب نخواهد کرد و به همین دلیل مثل آدم سر میز مذاکره آمده و خیلی از مسائل را پذیرفتند اما جرات اعتراف به آن را ندارند. 🔮🔮🔮 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
ریحانه:اگه شهید بشه چی؟ سکوت کردمو چیزی نگفتم با خودم عهد کرده بودم همونجوری که محمدُ از حضرت زهرا گرفتم همونطوری بهش برگردونم با خودم عهد کردم اگه شهید شد همونقدر که وقتی همسرم شد خوشحال بودم خوشحال باشم و راضی چون تنها تفاوت روز شهادتش با روز عقدمون اینه که اون روز حضرت زهرا پسرشو به من هدیه کرد ولی روز شهادتش من باید همسرمو بهش هدیه کنم‌ ولی واقعا میتونستم؟من از به زبون اوردنش هم میترسیدم. حالم دوباره بد شده بود. ریحانه پاشد ظرفای صبحانه رو شست و آشپزخونه رو تمیز کرد. منم وسایل زینب رو جمع کردمو ریختم تو کیفش داشتم حاضر میشدم که تلفن زنگ خورد ریحانه رفت سمت تلفن و جواب داد چند دقیقه بعد اومد تو اتاق و با لب و لوچه ی کج نگام کرد فاطمه:چیشد؟کی بود؟ ریحانه:بابات فاطمه:چی میگه؟ ریحانه:انگار حالش خوب نبود یه جوری بود گفت چرا نمیاین؟ فاطمه:چرا نمیایم؟ ریحانه:آره! فاطمه:یعنی گفت تو هم چرا نمیای؟ ریحانه:آره گفت عجله کنین بیاین کارتون دارم! فاطمه:وا چرا انقدر عجیب شده؟ ریحانه:نمیدونم بیا بریم ببینیم چیکارمون دارن تا نیومدن ما رو با چک و لقد ببرن! فاطمه:یاحسین بابا چرا اینجوری شده بیا بریم این جور که بوش میاد معلومه یه اتفاقی افتاده! ریحانه:اره بریم. یه مانتوی سبز یشمی برداشتمو با شلوار تنگ مشکی پوشیدم ‌به خودم عطر زدمو چادرمو سرم کردم کیف زینب رو برداشتمو با سوییچ ماشین رفتم پایین و منتظر ریحانه شدم ماشین رو از پارکینگ در اوردم که ریحانه اومد تو ماشین هوا بارون عجیبی گرفته بود با اینکه ساعت دوازده ظهر بود ولی آسمون خیلی تاریک بود‌ ریحانه بچه رو تو پتو جمع کرده بود و تو بغلش سفت گرفته بود. با عجله روندم تا خونه ی بابا. با اینکه هوا بارونی بود ولی خیابونا ترافیک بود. استرس عجیبی گرفته بودم یعنی بابا چیکارمون داشت؟ فاطمه:ریحانه استرس گرفتم بابا نگفت چیکارمون داره؟ ریحانه:نه ولی انگار عصبی بود! فاطمه:وای خدا بخیر کنه دلم مثل سیر و سرکه میجوشه! ریحانه:اره منم استرس گرفتم! فاطمه:این ماشینا چرا کنار نمیرن ! اه اه اه ! دستمو گذاشتم رو بوق و هفت ثانیه بوق ممتد زدم به محض باز شدن راه پامو روی پدال فشردمو ماشین با سرعت از جاش کنده شد انقدر هول و ولا به جونم افتاده بود که آیت الکرسی رو شیش بار از اول خوندم ولی هر بار یه چیزیو جا گذاشتم‌ نفهمیدم بعد از چند دقیقه رسیدیم دم خونه تو کوچه مون کلی ماشین پارک شده بود با دیدن ماشینا با ترس به ریحانه نگاه کردم اونم حواسش به من بود نگاه هردومون رنگ ترس به خودش گرفته بود بدون اینکه چیزی بگم از ماشین پیاده شدم و تا خونه دوییدم. ریحانه بلند بلند صدام میزد ولی من هیچی نمیشنیدم. همه ی حواسم به در باز خونمون بود و ماشینایی که دم در خونه پارک شده بودند. ‌ راه لعنتی کش اومده بود هر چی میدوییدم به در خونه نمیرسیدم زیر بارون خیس خیس شده بودم خودمو رسوندم دم در خونه کلی کفش و پوتین تو حیاط افتاده بود هیچ اختیاری رو خودم نداشتم‌ اشکام سرازیر شده بود و لعنت بهشون که همیشه امونمو بریدن. نفهمیدم چجوری کفشمو از پام در اوردم. در خونه رو با دستم هول دادمو رفتم تو. یه عده آدم که لباس پاسداری تنشون بود روی مبل نشسته بودن و یه سری که لباس عادی پوشیده بودن رو زمین نشسته بودن بین جمعیت دنبال اشنا میگشتم که متوجه شدم با باز شدن در همه برگشتن سمت من اولین نفری که به چشمم خورد اقا محسن بود چشام که به چشمای خیسش افتاد پاهام شل شد! فاطمه:محمدم کجاست؟ دستشو گذاشت رو صورتش و چیزی نگفت دستمو به دستگیره ی در گرفتم که نیافتم. افتادم رو زمین که یکی با گریه اومد سمتم. صدای شکستن همه وجودمو شنیدم نمیدونستم بهت منو با خودش برده یا... چشامو بستمو به حالت سجده سرمو گذاشتم روی زمین توان بلند کردن خودمو از روی زمین نداشتم چادرمو کشیدم رو سرمو با تمام وجودم زار زدم. نه میخواستم کسی رو ببینم نه چیزی بشنوم زمان واسه من متوقف شده بود‌ همه چی از این بُعد ثابت بود و تکراری همه چی بی ارزش تر از قبلش شده بود من همه ی وجودمو از دست داده بودم روحمو از دست دادم همه ی زندگیمو از دست دادم من لبخند قشنگ خدارو از دست دادم من دو دستی همه ی وجودمو هدیه کرده بودم!فقط نمیدونستم این بار آسمون داره واسه کی ناله میکنه؟ واسه تنهایی من یا پرکشیدن محمدم! دلم خون بود وحالم بدتر از همیشه این درد واسم مرگ بود یه مرگِ تدریجی ! محسن و علی انقدر که صدام زدن هم خودشون خسته شده بودن هم منو خسته کرده بودن ریحانه داد میزد و گریه میکرد بابا اوضاعش از همیشه بدتر بود مردی که حتی تو عذای پدرش هم گریه نکرده بود مثل ابر بهار میبارید! مامان یه جمله های زیر زبونش زمزمه میکرد و گریه میکرد. نویسندگان:فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزا پور. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
روح الله شمیم ونرگس همه اطراف من پرسه میزدن و یه چیزایی میگفتن ولی من هیچی نمیفهمیدم گوشم هیچ صدایی رو نمیشنید چشمام هیچکس رو نمیدید. ساکی که براش بسته بودمو جلوم گذاشتن دلم میخواست جای همه ی نبودناش بغلش کنم بوش کنم زیپ ساک رو باز کردم همه چی مرتب تر از اولش بود چشام به لباساش که افتاد دیگه طاقت تموم شد! فاطمه:آقامحمد خودت کجایی لباساتو واسم اوردن؟لباسات هنوز بوی عطرتو میده محمد زندگیمو با خودت بردی! لباسشو به صورتم چسبوندمو گریه کردم تو دلم جنگ شده بود انقدر که گریه کرده بودم دیگه چشام جایی رو نمیدید لباسشو بوسیدمو گذاشتمش سر جاش پوتینشو از تو ساک برداشتم. دستمو به کفشش کشیدمو بعد با دوتا دستام خاکشو روی صورتم کشیدم. همه ی سلولام دلتنگیشو فریاد میکشید از هق هق به سرفه افتاده بودم نفسام دیگه یکی در میون بالا میومد حس میکردم قلبم دیگه نمیزنه از اتفاقای عجیب زندگیم بهت زده بودم همه چی خیلی عجیب و سریع اتفاق افتاده بود سریع عاشقش شدم عجیب عاشقم شد عجیب ازدواج کردیمو زود از پیشم رفت. فاطمه:محمد قرار نبود تنها بری بی معرفت! چیکار کنم حالا بدون تو؟ حواسم به کسی نبود ولی صدای گریشونو میشنیدم هر بار که یه چیزی میگفتم گریه ی جمع شدت میگرفت بی توجه سرمو روی ساکش گذاشتم. رهام نمیکردن هر دفعه یکی میومد بازومو میگرفت انقدر جیغ زده بودم خسته شدم با خودم فکر کردم تمام تلاشم تو این مدت برای عادت به نبودن محمد فقط تظاهر بود فاطمه بدون محمدش نمیتونست وزن سَرَم رو هم نمیتونستم تحمل کنم. همش خنده هاش به یادم میومد شوخی هاش صداش چشماش... داشتم دیوونه میشدم این اتفاق هم ‌نمیتونسم باور کنم مثل خیلی از اتفاق های دیگه که باورش برام سخت بود. هی خودمو گول میزدم که محمد حالش خوبه قراره بیاد اینا یه خوابه شوخیه ولی تا نگاهم به چشمای اطرافیانم میافتاد میفهمیدم که این یه واقعیته کشنده است. (شما که عزیزِ دلِ ماییُ لوسِ من... رنجورِ عشق به نشود جز به بوی یار... خیلی دوستت دارم...) فاطمه:محمد دلم واسه صدات تنگ شده تو رو خدا بیا بگو همه ی اینا یه شوخی بی مزه است محمد تو رو جونِ زینبت من دیگه نمیتونم محمد تو که میتونه فاطمه بدون تو نمیتونه تو که بی رحم نبودی. بابا و دایی طاهر زیر بغلمو گرفتند و بلندم کردند. قوت نداشتم حتی رو پاهام بایستم کمرم شکسته بود همه ی جونم از بدنم رفته بود. بردنم توی اتاق خودم پشت سرم چند نفر دیگه هم اومدن داخل. زینب تو اتاق رو پای سارا بود. سارا هم مثل بقیه گریه میکرد دیدن این چشمای گریون حالمو بد میکرد دلم میخواست یکی گریه نکنه تا بگم فهمیدم که میخواستین باهام شوخی کنین بگین محمدم بیاد دیگه نمیتونم... با دیدن من پاشد و بغلم کرد و تو بغلم گریه کرد. انگار از من زودتر باخبر شده بودن لابد من اخرین نفر بودم روی تخت نشستمو چادرمو روی سرم کشیدم. خاطره هاش ولم نمیکرد من این مدت رو چطوری باید فراموش میکردم؟اصلا میشد فراموش کرد؟ همه وجودم همه ی عمر و زندگیمو با خودش برد! کاش بیدار میشدم میدیدم همه ی اینا یه خوابه کاش بیدار میشدمو مثل همیشه وقتی برمیگشتم محمد رو کنار خودم میدیدم کاش هنوز داشتمش کاش بود و مثل همیشه وقتی گریه میکردم اشکامو پاک میکرد و میگفت خیلییی لوسی! کاش همه چی یه جور دیگه بود ‌کاش محمد نمیرفت... +تا فردا ان شالله میرسه پیکرش! _اطلاع رسانی کردین؟ +بله ان شالله انجام میشه! _پس زودتر بگید همه چیو اماده کنن! +ان شالله بچه ها تو تدارک هستند نگران نباشید خیالتون راحت! _حواستون باشه هیچی کم نباشه! +چشم فقط وداع تو مصلی هست دیگه؟ _بله! +شهید رو خونشون نمیبرین؟ _فعلا قطعی نشده. خانومشو بفرستین وصیتنامشو بیاره! +خانومش؟... _جز اون ک کسی نمیدونه کجاست! +چشم. صداهاشون تو سرم اکو میشد اطرافم یکم خلوت تر شده بود زینب رو که اوردن سمتم با دیدنم وحشت کرد و شروع کرد به جیغ زدن چشمام به اون که میافتاد دلم میخواست بمیرم. بیچاره داداش علی از وقتی که فهمیده بود اشک چشماش خشک نشده بود کنار من نشسته بود و مثل بچه ها گریه میکرد اشک چشمای منم تمومی نداشت. قلبم داشت از جاش کنده میشد نمیدونستم باید چیکار کنم دلم میخواست فقط ببینمش کم کم داشتم این اتفاق رو هم باور میکردم چون میدونستم محمدِ من آدمی نیست که اینهمه بیقراریه من رو ببینه و برنگرده. محمد رسیده بود به چیزی که آرزوش رو داشت. بابا و سارا زیر بغلامو گرفته بودن به هیچ وجه نمیتونستم رو پاهای خودم بایستم. همش با خودم میگفتم محمد چجوری دلش اومد منو بزاره بره؟ نزدیک هواپیمایی میشدیم که گفته بودن ۱۰ دقیقه ی پیش نشسته هواپیمایی که دلبرم باهاش اومده هواپیمایی که دلبرمو واسم اورده. به هواپیما نزدیک تر شدیم. یه سری با لباس نظامی به صف ایستاده بودن... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_16509063.jpg
10.84M
سیر نمایشگاهی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*در داخل فلسطین دیگر کار از سنگ گذشته و در کنار استفاده از موشک توسط جبهه های مقاومت علیه اسرائیل؛ مردم هم با بلوک و بتن به سربازان اسرائیلی حمله میکنند.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*با اینکه دشمن تمام سر زمینش را اشغال کرده ولی شجاعانه ایستاده و از وطنش دفاع میکند؛ بر عکس برخی سیاسیون و سلبریتی های ما که یا بدشمن نامه می نویسند که بیاید کشور را اشغال کند یا پیشنهاد تحریم فلج کننده به دشمن میدهند.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 🔺پاسخ دندان شکن خانم دکتر معصومی به صحبت های تفرقه افکن و ارتداد آمیز فائزه هاشمی... *بازم مرحبا به غیرت دینی این خانم. مثل اینکه برخی حضرات خوابند. و منتظرند تا قرآن هم توسط این طائفه منحوس به آتش کشیده بشه.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🔰اینو بفرستین برا او کسانیکه میگن مردم ایران از دین زده شدن❗ *📸 تصویری از بزرگترین اجتماع شب قدر میلیونی در جهان اسلام و در طول تاریخ بشر در حرم مطهر رضوی.* (تصویر رو نزدیک کنید.تمام صحن های حرم تکمیله) بقیه ی نقاط کشور پیشکش....😊 از مسجد مقدس جمکران... حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها ... حرم شاه چراغ علیه السلام..از حرم امام خمینی رحمةالله عليه..از شاه عبدالعظیم حسنی عليه السلام...و دیگر امازاده ها و مصلی هاو اماکن مقدسه دیگر ..... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin