eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
956 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹جانان من اندوه لبنان کشت مارا. 🔹بشکست داغ دیر یاسین؛ پشت ما را. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
. ♻️ بعد از علی مطهری، پزشکیان هم به فریب‌خوردن از آمریکایی‌ها اعتراف کرد/ ادعاهای سران آمریکا که در ازای پاسخ‌ندادنِ ایران به ترور شهید هنیه وعده آتش‌بس می‌دادند، تماما دروغ بود مسعود پزشکیان: 🔹به شهادت رساندن سید حسن نصرالله بار دیگر ثابت کرد این رژیم جنایتکار به هیچ یک از موازین و چارچوب‌های بین‌المللی پایبندی ندارد. 🔹ادعاهای سران آمریکا و کشورهای اروپایی نیز که در ازای پاسخ‌ندادنِ ایران به ترور شهید هنیه وعده آتش‌بس می‌دادند، تماما دروغ بود و فرصت‌دادن به چنین جنایتکارانی صرفا آنها را در ارتکاب به جنایات بیشتر جری‌تر خواهد کرد. ✍️ یعنی باید چنین هزینه‌ای داده می‌شد تا اینها بفهمند آمریکا قابل اطمینان نیست.!!!! . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
💔ماجرای یک بوسه! اولین جلسه کنفرانس بین‌المللی حمایت از انتفاضه بود. پس از سخنرانی، هنگامی که آقا در حال عبور از سالن کنفرانس بود، سیدحسن نصرالله، خودش را به آقا رساند و دست ایشان را بوسید. برایم کمی تأمل برانگیز بود. یک روز بعد که به دیدار سیدحسن نصرالله رفتم، قضیه را پرسیدم. سیدحسن گفت: امسال رسانه‌های جهانی مرا به عنوان "مرد سال" نامیده‌‌اند و در کشورهای عربی نیز عنوان "موفق‌ترین رهبر جهان عرب" را به من داده‌اند. دیروز چون مراسم به طور مستقیم در جهان پخش می‌شد، مناسب دیدم به همه بگویم که من "سرباز" رهبر انقلابم! راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
❌کاربر لبنانی: اگر سید ابراهیم رئیسی امروز زنده بود، اسرائیل جرات حمله به سید حسن نصرالله را نداشت... انتشار حداکثری با شما ✅ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 پوزخندی زدم و گفتم: - به تو؟ تو که تموم فضای ذهن من رو پر کردی با تموم ادعایی که از عشق و عاشقی داشتی. سری از کلافگی تکون داد و گفت: - معصوم تلخم، با حرفهات تلخترم نکن حرفهات از سنگ سخت‌تره، اما و اگرهات از اون هم سنگین‌تر. _ همین که گفتم. روزی که رفتی پی مطلب دلت باید به اینجاهاش هم فکر می‌کردی. برمی‌گردم وسایلت رو جمع می‌کنم، بردار ببر خونه‌ت، هرجا که هست. شبی یکی دوساعت بیا بچه‌هات رو ببین و برو، ولی با من کاری نداشته باش. کف دو دستش رو روی زمین ‌گذاشت و کمی به سمتم خم شد و ملتمسانه توی چشمهام نگاه انداخت و گفت: _ خوب... خوب تا کی؟ از درون در حال ریزش بودم. من نمی‌تونستم شکستن و حقارت این مرد رو ببینم. همیشه عماد رو هیبت‌دار و مغرور خواسته بودم و حالا با بی‌رحمیِ تمام جواب دادم: _ نمی‌دونم، شاید تا آخر عمر. کلافه شده بود و تند و صدادار نفس می‌کشید و پشت گردنش رو ماساژ می‌داد، دل‌شاد شده بودم؟ پس چرا توی دلم همراه احساس خنکی، اندوه داشتم؟ اما نباید که به اون حجم اندک مجال می‌دادم. به من ظلم شده بود و جای ترحم ‌نبود. سفیدی چشمهاش پر از رگه‌های قرمز شده بود و دائم دستش رو لای موهاش می‌برد. تیرم به هدف خورده بود. من اگر زن بی پناهی بودم که مجبور به قبول خیلی از اجبارهای دست و پاگیر شده اما نمی‌تونستم تحمل کنم که طرف مقابلم بدون تنبیه بمونه و به اصطلاح به ریش نداشته‌م بخنده. یقینا خودم هر روز و شب می‌مردم و زنده می‌شدم اما دیدن کلافگی عماد شاید کمی روی این زخم عمیق رو ضماد می‌کرد. _ سخته! خیلی سخته، کنار اومدن باهاش خیلی دل می‌خواد معصوم. _ کاری که تو با من کردی به مراتب وحشتناک‌تر و سختتر از شرط من برای توئه! تو زندگیت رو داری. این منم که این میون فدا می‌شم. _ معصوم! تو حرفهای من رو نشنیدی، تو حتی اجازه ندادی من خودم رو بهت ثابت کنم. دستم رو بالا آوردم به نشونه‌ی سکوت و گفتم: _ تو همون چهل روز پیش به من ثابت شدی، نیازی نیست خودت رو خسته کنی. نخواه که برام توضیح بدی که من داغِ داغم عماد، اونقدر داغ که هر حرفی از جانب تو برام هزار و یک تفسیر داره بذار کمی بگذره، شاید یه روزی کمی آروم بشم، اونوقت خودم ازت می‌خوام که برام بگی از این حجم بی‌معرفتی که در حقم داشتی اما... اما الان نه! آهی کشیدم و ادامه دادم: - فکرهات رو بکن، اگه تونستی باهاش کنار بیای، بسم‌الله. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 عماد نگاه مستقیمش رو از چشمام ‌برنداشت، شاید که می‌خواست ببینه تا چه اندازه مصمم و جدی‌ام. دوباره گردن کج کرد و آروم لب زد: - معصی... این منم، عماد همون عمادی که می‌گفتی اگه روزی تب کنه من می‌میرم. من ظالمم درست، ولی تو که خدای رافتی، من و تو شناخته‌ی امروز و دیروز نیستیم تو می‌دونی دنیام تویی. پوزخندی صدادار و عصبی زدم و جواب دادم: - پس مرجان این وسط کجای ماجراست؟ عصبی دستی تکون داد و گفت: - خوب می‌خوام همین رو برات روشن کنم و تو امون‌نمی‌دی. دوباره داشتیم می‌رسیدیم به همون خونه‌ی اول. - عماد دیروقته جای بحث نیست. - داری بیرونم می‌کنی؟ چیزی نگفتم و نیم‌خیز شد و روی پاهاش ایستاد. - به حرفهام فکر کن عماد و تکلیفم رو روشن کن. چیزی نگفت و بیرون رفت. بعد از مدتها اون ‌شب رو تا صبح آروم خوابیدم و سعی کردم سرم رو از هر فکری خالی کنم. نیاز به تجدید انرژی داشتم و باید برای ورود به این عرصه‌ی جدید زندگیم آماده می‌شدم. با صدای قرآن خوندن پدرم بیدار شدم و به حیاط رفته و وضو گرفتم. قامت بستم و چه نماز دل‌نشینی بود! رو به قبله نشسته بودم و فکرم باز مشغول شد. می‌ترسیدم، نمی‌دونستم تا چه حد بتونم توی اون شرایط تاب بیارم. اما عزمم رو جزم کرده بودم تا فداکاری کنم، اون هم برای پاره های تنم. هیچ موضوعی بیشتر از روبرو شدن با مرجان اذیتم نمی‌کرد، مسلما اون هم پا به اون خونه می‌گذاشت و با هم روبرو می‌شدیم. وای که تصورش هم حالم رو خراب می‌کرد و دلم رو چنگ می‌زد. نفس عمیقی کشیدم و سرم رو بالا گرفتم و از خدا خواستم تا کمکم کنه و اونقدر روحم رو قوی کنه، تا صبور باشم و پیش چشم هیچ کدومشون نشکنم و وا ندم. روح من باید بازیابی میشد و اراده قوی می‌کردم. حوالی هشت صبح بود که عماد وارد شد و موافقتش رو اعلام کرد. اون روز به شب نرسید که حاج بابا به همراه دایی خرم و علی و عماد میهمان پدر شدند تا به اصطلاح، دایی از طرف من باهاشون اتمام حجت کنه. حاج بابا و علی با نگاههای غمگین اما تحسین برانگیزشون دلم رو قوت می‌بخشیدن. دایی رشته‌ی کلام رو در دست گرفته بود و از فضایل من داد سخن میداد و انگار نه انگار که چند روز پیش به خاطر من طلب مرگ کرده بود! - خواهرزاده‌ی من اونقدر خوب بار اومده که از خطای غیر قابل بخشش پسر شما چشم بپوشه و این از بزرگی ذاتی اونه. حاج بابا تایید کرد و ادامه داد: - به مولا قسم که دختر شما هم در چشم و هم در دل عزیز من و ساداته، الان چند ساله که عروس که نه، دخترِ خونه‌ی ما شده و جز احترام و ادب چیزی ازش ندیدیم. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️سلاح سنگرشکنی که باعث شهادت سید حسن نصرالله شد 🔹اسرائیل برای شهادت سید حسن نصرالله از سلاحی استفاده کرد که ساخته و پرداخته آمریکاست. 🔹اما سلاح چیست و چه کارکردی دارد. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
📣جانشین سید عظیم الشان مقاومت سید حسن نصرالله اعلی الله مقامه الشریف هنوز انتخاب نشده ... آنچه در حال انتشار است ، صحت ندارد ❗️
🔺به شما وصیت میکنم که ایمانتان به رهبری حضرت امام خامنه‌ای محکم و قوی باشد، که خیر دنیا و آخرتتان در این است 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روضه‌خوانی حاج محمود کریمی در منزل شهید عبّاس نیلفروشان راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از اسمهای امام زمان علیه‌السلام در آل یس، که در لحظات «به تنگ آمدن و ناچاری» در هر مشکلی، باید محکم ازش کمک بگیری و رها شی! منبع :شرح زیارت آل یاسین و استغاثه 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin