🍃🌺
#قسمتپنجاهویک
#نمنمعشق
یاسر
بیچاره چقدر خوشحال شد ...یه هفته اس ازدواج کردیم ولی این بچه انگار توی قفس بوده...
ای بابا...
گوشیم که روی میز کارم بود زنگ خورد...
بادیدن اسم مهیار خنده ای از ته دل روی لبهام نشست...
+سلام جانا...
_سلام بی معرفت
+قربون تو داداش،دلم برات لک زده بودا...
_باشه باشه کم لاف بزن...تو دلت برای من تنگ نمیشه...
+یه جوری میگی انگار خودت صبح تا شب زیرپنجره ی اتاقم داری گیتارمیزنی...
خنده ی بلندی سردادم و گفتم
_دلم برای این نمک ریختنات تنگ بود رفیق....خیرسرت رفیق چهارسالتما...
+آقامن شرمنده...خب خودت چطوری؟اون موش ما چطوره؟مو ازسرش کم بشه گردنتو خوردمیکنما...
_موش شما زن منه ها...گردن منم از مو باریکتر بیابزن...
_مهسو یک ساعته داری آماده میشی،پدرم دراومدبابا...بیادیگه...
بالاخره از اتاق خارج شد و درهمون حال گفت
+کم غربزن،خب من روی تیپم حساسم...
نیشخندی زدم و باشیطنت گفتم
_مگه اینکه باتیپت خوشگل بشی...
و با خنده از در بیرون رفتم...
دستم رو از پشت کشید و گفت
+آی صبر کن ببینم،کی گفته من زشتم!تا چشمات دربیاد ...شب کوری داری تو؟
لبخندملیحی زدم و گفتم...
_شوخی کردم...غلط کرده هرکی بگه مهسوخانم امیدیان زشته...
چشمکی زدم و به سمت آسانسوررفتیم...
*
کلید انداختم و وارد خونه شدیم...
اول مهسو واردشد و به سمت اتاقش رفت و گفت
+خیلی خوش گذشتا...ممنون
_آره..خواهش،وظیفه بود...
من هم مشغول آب خوردن بودم که با صدای جیغ مهسو سریع به سمت اتاق دوییدم...
بادیدن تصویر روبه روم شوکه شدم...و این شوک کم کم جای خودش رو به خشم می داد...
سریع به خودم اومدم و به سمت مهسو رفتم که خیره خیره به دیوار نگاه میکرد و مثل بیدمیلرزید...
درست مثل یه جوجه که زیر بارون مونده توی خودش مچاله شده بود...آروم دستمو دورکمرش انداختم و دستمو روی چشمش گذاشتم...
وارد هال شدیم...روی کاناپه خوابوندمش...وبه سمت آشپزخونه رفتم..سریعا آب قند درست کردم و حلقه ی مهسو رو که طلا بود توی لیوان انداختم...
_بیااینوبخوربهترمیشی...
بااصرارمن کمی از محتویات لیوان رو خورد و بازدوباره کز کرد روی کاناپه...
خواستم برگردم توی اتاق خودم تا پتو براش بیارم..
+میشه نری؟میترسم یاسر...
بامهربونی نگاهش کردم و گفتم..
_تامن هستم هیچی نمیشه...نگران نباش...
سریع وارداتاقم شدم و پتو آوردم و روی مهسو انداختم...
_سعی کن بخوابی...
+نمیشه،همش اون نوشته میادجلوی چشمم...
_هیییش..آروم باش دختر،من درستش میکنم.بهم اعتمادکن...
+یه چیزی بگو آروم بشم...
چشمام رو آروم بستم و شروع به خوندن
قرآن با صوت کردم...
بعدازگذشت دوسه دقیقه صدای نفس های منظمش رو شنیدم که نشون از خواب داشت...
#عشقوقتیتنیدهشدبهتنت
#سختبیاختیارخواهیشد....
#محیاموسوی
ادامه دارد....
🍃🌺
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
🍃🌺
#قسمتپنجاهودوم
#نمنمعشق
یاسر
لبخندآرومی زدم و ازسرجام بلندشدم و گوشیم رو ازجیبم خارج کردم و با سرهنگ تماس گرفتم و ماجرا رو شرح دادم...
قراربراین شد که تا چنددقیقه ی دیگه بچه های انگشت نگاری و لابراتوار رو اعزام کنن اینجا...
وارد اتاق شدم و به دیوار زل زدم...
دیواری که باخون روش نوشته شده بود...
«Welcome to the game»
انگارزیادی سکوت کردم...
شماره اش رو گرفتم...بابوق دوم برداشت..
+جانم پسرم....
_به منم رحم نمیکنی نه؟
+چی میگی؟جای سلامته؟
_بهت گفته بودم که پای نیلا یکباردیگه توی زندگیم بازبشه قیدهمتونومیزنم...نگفتم؟
+بله گفته بودی...درضمن خودت خوب میدونی که من بااون دختره ی بدذات الان دشمنم...
_غزال من پسرتم،اون زیردستای احمقت نیستم که ندونم کی به کیه توی این تشکیلات..اگه اون عقربه توام خرچنگی...
باهم تفاوتی ندارین..بهش بگو باردیگه به خونه ی من نزدیک بشه و ازین تهدیدا روی درودیواربنویسه و بخواد نقشه های من رو خراب کنه کاری میکنم بره اون دنیا وردل باباجونش...متوجه؟
+اوکی...توام حواست باشه...پسرمن بودن دلیل بر پیچوندن و زیرآبی رفتنات نیست،امیدوارم بیشتر توی جلسات ببینمت.بای
و تماس روقطع کرد...
همون لحظه صدای آیفن اومد...
بچه های انگشت نگاری بودن...
دررو بازکردم ..یادم اومد مهسو روی کاناپه خوابیده...
بازهم تبدیل شدم به یه پسربچه ی دبیرستانی...
ای خدا چرا توهمش خوابی مهسو...
بلندش کردم و بردم توی اتاق خودم خوابوندم...
زنگ واحد زده شد ...به سمت دررفتم و بازش کردم و با بچه های انگشت نگاری و لابراتوار سلام کردم...
#بگذارکهدلحلبکندمسألههارا....
#محیاموسوی
ادامه دارد...
🍃🌺
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئوی تاثیر گذار و سمی😂😂
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
⭕️📸 امدادرسانی ساندیس خوران نظام، یعنی بسیجیها و طلبهها به زلزلهزدههای خوی
ما با ساندیس خوریمون افتخار میکنیم اونها هم به...
🌎حرف حساب
https://eitaa.com/harffe_hesab
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌آسمان معرفت، گنج سخا، دریای جود
🌸شهر فضل و دانش و بخشش بیاید در وجود
🕌در روز میلاد مسعود شه خوبان جواد
🌸حق به روی عالم و آدم در رحمت گشود
💐 #میلاد_باسعادت_امام_جواد_علیه_السلام_بر_شما_مبارک💐
🍎🍎🍎
❎ دو کلمه حرف حساب.
1️⃣یکم. یکی از وزرای محترم دولت که اخیرا در کنسرت و مجلس آوازخوانی زنان شرکت کرده بود، احتمالا با هدف جذب قشر خاکستری جامعه می گوید: باید فضای فرهنگی کشور را باز کرد و در پاسخ به منتقدین نیز ادامه می دهد اگر تحریک می شوید نبینید.
🔹 این تلقی متاسفانه در میان برخی مسوولین و حتی برخی مبلغین جوان هم دامنگیر است. اینکه برای جذب کردن باید نسبت به ضروریات دین بی اعتنا بود. عجیب است این فهم از دین.
2️⃣دوم. قدیم ترها، تهران چند روحانی سرشناس داشت که به یک ویژگی کلیدی اشتراک داشتند و آنهم مردمداری بود. سیدمهدی قوام، سیدمهدی لالهزاری و شیخرضا سراج و سیدرضا فیروزآبادی و دهها روحانی دیگر که می توان به این لیست اضافه کرد.
🔸 یکی از ویژگی های مهم آنها، ارتباط با افرادی بود که ظاهرا ایمان ضعیفی دارند و اهل خلاف و معصیت آشکارند. اما همین ارتباط صمیمانه و دلسوزانه کمک می کرد تا لات و لوت های آن زمان به منبر آنها اعتماد کنند و خیلی هایشان با تلنگری براه شوند. نقل شده وقتی سیدمهدی قوام، مصطفی دیوونه از لات های قداره کش آن زمان را می بیند، با یک جمله ساده زندگی شان را متحول می کند.
✅ سید مهدی می گوید "آقا مصطفی مهمترین ویژگی شما لات ها چیه" و او می گوید"اگر نمک خوردیم اهل نمک دان شکستن نیستیم." سید مهدی هم می گوید "واقعن به این جمله باور دارید و یا لقلقه زبانتان است؟" مصطفی هم محکم می گوید "اعتقادمان است." مرحوم قوام با همین مقدمه او را به "رحمت بی کران حضرت حق" توجه می دهد و از او می خواهد که بیش ازین نمکدان نشکند.
همین جمله با مصطفی دیوونه چنان می کند که یکی از خوبان نام آور و نام آشنای تهران می شود.
🔹 نقل است سیدمهدی لاله زاری وقتی یک بازیگر فیلم های مساله دار را در خیابان لاله زار می بیند خودش سراغ او می رود و می گوید "مدتی است در مسجد غائبید، اما من دلتنگ شماهستم و می خواهم به تاتر خانه شما بیام و دیدار تازه کنیم..."
3️⃣سوم. این تلقی آقای وزیر که تصور می کند برای نزدیک شدن به مردم باید باید از اصول خود کوتاه بیاییم عجیب خطای فاحشی است.
🔸 نقل است همین سیدمهدی لاله زاری در محله درکه، گفته بود هرکس علنی شراب خورد، امانش ندهید تا جائیکه دربار و گارد هم جرئت خلاف علنی نداشتند.
💢 راه نزدیک شدن به مردم پشت سر مردم حرکت کردن نیست، محبت کردن و رابطه صمیمانه با آنهاست. راه نزدیکی به مردم کوتاه آمدن از دین خدا و حرف نزدن از انقلابی گری نیست، راهش صداقت است. مردم صدق و صفا را می فهمند. طینت این مردم به سمت حق است. فقط از من و ما صداقت در دعوت به حق ندیدند. صداقت مان را باید تدبیر کنیم نه دیانت مان. همین.
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
🔹حرف حساب.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🔴وضعیت بهداشت و درمان کشور در زمان پهلوی
🔹شما یادتون نمیاد ولی در زمان #شاه وضعیت بهداشت و #درمان کشور به حدی افتضاح بوده که ویلیام داگلاس آمریکایی در کتاب خود مینویسد: در سال 1329 برای تمام جمعیت ایران(18میلیون جمعیت) فقط 1700نفر پزشک وجود دارد، جمع کل تختخواب های بیمارستان ها، اگر بیمارستان های ارتش را هم به آن اضافه کنیم از5هزار تخت تجاوز نمی کند.
📚 منبع:کتاب سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان و دوست داشتنی /نوشته ویلیام او. داگلاس(قاضی دیوان عالی آمریکا) /ترجمه فریدون سنجری/صفحه143
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
🔴 توئیت روزنامه نگار مصری رانيا العسال:
🔹 مهم نیست ازچه مذهبی است و عمامه اش چه رنگی دارد ؛ همین که آمریکا زیر پاهاش در حال نابود شدن است و کرامت اسلام زنده شده است،کفایت میکند.
روزت مبارک پدر امت
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin