eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
936 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑🔥حریق کارگاه سی ان جی واقع در بلوار امام رضا علیه السلام قم سوختن کامل مغازه و سالم ماندن اسم جلاله (الله) 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
قابل‌توجه کسانی که می‌گويند وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد بفرما این هم حکم جهاد☝ ┄┅═✧❁🇮🇷❁✧═┅┄ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪴 این کلیپ رو به بچه هامون نشون بدیم 👨‍👩‍👧‍👦 چون عمو پورنگ رو دوست دارن رفتار ایشون رو با مادرشون ببینن 👩‍🍼 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 🌹 * سمیه خانم دستان خیسش را با لباسش خشک کرد و از آشپزخانه بیرون آمد،نگاهی به ساعت انداخت،ساعت۱۲شب بود. از وقتی که کمیل رفته بود ،سمانه از اتاقش بیرون نیامده بود،حدس می زد که شاید خوابیده باشد . با یادآوری چند ساعت پیش آهی کشید،برای اولین بار بود که اشک را در چشمان پسرش می دید،هر چقدر میخواست کمیل را امشب در خانه نگه دارد ،قبول نکرد وحشت رفتن سمانه از این خانه را در چشمان تک پسرش را به وضوح دید. آهی کشید و از پله ها بالا رفت،در اتاق سمانه را آرام باز کرد،چراغ ها خاموش بود. کمی صبر کرد تا چشمانش به تاریکی عادت کند،با دیدن سمانه که بر روی تخت خوابیده بود،نزدیکش شد. صدایی شنید،بیشتر به سمانه نزدیک شد،متوجه ناله های سمانه شنیده بود،که کمیل را صدا می کرد. متوجه شد که خواب دیده،صورتش از عرق خیس شده بود،سمیه خانم دستی بر صورت سمانه کشید،که با وحشت دستش را از روی صورتش برداشتت!! سریع پتو را کنار زد ،تمام بدن سمانه خیس عرق شده بود،زیر لب ناله می زد و کمیل را صدا می کرد،سمیه خانم آن را تکان داد اما سمانه بیدار نمی شد. ــ سمانه دخترم چشماتو باز کن،خاله عزیزم بیدار شو سمانه خانم که دید سمانه بیدار نمی شود ،سریع به طرف تلفن رفت و شماره را گرفت بعد از چند بوق آزاد صدای خسته ی کمیل در گوشی پیچید: ــ بله ــ کمیل مادر کمیل با شنیدن صدای لرزان مادرش سریع در جایش نشست و نگران پرسید: ــ چی شده مامان ــ سمانه مادر کمیل نگران پرسید: ــ رفت ؟ ــ نه مادر تب کرده،حالش خیلی بدنه بدنش اتیش گرفته نمیدونم چیکار میکنم کمسل سریع از جایش بلند شد و سویچ ماشین را از روی میز چنگ زد. ــاومدم مامان،الان به دکتر زنگ میزنم که بیاد خونه سمانه خانم گوشی را روی میز گذاشت و سریع به آشپزخانه رفت و کاسه ی بزرگی را پر از آب کرد و با چند دستمال تمیز به اتاق برگشت. کنار سمانه نشست و دستمال خیس را بر روی پیشانی اش گذشت،لرزی بر تن سمانه افتاد و وباره زیر لب زمزمه کرد. ــ کمیل * ادامه.دارد.... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 🌹 * کمیل به دیوار سرد بیمارستان تکیه داد و چشمانش را بست. یک ساعت از وقتی که به خانه رفته بود گذشت،دکتر بعد از معاینه ی سمانه،لازم دید که به بیمارستان منتقل شود،فقط خدا می دانست وقتی سمانه را در این حال دیده بود،چه به سرش آمد. راهروی بیمارستان در این ساعت خلوت بود و فقط صدای زمزمه های ارام سمیه خانم و تیک تاک ساعتش شنیده می شد! با باز شدن در اتاق،سریع چشمانش را باز کرد و از جایش بلند شد و به سمت دکتر رفت. دکتر مشغول نوشتن چیزهایی بود، و میان نوشتن هایش توضیحاتی به پرستار می داد،با دیدن کمیل لبخندی زد و گفت: ــ نگران نباشید آقای برزگر،حال همسرتون خوبه کمیل نفس راحتی کشید و خداروشکری زیر لب گفت. ــ پس این تب برا چیه؟ ــ تب خانمتون ناشی از عصبانیت و استرس بیش از حد هستش،نمیدونم دقیقا چه اتفاقی براشون افتاده اما باید از هر چیزی که عصبانیش میکنه که استرس بهش وارد میکنه دورش کنید کمیل سری تکان داد و گفت: ــ میتونم ببینمش؟ ــ با اینکه خواب هستن اما کنارش باشید بهتره،نسخه ی داروهارو پرستار میارن براتون ــ خیلی ممنون خانم دکتر دکتر لبخندی زد و گفت: ــ وظیفه است بعد از رفتن دکتر،سمیه خانم به نمازخانه رفت تا نماز شکری به جا بیاورد،اما کمیل سریع به اتاق سمانه رفت. در را آرام باز کرد تا او را بیدار نکند،به چهره ی غرق درخوابش نگاهی انداخت،در خواب بسیار معصوم می شد. کنارش روی صندلی نشست و دست سردش را در دست گرفت‌،سمانه تکانی خورد اما بیدار نشد، باورش نمی شد این چهارسال با تمام مشکلات و سختی ها با تمام تلخی ها و دوری ها تمام شده،و الان کنار سمانه است. با اینکه سمانه هنوز با او کنار نیامده بود،اما همین که الان کنارش بود و دستانش در دستان او بود،برایش کافی بود * ادامه.دارد.... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی خطاب به رهبر انقلاب: حالا که به سن تکلیف نرسیدم، میشه شمارو یه کم بغل کنم؟ راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰علت عاقبت به خیر نشدن بعضی انسانهای مومن چیست؟! 🎙️آیت الله (ره) 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾تصاویری جدید و زیبا از ضریح مطهر سیدالشهداء علیه السلام دخیل‌بسته‌ام‌امشب‌به‌گوشه‌های‌ضریح تمام شهر فدای تو و فدای ضریح 🌷 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin