eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
954 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید آوینی چند لحظه قبل ازشهادت. دیدنی است. حتما نگاه کنید. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*حقیقت تلخ. وضعیت الگوهای نسل جدید. ⚠️ هشدار جدی است. آقایون مسئول بیدار شوید. لطفا" بدقت به این کلیپ را ببینید.* ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
💚💚💚💚 *پاسخ شبهه در مورد همسران پیامبرمکرم اسلام.* 💚💚💚💚 *💢 همسران پیامبر [صلّی‌ اللّٰه‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم]💢* *یک جهاد تبیین از حقایق تاریخ اسلام.* 🟢 پیامبر تا ٢٥ سالگی مجرد است و به گواهی تمام اسناد و متون تاریخی در کلّ این ٢٥ سال دوران نوجوانی و جوانی، در نهایت پاکدامنی و قداست زندگی می‌کند. گویی در این دوران ایشان رهبانیّت اختیار کرده است. 🟢 پیامبر در ٢٥ سالگی با «خدیجه» که «بیش از ١٠ سال» از وی بزرگ‌تر است ازدواج می‌کند و تا وفات وی، ٢٥ سال بعد، تنها همسر پیامبر، خدیجه است. اینک پیامبر ٥٠ ساله می‌باشد. 🟢 پیامبر تا ٣ سال در سوگ حضرت خدیجه است و همسری اختیار نمی‌کند، اینک پیامبر ٥٣ ساله‌ است. 🟢پیامبر در ٥٣ سالگی با«سوده‌ بنت‌ زمعةبن‌قیس» که ٥٠ ساله، شوی‌مرده و بدون‌ سرپرست‌ است، ازدواج می‌کند و تا ٣ سال تنها همسر پیامبر *سوده* می‌باشد. 🟢 اینک رسول‌خدا ٥٦ ساله‌ است. وی فقط هفت‌ سال دیگر در این دنیای خاکی خواهد بود. 🟢 پیامبر در هفت‌ سال آخر حیات خود ١١ همسر دیگر برمی‌گزیند که تعدادی از آنان به دلیل کهولتِ سن، زودتر از ایشان فوت می‌کنند. *🟢 تمامی پرسشهایی که در مورد همسران پیامبر مطرح است در مورد همین هفت‌ سال آخر زندگی پیامبر است.* *💠چند نکته در مورد این هفت‌سال:* *🟡 یکم:* این هفت‌ سال از پر مشغله‌ترین دوران حیات پیامبر است. مشکلات داخلی مدینه، مانند اختلاف‌های اوس و خزرج، مهاجر و انصار، یهودیان داخل مدینه با مسلمین از یک طرف، و تربیت مردم تازه مسلمان این شهر، یکی از صدها مشکلات پیامبر در این هفت‌ سال است. در شرایطی که مدینه هر لحظه در معرض هجوم قبایل اطراف است، لاجرم پیامبر و یارانش مدام در حال آماده‌ باش جنگی‌اند. *🟡 دوم:* در این هفت‌ سال قوای جسمانی‌ پیامبر در اثر پیری و بیماری، که آخرالامر او را از پای در می‌آورد، روز به روز در حال تحلیل رفتن است. *🟡 سوم:* تعدادی از این زنان، شوی‌مرده و یا بی‌سرپرست هستند، که از مکّه یا شهرهای دیگر به مدینه پناهنده، و یا فرستاده شده‌اند. لذا در مدینه از حمایت اقوام خود نیز بی‌بهره‌اند. سوده بنت‌زمعه، زینب بنت‌خزیمه، ‌اُم‌ّسلمه، ماریه قبطیّه اینچنین‌اند. *🟡 چهارم:* مابقی این زنان، دختران سران‌‌ قبایل ذی‌نفوذی بودند که پیامبر با‌ این‌ ازدواج‌ها، هوشمندانه روابط خصمانۀ آن‌ها را تلطیف نمود و با کمترین خونریزی، صلح و سازش را با آنان برقرار نمود. *عایشه و حفصه* ، دختران دو تن از با نفوذترین مهاجران از مکّه یعنی ابوبکر و عمر بودند. *رمله* ، دختر بزرگترین دشمن پیامبر یعنی ابوسفیان بود. *زینب* بنت‌ جحش، از بنی‌مخزوم یکی از پرنفوذترین طوایف قریش بود. *ریحانه و صفیه* ، دختران سران دو قبیلۀ یهودی بودند. *جویریه* ، دختر یکی از سران قبیله خزاعه بود که بعد از آن وصلت، خزاعه یکی‌از متحدین استراتژیک مسلمانان شدند. *🟡 پنجم:* در این هفت‌سال که پیامبر حکومت شهر مدینه را دارد و سال به سال از لحاظ سیاسی قوی‌تر می‌شود، بزرگان انصار(ساکنان‌اصلی مدینه) حاضر بودند که جوان‌ترین و زیباترین دختران‌ خود را به رسم خود به‌ عقد پیامبر درآورند. ولی در میان این ١١ همسر، هیچ زن انصاری دیده نمی‌شود، چرا که در مورد زنان انصار هیچیک از دو دلیل اجتماعی و سیاسی پیش گفته وجود ندارد. *💠بنابراین ازدواج‌های ١١ گانۀ پیامبر در این‌ مدّت، نه‌ تنها رنگی از لذّت‌جویی‌ ندارد، بلکه ایثاری شگرف از این روح متعالی‌ است که‌ حتی از خصوصی‌ترین و شخصی‌ترین امور زندگی خود، یعنی زناشویی، در خدمت اهداف انسانی و الهی خود می‌گذرد.* ▪️ لعنت خداوند و انس و جن بر کسانی که در موضوع ازدواج، جاهلانه و متعصبانه به پیامبر خدا ص جسارت می کنند. 💚💚💚 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جالب است مرور کنید. بخصوص اساتید و دبیران و معلمان عزیز. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی دردناک از جانبازی که ۱۵۲ هزار ساعت درد کشید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی جالبه گوش کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*صبحانه ای با شهدا* 📌 *خواب خادم حرم سیدالشهداءعلیه السلام از طواف شهید عصار در کربلا* 🔹️ کربلایی محمد عباسی ، خادم ایرانی حرم امام حسین علیه‌السلام در خواب جنازه ای را می‌بیند که برای طواف به کربلا آورده اند. ◇ وقتی نزدیک می‌شود روی آن نوشته شده *الشهید محمد التقی العصار* که دور ضریح طواف داده می‌شود. 🔹️ سردار سرتیپ دوم پاسدار «محمدتقی عصار» رئیس سازمان پیشکسوتان جهاد و مقاومت در دفاع مقدس، ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ به همرزمان شهیدش پیوست. 🔹️ *صبحانه ای با شهدا* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
خاطره کلیپ☝️ صبحانه ای با شهداء در مورد این سردار است. که هفته گذشته به لقاء الله پیوست. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
انقدر درگیر تولد محمد بودم که واسه سال تحویل هیچ کاری نکرده بودم سی ام اسفند بود و با محمد از ده صبح برای خرید عید اومده بودیم بیرون حالُ هوای خوب آخر اسفند ماه با حال هوای قشنگ اول زندگی مشترکمون دلیل خوبی بود برای لبخندی که از لبامون کنار نمیرفت ساعت دوازده ظهر بود و خیابون ها خیلی شلوغ بود محمد نایلون دو تا ماهیِ قرمزی که خریده بودیم رو تو دستش گرفته بود و بهشون نگاه میکرد محمد:گناه دارن چرا زود میمیرن؟ فاطمه:شاید خسته میشن از شنا کردن چیزی نگفتم که گفت:بیا بریم رو این پله بشینیم یخورده رفتیمو کنار پله های یه بانک نشستیم نگاهم به‌ آدم هایی بود که با شوق وسایل سفره ی هفت سینشون رو انتخاب میکردن. پاهامو از کفشم در آوردم. کلافه شده بودم. با این کفشم خیلی راحت بودم ولی این بار خیلی اذیتم کرد. پاهام درد گرفته بود و هنوز کلی خرید داشتیم و تازه نصف وسایلمون رو گرفته بودیم چند دقیقه بعد از جامون بلند شدیم و به راهمون ادامه دادیم دستمو دور دستش حلقه کردم و کنار هم راه میرفتیم که برای دهمین بار پام پیچ خورد!! محمد:ای بابا باز که پات پیچ خورد فقط یه بار دیگه این کفشت رو بپوش من میدونمو شما!! فاطمه:محمد باور کن من با این کفش خیلی راحت بودم نمیدونم چم شده! محمد:پس آروم تر راه بیا!! تا دو ساعت بعدهرچی میخواستیمو گرفتیمو پیاده به سمت خونه رفتیم در خونه رو که باز کردم رفتمو وسط هال وِلو شدم فاطمه:وای مردم از خستگی محمد خندید و گفت:تا تو باشی نگی پیاده بریم خوش میگذره! فاطمه:خب دیگه خیلی خوش گذشت فقط خسته شدم! چون از صبح بیرون بودیمو نرسیدم غذا درست کنم همون بیرون ناهار خوردیم. داشتم به عکس هایی که با لازانیا و قارچ سوخاری و سیب زمینی سرخ کرده گرفته بودیم نگاه میکردم که یهو گفتم:محمد بگو چی شد! محمد:چی شد؟ فاطمه:عکسمونُ به اشتراک نزاشتم اومدُ کنارم نشست چادرم رو از سرم برداشت و مشغول تا کردنش شد و گفت:خانومم نزاری بهتره ها! فاطمه:وا چرا نزارم؟ما که فقط دستمون مشخصه محمد:میدونم قربونت برم من واسه این‌نگفتم شاید یکی گشنه باشه یا پول نداشته باشه که بره رستوران از این غذا ها بخوره اگه دلش بخواد ما گناه کردیم!!! بعد یخورده مکث و فکر کردن به حرفاش گفتم:چشم نمیزارم محمد:پاشو پاشو لباساتُ عوض کن بریم سفره رو بچینیم تنبل خانوم چند ساعت دیگه عیده ها فاطمه:خسته ام نمیتونم دستم وبگیر پاشم با خنده اومد و دو تا دستمو گرفت و بلندم کرد. دو طرف گونه هام رو کشید با صدای جیغم از درد با خنده ولم کرد و رفت طرف میز عسلی کوچکی که کنج خونه گذاشته بودیم عکس ها و گل رو از روش برداشت پارچه ی ساتن سفید رو از نایلون در آورد و روی میز انداخت تور آبی فیروزه ای هم در آورد و گفت:این رو چطوری بزارم؟ فاطمه:صبر کن الان میگم بهت چندتا سوزن ته گرد آوردمو ریختم کف دستش تور و روی میز گذاشتمو چَند جاش رو تا زدمو بهش چین دادم و با سوزن ها محکمش کردم تور رو بلند خریده بودم که یک طرفش و روی زمین بریزم دوتا ماهی قرمزی که توی تنگ کوچیک انداخته بودم رو برداشتم و روی میز گذاشتم تا ساعت چهار بعد از ظهر مشغول چیدن سفره ی هفت سین بودیم کارمون به بهترین شکل ممکن انجام شده بود ایستاده بودیمو بهش نگاه میکردیم که محمد گفت:عالی شد ولی یه چیزیش کمه فاطمه:همه چیز رو که گذاشتیم دیگه چیش کمه؟ محمد:یه چیزی که بهش نگاه کنم و جون تازه بگیرم چیزی نگفتم که با خنده گفت:صبر کن الان میام رفت توی اتاق روی کاناپه کوچیکمون نشستم چند دقیقه که گذشت با دست پر برگشت توی یه دستش یه تابلوی کوچیک بود وقتی روی میز گذاشت بهش نگاه کردم که چهره ی رهبر رو تو چارچوب قاب عکس دیدم ابروهام رو از تعجب بالا دادمو به محمد نگاه کردم لبخندی زد و با ذوق تابلوی بزرگی که تو دستش بود رو به طرفم چرخوند. محمد:خودم این عکس رو انتخاب کردمو گفتم روش این شعر رو بنویسن الان آماده شد خوشگله نه؟ بازم یه عکس بزرگ از رهبر بود که خیلی زیبا به قاب کشیده شده بود انقدر با ذوق این چندتا جمله رو گفته بود که تعجبم رو پنهون کردمو مثل خودش با لبخند گفتم:آره خیلی قشنگه با اینکه عکس رهبر توی اتاق بابامَم بود و کلا احترام خیلی خاصی همیشه براش قائل بود این حجم از عشق و علاقه ی محمد نسبت به رهبرش برام عجیب و غیر قابل درک بود عکس رو سمت خودش گرفت و با ذوق بیشتری گفت:جونم فدات الهی به من نگاه کرد و ادامه داد:فاطمه جان به نظرت کجا بزارم بهتر دیده میشه؟ ایستادم کنارش و بعد از یخورده فکر کردن دیوار روبه روی آشپزخونه رو نشونش دادم که قبول کرد و عکس رو همونجا به دیوار وصل کرد با عشق بهش نگاه میکرد که آروم گفتم:کاش درک میکردم فلسفه ی این عشقُ خندید و گفت: الان خسته ای بخواب بعد برات فلسفه اش رو میگم فاطمه:اره پیشنهاد خوبی بود رفتم کنارش و روی گونه اش رو بوسیدمو گفتم:خداحافظ بلند خندید و گفت:نه مثل اینکه خیلی خسته ای
فاطمه:راستی محمد یه ساعت دیگه لطفا بیدارم کن از شدت خستگی تا رسیدم ب تخت خوابم برد ساعت شش ونیم بود که گوشیم زنگ خورد محمد بهم زنگ زده بود تا بیدار بشم و گفت داره میاد خونه لباس های عیدمون رو از کشو در اوردم و روی تخت گذاشتم با صدای در از اتاق بیرون رفتم و در رو براش باز کردم مثل همیشه خیلی گرم ازش استقبال کردم و براش یه استکان چایی ریختم. دوباره رفتم تو اتاق و مشغول مرتب کردن لوازمم شدم کار اتاق که تموم شد لباسامو عوض کردمو آماده شدم محمدم زود آماده شد و از ساختمون رفتیم بیرون. سوار ماشین شدیم. آینه رو تنظیم کرد و آروم بسم اللهی گفت و ماشین رو روشن کرد هروقت از سرکار میومد تا بیست دقیقه بحثی رو باز نمیکردم اگه خسته بود یک ساعت میخوابید و بعد کل وقتش رو با من میگذروند طبق معمول از همچی ازم میپرسید. لابه لای حرف هاشم مدام میگفت حال خودت خوبه؟جسمی؟روحی؟دلی؟ وقتی مطمئن میشد واقعا حالم خوبه خیالش راحت میشد ولی وقتایی که میفهمید دلم گرفته یا اتفاقی افتاده که باعث ناراحتیم شده تمام تلاشش رو میکرد که یادم بره و بخندم به خوبی هاش فکر میکردم و با لبخند بهش زل زده بودم متوجه نگاهم که شد برگشت و بهم چشمک زد و گفت:دلم واست تنگ شده بود خندیدمو گفتم:منم دلم‌برات تنگه محمد:داری میبینیم که بازم دلت برام تنگه؟ فاطمه:آره لبخندی زد و چیزی نگفت به خیابون شلوغی رسیده بودیم چهل و پنج دقیقه مونده بود به تحویل سال و تقریبا همه عجله داشتن سرعت ماشین ما کم بود داشتیم راه خودمون میرفتیم که از اون سر خیابون یه ماشین با سرعت به طرفمون اومد و و اگه محمد با سرعت کنار نمیومد به ماشین ما برخورد میکرد. منتظر بودم محمد عصبانی بشه و داد بزنه نگاهم به راننده ی اون ماشین بود با اینکه میدونست خلاف اومده تا چشمش به چهره ی محمد افتاد اخم کرد و شیشه ماشین رو پایین آورد و دستشو با عصبانیت تکون داد میخواست شر به پا کنه محمد شیشه طرفش رو پایین آورد و محترمانه دست چپش رو از پنجره بیرون برد و بالا گرفت و بعد با لبخند و بلند گفت:آقا ببخشید و از ماشینش فاصله گرفت و به راهش ادامه داد چشمام از تعجب چهار تا شده بود فاطمه:تو چرا عذر خواهی کردی؟توکه راه خودت رو میرفتی اون یهو جلوت سبز شد!! محمد:میدونم فاطمه:خب پس چرا اینطوری کردی؟ محمد:درسته که حق با من بود ولی گاهی وقت ها خوبه که بگذریم تا مشکل بزرگتری به وجود نیاد کلمه ببخشید چقدر از وقت ما رو گرفت؟پنج ثانیه هم نشد حالا اگه داد میزدم یا چیزی میگفتم ممکن بود اون ادمی که با عصبانیت منتظر همین نشسته بود بیاد پایین منم میرفتم پایین و خلاصه یه دعوای حسابی میشد و نه تنها وقت ما و مردم رو میگرفت تازه ترافیک بدتر میشد و مردم به برنامه هاشون نمیرسیدن آرامش ما هم از بین میرفت البته ممکن بود اتفاق های بدتری هم بیافته ولی الان با یه کلمه هم این اتفاق ها نیافتاد هم اون ادم الان پشیمون میشه و دیگه به ادمی شبیه به من اونطوری نگاه نمیکنه و اینکه شاید بنده خدا یه مشکلی براش پیش اومده بود که آشفته بود و اینکه اگه خدایی نکرده به تو توهینی میکرد من که نمیتونستم خودم رو ببخشم. چیزی نگفتم که گفت:اوف نفسم گرفت خندیدمو گفتم:عوضش من رو قانع کردی دیگه! محمد:خب خداروشکر چند دقیقه بعد با محمد رفتیم گلزار شهدای یک روستایی که خیلی شلوغ نبود ولی واسه سال تحویل برنامه داشتن حس میکردم محمدی که کنارمه رو از شهدا دارم و به همه ی شهدا مدیونم سال تحویل پارسال هم در کنار محمد بودم ولی نه به عنوان همسر اون زمان امیدم رو کامل از دست داده بودم خوشحال بودم که لطف خدا شامل حالم شده. روی زمین موکت پهن کرده بودند ما هم نشستیم. کنار گوشش آروم گفتم:حالا چیشد که اومدیم اینجا؟ گلزار شهدایی که اومده بودیم از خونه امون خیلی فاصله داشت. محمد:من با این شهدا رفیقم خودمون پیداشون کردیم و آوردیمشون توی همه ی مراسماتشونم بودم از اون زمان احساس عجیبی بهشون دارم وقت هایی که حالم خیلی خوبه یا خیلی بده میام پیشون پارسال جنوب نشد بیام پیششون ولی امسال قسمت شد و خداروشکر با شما اومدم. قرآنش رو باز کرد و شروع به خوندن کردیم. سه دقیقه مونده بود به تحویل سال دستمو گرفت و گفت برام دعا کن فاطمه:توهم برام دعا کن نگاهم به انگشتر توی دستش بود. نمیدونستم چرا انقدر این انگشتر به دستش خوب نشسته در کل خیلی خوش حال بودم و با دیدن انگشتر تو دستش ذوق میکردم. قرآن رو بوسید و بست. سرش رو پایین گرفت و مشغول دعا کردن شد. چشمامو بستم و با تمام وجود از خدا بخاطر این حال خوبم تشکر کردم و ازش خواستم این حال رو همیشه برام‌ نگه داره محمد رو هم برام نگه داره... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزا پور. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🚨 افغان‌هراسی پروژه این‌ روزهای ضدانقلاب است. اکثر کلیپ هائی که در فضای مجازی منتشر می شود مربوط به گذشته است. و برای تحریک ایرانیها علیه افغانها و افغانها علیه ایرانیها به عنوان یک عملیات روانی برای ایجاد آشوب در کشور است. مواظب ترفند جدید دشمن باشیم.* ----------------------- •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*خروش میلیونی مردم پاکستان امروز با شعار مرگ بر آمریکا# پس از برکناری عمران خان با توطئه روباه پیر و شیطان بزرگ بار دیگر معلوم شد که مسئولین دولتی و فرماندهان ارتش پاکستان همچنان تحت نفوذ انگلیس و آمریکا هستند و انتخاب شهباز شریف که مهره ای وابسته و مشابه بنی صدر در ایران و الکاظمی در عراق و اشرف غنی در افغانستان است؛ پاکستان را آبستن حوادث فتنه گون در آینده کرده است به نظر میرسد که با فروکش کردن فتنه در یمن و آذربایجان؛ این بار لابی صهیونیزم ایجاد فتنه در افغانستان و پاکستان را در دستور کار خود قرار داده است. تا هم دولت ایران را در روابط اقتصادی با شرق دچار مشگل کند و هم آتش فتنه را بداخل ایران بکشاند. اما دشمنان باید بدانند که مثل همیشه کور خوانده اند. چرا که خروش میلیونی امروز مردم پاکستان با شعار مرگ بر آمریکا در کراچی و بیداری توده های ملت نجیب پاکستان؛ این بار هم بدون تردید توطئه جدید دشمنان با مدیریت رهبری و آمادگی نیروهای مسلح و بصیرت مردم ایران؛ تیرشان به سنگ خواهد خورد. منتظر فتنه های متعدد در آینده نزدیک توسط شیطان بزرگ و صهیونیستها از پاکستان و افغانستان باشید.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin