eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
959 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 ‍ پارت_اول انتخاب -ااااه باز هم ماشین خاموش شد. معصومه کلافه استارت زد. پژویی سبز رنگ ک از رینگ های اسپورت ش معلوم بود مال جوانکی عشق ماشین است کنارش ترمز زد. پسرکی بیست و چند ساله، که با آن عینک دودی بزرگ ش آدم را یاد مگس کارتن نیک و نیکو می انداخت، سرش را از پنجره بیرون اورد و گفت: - دفترچه اموزش رانندگی بدم خدمتتون? و قبل از اینکه معصومه واکنشی نشان دهد راننده پژو،در میان خنده سرنشینانش، پای ش را روی پدال گاز فشرد و با سرعت دور شد. ترافیک خیابان زند، مخصوصا از فلکه ستاد تا نمازی، ان هم در این موقع روز، صدای رانندگان با تجربه را هم در می اورد چه برسد به معصومه ک تازه دوماهی بیشتر نبود که( ب قول قدیمی ها) تصدیق ش را گرفته بود. همیشه سر اینکه چطوری هم کلاچ را بگیرد و هم ترمز را که ماشین خاموش نشود مشکل داشت و حالا باید مرتب این کار را تکرار میکرد.... اخر برای ادمی که ذهنش همزمان درگیر افکار مختلف بود، سخت بود که به سرعت از زمان گذشته یا آینده به زمان حال برگردد و سریع واکنش نشان دهد... ... میم. مشکات ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 ‍ پارت2 در هر حال علاوه بر دغدغه های دیگر، این قضیه هم تبدیل به یکی از بزرگترین معضلات دو ماه اخیرش شده بود. خواهرش ک کنارش نشسته بود به آرامی پرسید: - خب چرا از این مسیر اومدی? معصومه که بالخره ماشین را روشن کرده بود،آن را توی دنده گذاشت و در حالی که از بوق پیکان پشت سرش خسته شده بود گاز را فشار داد و بی توجه ب سوال خواهرش غر زد: - خدا نکنه آدم زن باشه و خاموش کنه!عالم و آدم براش شاخ و شونه می کشن... بالخره از نمازی رد شدند و بعد از فلکه دانشجو وارد بلوار چمران شدند و معصومه توانست نفس راحتی بکشد. بعد در حالیکه به نظر می آمد تازه افکارش را مرتب کرده باشد پرسید: - راستی تو چیزی پرسیدی? - پرسیدم چرا از فلکه ستاد اومدی?میدونی ک این مسیر این موقع روز شلوغه معصومه شیشه را پایین داد و گفت: -می خواستم برم جواب ازمایش مامان رو بگیرم که بعدش یادم اومد امروز تعطیله... البته دیگه دیر شده بود و افتاده بودیم توی ترافیک... خواهر بزرگتر ب این فکر کرد که اگر سوال بیشتری بپرسد معصومه فکر میکند قصد دارد اشتباهش در رانندگی را ب رخش بکشد و نارحت شود برای همین دیگر چیزی نگفت.. هنوز ب پل زرگری نرسیده بودند که باز هم ترافیک شروع شد. معصومه ک حالا کمی خوش خلق تر شده بود گفت: -امروز قطعا روز شانس من نیست..پووووف کمی ک جلوتر رفتند معلوم شد تصادف شده. بالخره نوبت انها شد که از کنار صحنه تصادف بگذرند... - اااع... نگاه کن!این همون ماشینه ست همان پژی سبز رنگ رینگ اسپورت بود. هر دو خنده شان گرفت. معصومه پنجره را پایین داد تا مطمین شود. هر سه پسر پیاده شده بودند. ... میم.مشکات ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهل کجایی؟ اسرائیل اسرائیل؟ اینو دیدی؟ باچشم خودم دیدم✊ 🔹الاحساس والمشاهده😂 💠💠💠 😂 @Gizviz 👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و مهم 🟧 عالم برجسته الازهر مصر 🟦 خدا ایرانیان را نگهبان اسلام نمود 🟥 پیامبر خدا (ص) در تفسیر آیه ٣٨ سوره محمد (ص) فرمودند: «آن ملتی که در صورت رویگردانی اعراب از دین، خداوند آنها را نگهبان دین می کند، قوم سلمان (ایرانیان) هستند.» 🔺عملیات «وعدهٔ صادق» نشان داد که ایرانیان حق نگهبانی دین را ادا کردند و مانند سایر مدعیان خدمت به اسلام نیستند. https://eitaa.com/harffe_hesab 💎💎💎
10.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 | چرا ادعای رژیم صهیونیستی مبنی بر رهگیری ۹۹ درصد موشک‌ها مضحکانه است؟ 🍃🌹🍃 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🔹موشکهائی که ایرانیان را بالا برد. ⭕️ تنبیه دیشب اسرائیل باعث شده محبوبیت جدی در افکار عمومی مردم جهان عرب برای ایران شکل بگیره هر کدوم از موشک‌ها و پهپادها در عملیات دیشب تبدیل به سرمایه های اجتماعی برای ایجاد محبوبیت برای مردم ایران شدن. 💠💠💠 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چقدر این اشعار به موقع گفته شده و چقدر این کلیپ زیبا تهیه شده است. همه حرف دل ما ایرانیها در قالب شعر عنوان شده است. حتما" ببینید. شب حمله چقدر شیرین بود گنبد آهنینتان این بود؟ تازه آن گنبدی که پشت سرش انگلیس و پاریس و برلین بود پس چه شد وعده‌های کاخ سفید قول امنیتی که تضمین بود آنچه که خورده‌اید یک سیلی است گرچه که سهمگین و سنگین بود ما که جنگی نکرده‌ایم هنوز هرچه که‌ دیده‌اید تمرین بود همه‌ی ترس از جواب شما صف کوتاه پمپ بنزین بود ای خدا شاهدی که «شاهد» ما هدفش لانه‌ی شیاطین بود زخم پهپادها -خدا را شکر- بر دل اهل غزه تسکین بود موشک بام مسجد الاقصی پیک آزادی فلسطین بود بر سرت سایه‌ی ابابیل است بعد از این زندگی‌ات تعطیل است سیل ویرانی تو راه افتاد بسترش از فرات تا نیل است میوه‌ی سرخ هفتم اکتبر سیلی آبدار آوریل است گفته‌ای موشکی نخورد به تو! کار تو تفت این اباطیل است عکس رسوایی تو پخش شده چه نیازی به بحث و تحلیل است بین ما صحبتی اگر باشد خیبر و ذوالفقار و سجیل است یا بنی سامری! هلاکتتان قول تورات، حرف انجیل است آی قابیل! آی اسرائیل! نوبت انتقام‌ هابیل است خانه‌ات را تکانده‌ای ای قدس؟ نم نمک وقت سال تحویل است 💠💠💠 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🔹سـر پست نگهبـانی نشسته بـود رو به قبلــه؛ با خودش زمزمه میکرد و اطـراف رو می پائیـد. نفـر بعـدی که رفت پست رو تحـویل بگیـره دید مهـدی رفته سجـده؛ هر چی صداش زد صدایی نشنید. وقتی شونه هاشو گرفت و بلنـدش کرد؛ دید تیـر قناسه دشمن؛ مستقیم خورده وسط پیشونیش. 🔹میگفت: بعد شهـادتش همه وجدان درد داشتیم. چون هم تنهـا شهـید شده بود؛ هـم مـا دیـر فهمیده بودیم. 🔹خیـلی بخاطر این موضوع ناراحت بودیم. تـا اینـکه یـه شـب اومـد بـه خـواب یکـی از بچـه هـا و گفـت: 🍎« نگـران من نبـاشید! تنهــا نبـودم. همـین کـه تیـر خورد وسط پیشـونیم؛ به زمیـن نرسیـده افتـادم تـو آغـوش امـام حسـین علیه السلام.» 📚 کتاب خـط عاشقی. راوی حسین کاجی. 🍎 تک بیتی که سروده خود است. عاشـق که شدی تیر به سر باید خورد زهـریست کـه مانند شکـر بایـد خـورد. 💠💠💠 حاج صادق آهنگران می خواند: هیچ میدانی که رمل و ماسه چیست؟ بین ابروها؛ رد قناسه چیست؟ راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ‍ ✍ (میم. مشکات) پسری که راننده بود داشت با راننده ماشینی که به ماشینش زده بودند صحبت میکرد. پسر دوم که گویا معصومه را شناخته بود اشاره ای به دوستش (یا همان مگس کارتنی ما)کرد و با سر معصومه را نشان داد. پسر که به نظر می آمد حضور ذهن خوبی دارد سعی کرد دست پیش را بگیرد که عقب نیفتد. نیشش تا بناگوش باز شد تا با صمیمیتی که ایجاد میکرد بتواند از پس جوابی که احتمال می رفت معصومه در پاسخ متلک ش بدهد بربیاید. معصومه جلوی خنده اش را گرفت و قیافه اش جدی شد. احساس کرد الان بهترین موقعیت برای تلافی حرف پسر جوان است. خواست چیزی بگوید اما یکدفعه فکری ب ذهنش خطور کرد. احساس کرد در شان او نیست که هم کلام پسرکی متلک گو شود و مثل او دهان به حرف لغوی باز کند که هیچ ثمره ای نداشت. برای همین بلافاصله روی برگرداند و در حالی که وانمود میکرد انگار اصلا آنها را نشناخته از محل تصادف دور شد. تا رسیدن به خانه فکرش مشغول این بود که آیا بهترین کار را کرده است? چرا جوابش را نداده بود? اگر چیزی می گفت باعث می شد پسرک دفعه بعد کسی را مسخره نکند. اما نه، لبخند وقیحانه پسر نشان میداد از چنین عقل و درایتی بی بهره است که بتواند نکته ظریف این ماجرا را متوجه شود و یا حداقل از بعدی ب جز سرگرمی به قضیه نگاه کند. خب لااقل دلش که خنک می شد،نمیشد?اه!حیف شد!کاش جوابش را داده بود!!! ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ‍ اما خب، اگر جوابش را می داد پس چه فرقی با او داشت? یکی آن گفته بود و یکی این! تازه برای اینکه صدایش را بشنوند باید سرش را از پنجره بیرون می برد، فریاد می زد و لابد این وسط لبخندی هم رد و بدل میشد! آیا این ها در شان او بود?چرا آنچه که آن موقع قانع ش کرده بود که خودش را در حد پسرکی دهن لق نکند حالا برایش کمرنگ شده بود و قانع ش نمی کرد? آن عقل ش بود یا این? اصلا این موضوع آنقدر اهمیت داشت که اینقدر راجع به آن فکر کند?اگر نداشت پس چرا نمیتوانست فراموشش کند?در طول بیست دقیقه راهی که تا خانه مانده بود، مدام قضیه را در ذهنش مرور میکرد برای همین وقتی از ماشین پیاده شد یادش رفت کتاب هایش را بردارد. سلام خشکی به مادرش کرد و رفت توی اتاق... کمی گیج به نظر می رسید. مادر که از این رفتار تعجب کرده بود پرسشگرانه به خواهرش ک پشت سر معصومه وارد خانه می شد خیره شد. خواهر هم همانطور که تقلا می کرد کتابها از دستش نیفتد سری به نشانه ارامش اوضاع تکان داد و گفت: - هیچی!داره فکر میکنه!! خوش بختانه معصومه عادت نداشت زیاد فکرش را صرف یک موضوع کند چرا که محیط اطراف تاثیر زیادی رویش داشت. همیشه ذهنش به سرعت تغیر موضوع میداد و یکی از دردسرهایش همین بود که نمیتوانست آنطور که باید بر روی موضوعی تمرکز کند و نتیجتا کمتر می توانست یه نتیجه ای منطقی برسد. قضیه وقتی خرابتر می شد که مسئولیتی را به او محول میکردند. تا چند دقیقه اول اوضاع مرتب بود اما از دقیقه پنجم به بعد دیگر هیچ تضمینی برای اینکه ان کار به سرانجام برسد وجود نداشت و تصور کنید وقتی مسئولیت این باشد: - معصومه? 20دقیقه دیگه زیر غذا رو خاموش کن!! خب،فکر میکنم نیاز به توضیح نیست که خوشحال ترین فرد در این ماجرا، صاحب رستوران سر کوچه بود که وظیفه جایگزین کردن غذای جزغاله را به عهده داشت. با اینکه در خانه رسم اسم گذاشتن روی همدیگر به شدت قدغن شده بود، اما بچه ها به معصومه "گیجگول خانم" می گفتند و مادر هم با وجود همه سرسختی اش در قانون یاد شده نتوانسته بود مخالفتی بکند زیرا این اسم،همانطور که یکبار مادر برای پدر اعتراف کرده بود، واقعا بهش می آمد!! .. ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد شجاعی چرا اینقدر رزق من کمه ؟ کارام برکت نداره! انتشار حداکثری با شما ✅ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin