eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
920 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
95 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 ‍ : آمادگی برای جشن بالاخره با هر زحمت و مشقتی بود امتحانات تمام شد. البته بیشترین خوشحالی نصیب سید صادق بود که محبور نبود قیافه چپ و چوله و غر زدن های سیاوش را تحمل کند. حالا دیگر سیاوش و راحله میتوانستند بدون استرس امتحانات، بیرون بروند، گشت و گذار کنند و حسابی خوش بگذرانند. دو هفته ای تا جشن فارغ التحصیلی سیاوش مانده بود. کارهای خرده ریزی که لازم بود برای جشن انجام شود این فرصت را به سیاوش و راحله میداد تا نشان دهند برای انجام امور مشترک چقدر توانایی هماهنگی و سازش دارند. و الحق هم که به خوبی از پس آن برآمدند. هرکسی مجاز بود یکی دو نفر را به عنوان همراه بیاورد که خب سیاوش پدرش، صادق و راحله را دعوت کرد. البته ناگفته نماند که سودابه هم با تقلای فراوان و واسطه کردن دایی اش(پدر سیاوش) توانسته بود اسم خودش را جزو لیست مهمانان جشن کند. اتفاقی که سیاوش اصلا از آن خشنود نبود اما نخواسته بود روی پدر را زمین بیاندازد. از طرفی دوست نداشت پدرش از اتفاقات افتاده با خبر شود. یکشنبه عصر، دو روز قبل از مراسم، راحله سیاوش را راضی کرد که بهتر است در این مراسم لباس رسمی بپوشد و اصرار داشت تا خودش برای سیاوش کت و شلواری باب میلش انتخاب کند. برای همین دو نفری در حال گز کردن* مغازه های پوشاک مردانه فروشی بودند تا راحله لباسی برازنده "عزیز دلش" پیدا کند. سیاوش به یکی از کت و شلوار ها اشاره کرد: -اون خوبه? راحله چینی به بینی اش انداخت: -اوممم...نه زیاد...از کت و شلوار های مدل ایتالیایی خوشم نمیاد... زیادی لوسن! سیاوش خنده اش گرفت: -لوسن?مگه گربه ان - خیلی رسمی نیستن... یجورایی اسپورت به حساب میان... من سبک انگلیسی رو ترجیح میدم... سنگین و با وقار...مثلا اون خوبه...اره همون که پارچه ش هم مدل انگلیسیه سیاوش نگاهی کرد. یکی از ابروهایش را داد بالا و چشمش را ریز کرد... کت و شلوار قهوه ای با آن بافت دانه دار طورش که خصیصه پارچه های طرح انگلیسی بود به نظر جالب می آمد: -شمام هنرهاتو یکی یکی رو میکنیا! نگفته بودی در مورد لباس اینقد اطلاعات داری! -اخه بابا روی لباس پوشیدنش حساسه! معمولا هم مامان براش انتخاب میکنه، منم کنار دستش یاد گرفتم! سیاوش سری تکان داد: -چه جالب! باشه، امتحان میکنیم! جلوی آینه یقه اش را مرتب کرد و دکمه کتش را بست و به طرف راحله برگشت. راحله با ذوق سر تا پای سیاوش را وارسی کرد: کاملا بی عیب و نقص! -شبیه اون بازیگره شدی! سیاوش دستی به موهایش کشید: -چه ادرس دقیقی! - همون که پلیس بود و یه سگ داشت سیاوش از نحوه آدرس دادن راحله خنده اش گرفت و از طرفی چون اولین باری نبود که این جمله را میشنید فهمید که منظور راحله کیه، برای همین گفت: - کمیسر* و رکس? راحله گفت: -اره همون... هم قیافه ت، هم صدات و خندید. بعد سنجاق کراوات سیاوش را زد و همانطور که متفکرانه سیاوش را ورنداز میکرد گفت: - الان دیگه واجب شد خودم هم باشم توی جشن! اصلا باید اعلام رسمی کنم که یه وقت کسی به کله ش نزنه عاشقت بشه! سیاوش بلند خندید. طوری بلند که صاحب مغازه و شاگردش هم لبخندی زدند. پ.ن: *گز کردن: کنایه از پیمودن * گادیون بروکهارد که در ایران با فیلم کمیسر و رکس و دوبله کیکاووس یاکیده شناخته شده است. ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 ‍ وقتی سیاوش کاور کت و شلوار را توی ماشین گذاشت و سوار شد راحله گفت: -سیاوش جان? میشه بریم یه کافی شاپ? وقتی سفارششان را دادند، سیاوش به راحله که دست هایش را زیر چانه اش گذاشته بود و به بیرون کافه زل زده بود خیره شد: -راحله? -جانم? -تو مشکلی نداری من تو جشن کراوات بزنم? راحله ساعتش را نگاه کرد: - نوچ! چه مشکلی? سیاوش کمی مردد و متعجب گفت: -نمیدونم! آخه فکر نمیکنم شما بچه مذهبیا از این چیزا خوشتون بیاد... مثلا همین سید، هیچ وقت نمیزنه راحله دست هایش را روی میز گذاشت و با لبخندی به سیاوش خیره شد: -خوشمون که نمیاد اما اینکه یکی کراوات بزنه یا نه جز اصول اعتقادی نیست. خیلی چیزای مهم تری وجود داره. منظورم اینه کسی رو بخاطر کراوات زدن جهنم نمیبرن اما ... -اما چی? -توی کشور ما هنوز کراوات جا نیفتاد.. یعنی جزو فرهنگمون نیست بیشتر نشونه آدم های فرنگی مابه.. شاید یه روزی کراوات هم مث کت و شلوار عادی بشه اما تا وقتی نشونه غربی مابی باشه بین مذهبی ها خیلی طرفدار نداره سیاوش بستنی و اب پرتقالی را که گارسون* اورده بود را گرفت و جلوی خودش و راحله گذاشت و گفت: -با این حساب پس با ریش منم نباید مشکلی داشته باشی! به خاطر ریش هم فک نکنم کسی رو جهنم ببرن! و نیشش را باز کرد. راحله خنده اش گرفت: -نه، سر این چیزا کسی جهنمی نمیشه اما انجام کار اشتباه هرچند کوچیک آدم رو عقب میندازه .... - حالا یه ذره عقب باشیم اشکال نداره! -اونا دیگه میل خودته! برای من اصول مهمه. هرچند به نظرم ته ریش یا حتی ریش هم بهت میاد! سیاوش متفکر به راحله که تکه ای از کیک را در دهانش میگذاشت نگاه کرد: -شاید! تا حالا امتحان نکردم راحله دستش را روی دست سیاوش گذاشت: -مطمئنم خیلی بهت میاد سیاوش چقدر دوست داشت این مهربانی های ریز را. خیره در چشمان فندقی رنگ راحله، دستش را بیرون کشید و روی دست راحله گذاشت و همانطور که با دست دیگرش ادای پیانو زدن را در می اورد با نوای موسیقی که در کافه پخش میشد زمزمه کرد: آرام من بمان کنارم، بمان بنگر مرا که میدهم بی تو جان هر جا روم تو سایه ای از منی تو غمگسارم تو دنیای منی دریای من ز موج گیسوی تو روانه ام سوی تو تمام من تو... چشمان تو چشمه ی امید است بر حال خراب نا امیدم آوازت غزل ترین کلام است من با تو به آسمان رسیدم* باران گرفته بود. باران تند و کوتاه بهاری. راحله با شادی به باران و خیابان خیس خیره شده بود. سیاوش نیم نگاهی به راحله انداخت. وقتی دید با چه ذوقی باران را نگاه میکنم، ضبط را روشن کرد. آهنگ باران عشق* را گذاشت. این آهنگ با باران عجیب میچسبید. باید یک جوری به راحله میگفت که سودابه هم به جشن خواهد آمد. سعی کرد سر بحث را باز کند: -راستی راحله، برای جشن بابا و سید صادق هم هستن. -چه خوب... دلم برای بابات تنگ شده بود. از آقا صادق هم باید بابت انگشتر تشکر کنم راحله این را گفت و با لبخندی بدجنس به سیاوش نگاه کرد. سیاوش زد زیر خنده. راحله زمزمه کرد: -همیشه بخند، من از خنده هات سیر نمیشم سیاوش پرسید: -چیزی گفتی? -نه! خب بابا کی میان? سیاوش حس کرد فرصت خوبی ست. شروع کرد به توضیح دادن که سودابه از طریق پدرش توانسته بود برای خودش کارت دعوت بگیرد و چون سیاوش دلش نمی خواسته پدرش از ماجرا بویی ببرد و کدورتی پیش بیاید محبور شده بود قبول کند ولی حالا اگر راحله مخالف است یک جوری عذر سودابه را خواهد خواست. بعد همانطور که نگاهی به آینه بغل می انداخت گفت: -خب? نظرت چیه? راحله که سرش را به پشتی تکیه داده بود و سیاوش را نگاه میکرد گفت: -راجع به چی? -دهه! اینقد صغری کبری چیدم برات.. دو ساعته دارم چی رو توضیح میدم پس! راحله با لحن آرام و خاصی گفت: -داشتم به صدات گوش میکردم، حواسم به حرفهات نبود* سیاوش ابرویش بالا رفت، لبخند پر رنگی روی لبش نشست و نگاهی به راحله کرد: چقدر نگران بود برای گفتن این حرفها و چقدر راحله آرامش میکرد با این رفتار های خانمانه! یعنی قرار بود همه زندگی همینقدر شیرین باشد? و سیاوش، بی خبر از همه جا، نمیدانست که قرار بود زندگی او هم، همچون همزاد افسانه ای اش، دستخوش تلاطمی باشد که سودابه* برایش تدارک میدید! تلاطمی که در آن، آتشی هولناک قاضی صداقت و پاکی او می شد! آیا می توانست از این آتش به سلامت بگذرد? پ.ن: گارسون(گغسون) : garçon: کلمه ای فرانسوی به معنای پسر، مرد جوان * آهنگ آرام من، محمد معتمدی *باران عشق، آهنگ جاودانه استاد ناصر چشم آذر *دیالوگی از فیلم "پرسه در مه" *سودابه: نامادری سیاوش در شاهنامه، که شیفته سیاوش بود و چون سیاوش دست رد به سینه اش زد، به او تهمت ناپاکی زد و سیاوش برای اثبات پاکدامنی اش مجبور شد از آتش عبور کند
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🌎🌎🌎 🔹برای کربلا جان میدادند 🔹برخی هیأتی‌ها قدر قدرت شیعه در عصر بی‌دینی و سلطه الحاد را نمی‌دانند. شیعه که در تاریخ در اقلیت، تقیه، شکنجه، فرار و پناه بردن به کوه و دشت بوده، شیعه‌ای که در دوره عباسی سادات را در دو طرف دیوار گِل می‌گرفتند تا کشته شوند! شیعه که تا همین چند سال پیش اجازه روضه علنی نداشت به واسطه قدرتی که انقلاب خمینی تولید کرد به راحتی به زیارت می‌روند! در گذشته که شیعه قدرت نداشت زائران در راه زیارت امام حسین(ع) دست و پا می‌دادند. امروز اوج سختی ما گرفتن گذرنامه از سامانه پلیس من یا معطلی چندساعته در مرز است! همه این‌ها معنایش این نیست که در اوج آرمان‌ها و اهداف هستیم. اما باید دانست آنچه امروز بدست آمده در گذشته یک آرزوی بزرگ و دست نیافتنی بود. بالای منبرها این‌ها را روایت می‌کنید؟ 💬 علیرضا زادبر https://eitaa.com/harffe_hesab 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سکانسی از موشکباران اسرائیل؛ توسط سپاه. وعده صادق ۱ موشکباران مربوط به قبل است https://eitaa.com/harffe_hesab 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
12.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹بازسازی صحنه حمله به مرکز توسعه تسلیحات کشتار جمعی رژیم‌صهیونیستی در رزمایش پیامبراعظم۱۷ https://eitaa.com/harffe_hesab 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کبد بزرگترین بيمارستان جهان 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🛑 شهید یپرم خان ارمنی !!! ▪️سایت اصلاح طلب رویداد ۲۴ به تعریف و تمجید از یپرم خان ارمنی پرداخته و در نهایت وی را شهید خطاب کرده‌است. 🔻و اما در پاسخ باید گفت : ▪️یپرم خان ارمنی از عناصر سفاک و تندرو در طیف مشروطه‌‌خواهان سکولار است که پس از فتح تهران به ریاست نظمیه رسید. او مجتهد اول تهران یعنی آیت الله شیخ فضل الله نوری را به دار کشید و بعد با افتخار می‌گفت: 🔹 من پاپ مسلمانها را به دار کشیدم. 🔹همچنین نقل است وی بر جنازه شیخ فضل الله ادرار کرد و حتی قصد آتش زدن جنازه شیخ را نیز داشته است. ▪️ جالب است پس از هلاکتش توسط یه ، اسقف همدان او را ارمني و مسیحی ندانست و از مراسم مذهبي خودداري كرد، ولي نوچه های ارمني یپرم، اسقف را به تير بستند و كشتند! جسد ناپاک یپرم خبیث به تهران منتقل و علی رغم مخالفت ها، در محوطه کلیسای مریم مقدس دفن گردید ▪️درباره زندگی وی نیز باید گفت که اصالتا ایرانی نبود و در گنجه متولد شد.در طفولیت به سبب طبع سرکشش خیلی زود درس و مدرسه را رها کرد و به همراه دسته ای از آشوبگران ارامنه قصد ورود به خاک عثمانی را داشته که در مرز توسط روس ها دستگیر و به ۲۴ سال حبس با اعمال شاقه به سیری فرستاده میشه اما بعد از ۳ سال از زندان فرار می کنه و ابتدا به ژاپن و بعد به ایران می آید. گروه پژوهشی آرتا. 💠 تحلیل کوتاه. دعا کنیم تا پایان دولت پزشکیان رسانه های اصلاحطلب دوباره مثل دولت خاتمی کم کم به تطهیر یزید و شمر و معاویه و زیر سئوال بردن قیام امام حسین (ع) اقدام نکنند. https://eitaa.com/harffe_hesab
یپرم خان ارمنی از عناصر اصلی جنایت دار زدن آیه الله شهید شیخ فضل الله نوری بوده ولی برخی در بدنه جریان اصلاحات آنچنان کینه و عداوت با روحانیت شیعه و مکتب تشیع دارند که به قاتل شیخ فضل الله نوری لقب شهید میدهند. و جای جلاد و شهید را عوض میکنند. حق داریم با روی کار آمدن دوباره این جماعت ( منظور بخش رادیکال این جریان است) نگران دین؛ اعتقادات؛ فرهنگ؛ گویش؛ پوشش خود و فرزندانمان باشیم. خطر اینها برای وارونه نمایی دین و عوض کردن جای علی و معاویه از آنجائیکه کنار ما هستند و تظاهر به اسلام میکنند؛ از اسراییل و منافقین بیشتر است. https://eitaa.com/harffe_hesab
شیخ اهل سنت : یک میلیارد و نیم مسلمان سنی منتظر خون خواهی شیعه از یک رهبر سنی است. https://eitaa.com/harffe_hesab
🇵🇸 دختر شهید : به دست ، فاتح درب خیبر خواهد بود. # خونخواهی_مهمان # انتقام_سخت 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 ‍ : دیدار غیر منتظره محوطه پر شده بود. از همه رشته ها بودند. سیاوش، پدرش، راحله و سودابه دور هم حلقه زده بودند و همان طور که پذیرایی های مختصر قبل از شروع مراسم را میخوردند گپ میزدند. صادق هنوز نیامده بود. شیفت داشت اما قرار بود قبل از شروع مراسم خودش را برساند. سودابه پرسید: -مراسم کی شروع میشه? خیلی زود اومدیم، نه? سیاوش در حالی که سعی میکرد دلخوری اش را بابت آن شب پنهان کند که پدرش بو نبرد با سردی جواب داد: -نمیدونم! قرار بود ساعت هفت شروع بشه پدر دستی به شانه سیاوش زد: -خب آقای دکتر، دیگه درست هم تموم شد. انگار دیروز بود که رفتی کلاس اول راحله نگاهی به سیاوش کرد. تصور سیاوش با دندان های افتاده و سر تراشیده در لباس فرم مدرسه خنده ای روی لبهایش آورد. لابد از آن پسر بچه های سرتق و حرف گوش نکن بوده است! نگاهش که هنوز همان شیطنت را داشت. یکدفعه هیجان زده شد و دلش خواست لپ های سیاوش را بگیرد و تا میتواند بکشد! البته سیاوش شانس آورد که دور و برش شلوغ بود و راحله نتوانست نقشه اش را عملی کند. یکدفعه سیاوش با لحنی گرفته که راحله را از فکر و خیال خودش بیرون آورد گفت: -آره... یادمه چقد سر کوتاه کردن موهام گریه کردم و مامان گفت اگ گریه نکنم برای تابستون برام اتاری میخره! کاش الان هم بود سیاوش این را گفت و نگاه مغمومش در نگاه پدر گره خورد. راحله رو به سیاوش لبخند تسلی بخشی زد و بدون هیچ حرفی دستش را فشار داد. سودابه که هنوز هم، مثل بچگی، سیاوش را دوست داشت، توان دیدن نگاه ناراحتش را نداشت سعی کرد بحث را عوض کند: -آخی، راست میگی! من یادمه دبستان میرفتی کچل میکردی و کیا سر به سرت میذاشت... کلا کیا همه رو اذیت میکرد. حتی گریه منم در میاورد. اما تو همیشه طرفداری منو میکردی سیاوش با شیطنت گفت: -البته کیا حق داشت تورو اذیت کنه. همیشه خوراکی هایی که مامانت براش میذاشت رو کش میرفتی راحله که دوست نداشت بخاطر آن شب کدورتی باقی بمان ترجیح داد با صحبت کردن و دوری نکردن از جمع حساسیت ایجاد شده را از بین ببرد و همه چیز را عادی نشان دهد، برای همین پرسید: -خب پس چرا طرفداری سودابه رو میکردی? سیاوش خنده کنان گفت: -آخه خوراکی هارو میاورد میداد به من همه خندیدند و سیاوش ادامه داد: -البته من کلا آدم دل رحمی بودم. طاقت گریه کسی رو نداشتم برا همین با وجودی که گاهی از کیا که ازم بزرگتر بود، کتک میخوردم بازم طرف سودابه رو میگرفتم پدر خنده کنان گفت: -شایدم بخاطر اینکه بازم اون خوردنی ها گیرت بیاد حاضر بودی کتک بخوری راحله که در دلش قند اب میشد از این سوپر من بازی های سیاوش کوچولو نیشگون دیگری را هم به لیست اضافه کرد تا در موقعیتی مناسب نقشه شومش را عملی کند و حساب لپ های سیاوس را برسد! بعد گفت: -خب پس فقط نسبت به من سنگدل بودی که فرستادیم جلوی همه ازت معذرت خواهی کنم? سیاوش خندید و سودابه همانطور که با حسرت قهقهه های سیاوش را نگاه میکرد گفت: -البته وقتی بچه بودی! الان که دیگه خیلی این چیزا برات مهم نیست! سیاوش برای لحظه ای احساس کرد اشک در چشمان سودابه حلقه زده است. یعنی سودابه هنوز هم دوستش داشت? لابد جریان ان شب هم من باب همین علاقه بود. دلش سوخت. هرچند او هرگز کاری نکرده بود که سودابه خیالاتی به سرش بزند و چند سال قبل هم اب پاکی را روی دست سودابه ریخته بود. سودابه را دوست داشت اما تنها مثل یک دختر عمه، نه بیشتر. اما حالا احساس کرد با همه ناراحتی که از سودابه دارد دلش نمیخواهد اینطور ازرده و اشفته ببینتش. راحله هم همین حس را داشت. نگاه سودابه همه چیز را فاش میکرد و راحله نیز همچون سیاوش دلش به درد امد. میدانست اینکه عاشق کسی باشی که نخواهدت یعنی چه! با خودش فکر کرد شاید اگر او هم جای سودابه بود و اینقدر عاشق سیاوش همین حال را داشت از دیدن مردی که دوستش دارد ولی در کنار زنی دیگر راه میرود برای همین کمی از سیاوش فاصله گرفت. دوست نداشت نمک روی زخم سودابه بپاشد. پدر که از سر پا ایستادن خسته شده بود گفت: -بریم یه جایی که بشه نشست. شما جوونین، فکر ما پیر و پاتال ها هم باشین میخواستند به سمت صندلی ها بروند که صادق از راه رسید. البته تنها نبود. دختری چشم و ابرو مشکی، که کامل و سفت و سخت رویش را گرفته بود همراهش بود!! ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin