🍎🍎🍎
*دو کلمه حرف حساب*
🌄 رهبر حکیم انقلاب:
🔹دشمن از ابزار رسانه برای اثرگذاری بر افکار عمومی استفاده میکند. ابزار رسانه، ابزار مهم و اگر دست دشمن باشد، ابزار خطرناکی است.
🔹ابزار رسانه را تشبیه میکنند به سلاحهای شیمیایی در جنگ نظامی. سلاح شیمیایی را وقتی میزنند، تانک و تجهیزات از بین نمیرود، انسانها از بین میروند و از قدرتِ استفاده از ابزار میافتند. ابزار رسانه هم اینجور است.
🔹امروز از تلویزیون ، از اینترنت ، از شبکههای اجتماعی و فضای مجازی علیه افکار عمومی ما استفاده میشود.
🔹کسانی که مسئولیت این بخش را دارند به این مطلب درست توجه کنند؛ ما در جلسات حضوری هم تأکید کردیم؛ گفتیم اینها ابزاری نشوند برای اینکه دشمن، راحت، سلاح شیمیایی خود را علیه این مردم به کار ببرد. وظیفهی خود را بدانند و با جدیت عمل کنند.
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 افشاگری...
این کلیپ رو بزنید تو صورت سلطنت طلبها و اصلاح طلبانی مثل #صادق_زیباکلام که آرزوی حکومت پهلوی دارند و مدعی حقوق زنان هستند!
🖍️پیشاپیش از مطالبی که در این کلیپ مطرح می شود عذرخواهی می کنیم.
داود پورآقایی
#دهه_فجر
#پهلوی_بدون_روتوش
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*برخی از فرمایشات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد بزرگ مرد تاریخ بشریت ولی الله علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه*
*از منابع اهل سنت*
همه عالمیان شاهد باشید و در قیامت شهادت دهید که با تمام با گناهم میگویم:خدایا شکر که مولایم علی شد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*کمتر چنین شعر زیبائی در وصف مولا شنیده اید. ميلاد مولود کعبه حضرت علی ابن ابیطالب اسوهُ مرام و مسلک مردانگی. و روز پدر بر شما مبارک.*
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باغبانی واقعا هنر هستش
ببینید و لذت ببرید
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
هدایت شده از بایگانی کانال راه
کتاب صوتی " انسان دویست و پنجاه ساله "
بیانات و نوشته های مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای درباره سیره سیاسی مبارزاتی امامان معصوم
ناشر : موسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی
تولید ایران صدا
با صدای #سبحان_اکرامی
#انسان_دویست_و_پنجاه_ساله
ان شاء الله هر شب حدودا ساعت 22، یک قسمت(از15قسمت) بارگذاری میگردد
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
7.mp3
20.36M
📗کتاب صوتی
#انسان_دویست_و_پنجاه_ساله
قسمت 7⃣
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
کبوتران مهاجر 14001112.mp3
4.07M
🕊️ #کبوتران_مهاجر
🎧 بخش معرفی شهدا در برنامه مهربان باشیم راديو معارف
⏯️ این قسمت: شهید نواب صفوی
تولیدی رادیو معارف
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
#ناحله
#پارت_شصت_و_نه
مثل یه تولد دوباره بودبرام حالا وقتش رسیده بود به قول هام عمل کنم و واسه ی همیشه چادری شم و سر بقیه قرارام بمونم!
محمد:
تو رخت خوابم دراز کشیده بودم ریحانه هم کنارم نشسته بود و حرف میزدیم داشت راجع به پرنیان میگفت که بی اراده گفتم:عه راستی جریان این دوستت چیه ریحانه؟
ریحانه:فاطمه رو میگی؟
محمد:اها چجوری چادری شد؟
ریحانه:نمیدونم نمیتونم بپرسم ازش شاید دلیل شخصی داشته باشه.
محمد:ازدواج کرده؟
ریحانه:نه بابا ازدواج چیه؟اتفاقا از مخالفای سرسخت ازدواجه.
محمد:عه؟پس چیشده یهو؟
ریحانه:نمیدونم والا!
محمد:آخه رفتارشم تغییر کرده این جای تعجب داره.
با تعجب گفت:چطور؟تو از کجا میدونی رفتارش تغییر کرده؟
محمد:اخه چ میدونم مثلا دفعه های قبل زل میزد صاف تو صورتم واسه یه سلام کردن یک دقیقه مکث میکرد خیلی عجیبه حس میکنم خبراییه!
ریحانه:چه خبرایی؟
محمد:نمیدونم آرایش نمیکرد قبلا؟
ریحانه:چرا اتفاقا آرایش میکرد ولی الان حتی دریغ از یه کرم پودر.
محمد:من از همون اول هم بهت گفتم عجیبه تو نشنیده گرفتی.
ریحانه:اره عجیبه خودم هم نمیدونم چیشد که اینجوری شد ولی حالا واسه هر چی ک هست امیدوارم پایدار بمونه و همیشه چادر رو سرش کنه.
محمد:کاش بهش میگفتی چادر حرمت داره یاکاش حداقل میگفتی تا مطمئن نشده از خودش چادر نزاره.
با تشر گفت:وا داداش حرفا میزنیا من ازش خجالت میکشم بعد تازه این چیزا رو هم بگم بهش؟عمرا راستی!!!
محمد:جانم
ریحانه:امروز که رفته بودم ساق و گیره بخرم واسه خودم فاطمه هم میخواست بخره
محمد:خب؟
ریحانه:من بش گفتم چون اولین ساق دست و گیره ایه ک میخواد بخره من بهش هدیه میدم
محمد:آفرین کار خوبی کردی اجی ولی من بازم میگم دوستت خیلی عجیبه اصلا اون پسره کی بود اون روز تو بیمارستان انقدر نزدیک بهش؟
ریحانه:وا من چ میدونم.
محمد:دفعه ی قبلم با دوستت دیده بودمش!
ریحانه:کجا؟
محمد:دم هیئت.
ریحانه:اها.
محمد:حالا بیخیالش ریحانه جان من گرسنمه میخوای بری چیزی درست کنی بریزیم تو این شکم وامونده؟
ریحانه:عه باشه باشه صبر کن الان برات یه چیزی درست میکنم.
از اتاق رفتم بیرون پیش بابا نشستمو گفتم:حاج آقا خوبن؟
بابا سخت برگشت سمت من با یه صدای خیلی ضعیف گفت:نه محمدجان! قلبم درد میکنه بابا!
رو پیشونیشو بوسیدمو گفتم:بازم درد دارین؟
بابا:اره بابا جان.
محمد:شما ک سه ماهه عمل کردین که!
بابا:نمیدونم دو سه روزی هست که حالم بده.
با نگرانی گفتم:پس چرا ب من نگفتین آقاجون؟
بابا:الکی بگم نگرانت کنم که چی؟
محمد:خب میبردمت تهران دوباره
بابا:نمیخاد پسر.
از جام پاشدمو رفتم آشپزخونه رو ب ریحانه ک مشغول آشپزی بود گفتم:قرصای بابا رو دادی؟
ریحانه:اره چطور؟
محمد:میگه چند روزه حالم بده تو خبر داشتی؟
ریحانه:نه چیزی به من نگفته.
محمد:امروز تنهاش گذاشتی رفتی بیرون؟
ریحانه:خب تو که پیشش بودی.
فکر کنم فقط یک ربع تنها موند قرصای قلب بابا رو برداشتمو از توش آرام بخشش رو در اوردمو بردم براش صداش زدم:اقاجون!بفرما قرصاتو بخور فردا نیستما دارم میرم تهران.
بابا:بری تهران؟
محمد:اره
قرصشو گذاشت دهنش کمک کردم از جاش پاشه بردمش حموم سعی کردم یه جوری آب رو تنظیم کنم که بخار تو حموم نپیچه که حال بابا بدتر بشه در و پنجره ی حموم رو هم باز گذاشتم کارم که تموم شد کمک کردم موهاشو خشک کنه و لباساشو بپوشه مثل ی بچه مظلوم شده بود حس میکردم این بابا دیگه بابای قبلی نیس از حموم بردمش بیرون و موهاشو با سشوار خشک و بعدشم شونه کردم که ریحانه داد زد:بیاین غذا حاضره.
دست بابا رو گرفتمو آروم نشوندمش تو رخت خوابش.
محمد:اقاجون حالتون بهتره؟
با بی حالی گفت:نه پسر.
نمیدونم چرا ولی دلم شور میزد غذاشو بهش دادمو بدون اینکه خودم چیزی بخورم با ریحانه بردیمش بیمارستان بابا کل راه گردنش کج بود سمت پنجره هر چی میگفتم مث همیشه صاف بشین میگفت نمیتونم خودمم از استرس دیگه قلبم درد گرفته بود با کمک ریحانه بابا رو بردیم اورژانس زنگ زدم به علی و گفتم خودشو برسونه خودمم رفتم کارای پذیرشش رو انجام بدم تا بستریش کنن.
نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
#ناحله
#پارت_هفتاد
امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مراقبت های ویژه بستری شده بود و همینجوری بیهوش گوشه ی تخت افتاده بود هیچ کس دل تو دلش نبود سخت ترین شرایط بود برای هممون کسی از بیمارستان تکون نمیخورد زنداداش نرگس و روح الله هم چند باری اومده بودن بابا رو ببینن به ساعتم نگاه کردم دم دمای اذان صبح بود داشتم از پشت شیشه به بابا نگاه میکردم ریحانه هم به موازات من رو صندلیای روبه رو نشسته و با تسبیح تودستاش ور میرفت نمیدونم چرا یهو بابا اینجوری شده بود بابا حالش خیلی خوب بود دلیلی نداشت برای حال بدش...
این دفعه علی به خاطر فرشته با خودش زنداداشو نیاورده بود ریحانه هم این بار کسل تر از همیشه به روح الله زنگ نزده بود چشم هام از بی خوابی دیگه تار میدید خسته و کسل تر از همیشه دعا میکردم بابا زودتر بهوش بیاد دکتراش گفته بودن پشت هم دوتا سکته داشته انگار بهش شوک وارد شده ، ولی ما که میدونستیم هیچ اتفاقی نیافتاده صدای اذان گوشیم بلند شد با دستام چشم هام رو مالوندم و خواستم چشم از بابا بردارم و برم وضو بگیرم که دیدم دستگاه بالای سر بابا بوق میزنه پرستارا جمع شدن دورش
یکیشون دویید بیرون خواستم برم دنبالش که دیدم دستگاهی که ضربان ها رو نشون میده تبدیل شد به یه خط صاف بدنم خشک شد.
حس کردم فکم قفل شده و نمیتونم حرف بزنم
بدون اینکه به بقیه چیزی بگم خواستم برم تو که دوتا پرستار ممانعت کردن چند نفر دیگه هم دوییدن تو اتاق همشون دور بابا جمع شده بودن با دیدن اینا ریحانه و علی هم از جاشون پاشدن و اومدن سمت من که یه پرستار پرده رو هم کشید.
وای بابا بابا بابا
حس میکردم قلبم از همیشه ناآروم تره داشتم خواب میدیدم یا واقعی بود؟بابای من چرا به این وضع افتاده؟
ریحانه که دیگه فهمیده بود اوضاع از چه قراره شروع کرده بود به گریه کردن علی هم با ترس به شیشه خیره بود بغض سراپای وجودمو گرفته بود نشستم رو صندلیو آرنجمو گذاشتم رو پامو با دستام سرمو فشار دادم.
اگه اتفاقی برای بابا بیافته من چیکار کنم؟
من که تو دنیا هیچ کسی رو جز اون بعد خدا ندارم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم به اشکام اجازه باریدن دادم منتظر بودم بیان هر لحظه بگن بابات زندس نمیتونستم نبودش رو تحمل کنم
حتی یک ثانیه از جام پاشدمو دوباره خیره شدم به شیشه فقط سایه ها رو میشد از پشت پرده دید که با عجله حرکت میکنن میخواستم داد بکشم.
دیگه بریده بودم از دنیا !!!
من بدون بابا میخواستم چیکار این زندگی رو؟
همه ی وجودم درد میکرد فقط صدای ریحانه که بلند بلند گریه میکرد تو سرم اکو میشد بدنم شده بود کوره ی آتیش من چی کار میکردم بعد از بابا بی اراده سرمو میکوبیدم به شیشه که یه نفر دستمو کشید.
بابای من رفته بود؟کی باور میکرد؟چی دردناک تر از این بود؟چی میتونست حال بدمو توصیف کنه؟
من نمیخواستم بدون بابا نمیتونستم بدون بابا
فاطمه :
دلم خیلی شور میزد همش میترسیدم نظر دختره برگرده و ازدواج کنن نمیدونم چه استرسی بود که دو روز وجودمو گرفته بود ریحانه دیگه نه تلفن هام رو جواب میداد نه پیامک هام میترسیدم اتفاقی براشون افتاده باشه شماره ی کس دیگه ای رو هم نداشتم به مامان که داشت سیب زمینی خورد میکرد نگاه کردمو با ترس گفتم:مامان!! ریحانه دوروزه تلفنم رو جواب نمیده! نکنه اتفاقی افتاده باشه؟
مامان:خب به خونشون زنگبزن.
فاطمه:ندارم تلفنشون رو مامان دلمشور میزنه..!
مامان:چرا دخترم؟
فاطمه:اگه اتفاقی افتاده باشه چی؟
مامان:عه زبونتو گاز بگیر میخوای برو یه سر خونشون خبرش رو بگیر.
با این حرفش از جام پریدمو رفتم تو اتاق.دست دراز کردمو نزدیک ترین مانتومو که یه مانتوی مشکیِ بلند بود برداشتمو تنم کردم.شلوار کرم لوله تفنگیمو برداشتم و اونم پوشیدم یه روسری تقریبا هم رنگ شلوارم برداشتم ودور سرم بستمو چادرمو گذاشتم رو سرم چقدر این دوتا رنگ بهم میومدنو صورتمو خوشگل تر میکردن چیزی به صورتم نمالیدم با عجله رفتم پایینو به مامان گفتم:خودم برم یا منو میبری؟
مامان:الان ک دستم بنده دارم نهار درست میکنم یه سر خودت برو خواستی برگردی میام دنبالت.
خداحافظی کردمو رفتم پایین کفشمو پوشیدمو رفتم تا سر کوچه که آژانس بگیرم سوار یه ماشین شدمو آدرس رو دادم بهش اونم حرکت کرد سمت خونشون سر خیابونشون کرسیدیم یه بنر توجهم رو ب خودش جلب کرد دقت که کردمعکس بابای محمد بود تند دنبال متنی ک روش نوشته بود گشتمو خوندم:
زنده یاد جانباز شهید هادی دهقان فرد!!!!
نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواص سرکه
درمان بیش از 80 مریضی...
غذای انبیا و امام صادق علیهم السلام چه بوده...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰نویسنده بیانیه گام دوم رو میشناسید؟
امام خامنهای به روایت حجتالاسلام راجی
شاید بعد از دیدن این کلیپ بیشتر به این بیانیه اهمیت بدهیم.
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin