eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
938 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
11658125_191 (1).mp3
4.9M
🌺پیشاپیش میلاد گل لیلا مبارک🌺 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
ماشین رو تو حیاط پارک کردمو رفتم تو خونه خیال میکردم کسی نیست رفتم تو اتاقم داشتم پیراهنمو باز میکردم که در اتاق با شدت باز شدو صدای جیغ ریحانه پشت بندش فضارو پر کرد. با ترس گفت:محمددددد چرا یواشکی میای؟وایییی سکته کردم!چرا نگفتی میخوای بیایی؟ محمد:علیک سلاممم زهرم ترکید دخترر تو خونه چیکار میکنی؟مگه نگفتم تنها نمون؟ ریحانه:سلام گفتی شب تنها نمون که نمیمونم. یهو اومد بغلمو گفت:دلم برات تنگ شده بود چقدر بی معرفت شدی الان که باید بیشتر از همیشه پیشم بمونی معلوم نیست کجایی! بغلش کردمو گفتم:باید جهیزیه تو رو کامل کنم تا کی میخوای نامزد بمونی؟ چند لحظه مکث کردو گفت:تو چی؟ محمد:من چی؟ ریحانه:وقتی که ازدواج کردم و رفتم تو میخوای چیکار کنی؟خیلی تنها میشی! محمد:نگران من نباش شما. ریحانه:گشنت نیست؟ محمد:نه خستم فقط ریحانه:خب پس بخواب محمد:باشه از اتاق بیرون رفت لباسامو عوض کردمو روی تختم دراز کشیدم این روزها از شدت خستگی خیلی زود خوابم میبرد. صدای گریه بچه از خواب بیدارم کرد حدس زدم صدای فرشته باشه از جام بلند شدم در اتاق رو باز کردمو چند بار روش ضربه زدم یالله گفتم که ریحانه گفت:چند لحظه صبر کن چند ثانیه بعد گفت:بیا داداش رفتم بیرون و با زندادش احوال پرسی کردم با ذوق رفتمو کناره فرشته نشستم بزرگ شده بود توبغلم گرفتمشو مشغول بازی کردن باهاش شدم انقد تپل شده بود که دلم میخواست قورتش بدم دستای کوچولوشو گرفتم تو دستمو با ذوق نگاشون میکردم ریحانه رفت تو آشپزخونه دلمو زدم به دریاو به زن داداش گفتم میخوام از فاطمه خاستگاری کنم خیلی خوشحال شد و گفت:شماره مادر فاطمه رو از ریحانه میگیره و بهش زنگ میزنه. وقتی موضوع و به ریحانه گفت ریحانه واکنشای قبلیو نشون داد ولی با اصرار زن داداش گوشیو سمتش گرفت و رو به من گفت:امیدوارم هیچ وقت بهم نگی چرا بهم نگفتی خود دانی! بلند شد و رفت تو اتاقش با فاصله نشستم کنار زنداداش شماره تلفنو گرفت منتظر موندیم جواب بدن نمیدونم چرا ولی حس عجیبی بود برام انگار یکی داشت از تو قلبم رو هول میداد بیرون هم خجالت میکشیدم هم میترسیدم‌ به خدا توکل کردمو تو سکوت به بوق های تلفن گوش میدادم که زنداداش تلفن رو قطع کرد. محمد:عهههه چرا قطع کردیییی؟؟ با شیطنت بهم نگاه کردو گفت:خب حالا بچه پررو انقد هول نباش. دیدی ک جواب ندادن. محمد:ای بابا... خب دوباره بگیرین. از جام پا شدمو طول و عرض اتاق رو راه رفتم یه خورده که گذشت زنداداش دوباره شمارشونو گرفت‌ انقدر که راه رفته بودم سرم گیج میرفت نشستم پیش زنداداش و اشاره زدم:گرم صحبت کن. که یه پشت چشم نازک کردو روشو برگردوند بعدِ چندتا بوق تلفن برداشته شد ویه نفر با یه لحن بد گفت:بله؟بفرمایید؟؟ دقت کردم دیدم فاطمس از لحنش خندم گرفت زنداداش گفت:سلام منزل جنابِ موحد؟ فاطمه:سلام بله ولی خودشون نیستن. زنداداش:با خودشون کار ندارم شما دخترشونی؟فاطمه جان؟ فاطمه:بله!! زنداداش:عه سلام عزیزم خوبی؟زنداداش ریحانم (گوشمو نزدیک تر کردم ب تلفن با شنیدن صداش یه هیجان عجیب بهم وارد شد) فاطمه:عهههه اها سلام خوب هستین؟خسته نباشید ببخشید من به جا نیاوردمتون خیلی عذر میخام. زنداداش:خواهش میکنم عزیزم. فاطمه:چیشده؟واسه ریحانه اتفاقی افتاده؟نه بابا ریحانه خوبه سلام میرسونه. فاطمه:پس چیشد شما یادی از ما کردین!؟ زنداداش:هیچی یه کارِ کوچولو با مامانتون داشتم خونه نیستن؟خودت خوبی؟چرا دیگه به ما سر نمیزنی؟ فاطمه:ن مامان بیمارستانه خونه نیست!هیچی دیگه!درس و دانشگاه اگه بزاره ما زنده بمونیم دل خودم هم براتون تنگ شده بود. زنداداش:ماهم همینطور میشه یه لطف کنی شماره مامانتو بدی به من؟ فاطمه:بله حتما... شماره رو خوند و من با اشاره ی زنداداش تو گوشیم سیو کردم. زنداداش:قربون دستت!به مامان سلام برسون فعلا خدانگهدار. فاطمه:خداحافظ. تلفنو قطع کردو به من نگاه کرد! زنداداش:اه چرا انقد بال بال میزنی تو پسر؟از دست تو و اشاره هات یادم رفت چی میخواستم بگم. خندیدمو رفتم تو اتاق پیش ریحانه که یه گوشه نشسته بود داشت گریه میکرد دستمو گذاشتم زیر چونش و صورتشو هم تراز با صورت خودم گرفتم محمد:نبینم ریحانمون گریه کنه!چرا گریه میکنی؟ ریحانه:ولم کن محمد:میگم بگو ریحانه:نمیخوام محمد:لوس نشو دیگه ریحانه:تو رو چه به ازدواج توجنبه نداری به من بی توجه میشی! زدم زیر خنده محمد:فدای اشکات شم من غلط کنم به شما توجه نکنم تو دعا کن درست شه! یهو زد رو صورتشو گفت:وای غذام سوخت. اینو گفتو از جاش پاشد منم جاش نشستمو پاهامو دراز کردم. فاطمه: از اینکه اونقدر موقع جواب دادن تلفن بد حرف زدم خجالت کشیدم ولی خب حق داشتم از بابل تا ساری صبر کردم تا به دستشویی برسم تا رسیدم دیدم تلفن داره خودشو میکُشه آخه الان وقت زنگ زدن بود؟عجیب بود!زنداداش ریحانه با مادر من چه کاری داشت؟ ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
محمد: چند روزی گذشته بود دیگه باید برمیگشتم تهران رفتم خونه داداش علی و دوباره به زنداداش گفتم به مامان فاطمه زنگ بزنه نمیدونستم کی برمیگردم میخواستم قبل رفتن تکلیفم مشخص شه و از فکر و خیال در بیام فرشته رو تو بغلم گرفتمو کنارداداش علی نشستم نگاهم به زنداداش بود که منتظر گوشیو دم‌گوشش گرفته بود. یهو گفت:سلام حالتون چطوره؟ زنداداش:من نرگسم زن داداش ریحانه جون زنداداش:قربونتون برم خوبن همه بد موقع مزاحمتون شدم؟ زنداداش:عه ببخشید نمیدونستم بیمارستانین خب پس یه وقت دیگه زنگ میزنم. زنداداش:راستش واسه کسب اجازه بهتون زنگ زدم. زنداداش:میخواستم بگم اگه صلاح میدونید هر زمان که شما اجازه بدین واسه امر خیر با خانواده مزاحمتون شیم. (با اینکه ریحانه گفت بود فاطمه هنوز جوابی به خاستگارش نداده استرس وجودمو گرفت میترسیدم اتفاق جدی افتاده باشه و دیگه فرصتی برام نمونده باشه سکوت کردمو با دقت گوشمو تیز کردم تا جواب مامان فاطمه رو بشنوم وقتی چیزی نشنیدم منتظر موندم تماس زودتر قطع شه و بفهمم چی گفت) زنداداش:میخوایم با اجازتون از فاطمه جون واسه آقا محمدمون خاستگاری کنیم. (هیجانم بیشتر شده بود ایستادم که داداش علی خندیدو گفت:پسر جون بیا بشین اینجا غش میکنی) زنداداش:آها چشم پس من منتظر خبر میمونم. زنداداش:مرسی قربون شما خداحافظ. تا تماسشو قطع کرد گفتم:چیشد؟چی گفت؟قبول کرد؟کی باید بریم؟ داداش و زنداداش زدن زیر خنده و زن داداش گفت:هیچی گفت باید با بابای فاطمه صحبت کنم قرار شد خودش خبر بده. ناراحت گفتم:من که دارم میرم زنداداش:خو برو زنگ که زد بهت خبر میدم برگشتی میریم خاستگاری. محمد:من که نمیدونم چندروز دیگه میام شاید دو هفته طول بکشه زنداداش:خو دو هفته طول بکشه چیزی نمیشه که نگران نباش قرار نیست تو دو هفته شوهرش بدن. محمد:آخه دو هفته خیلیه! با تعجب نگام کرد و گفت:نه به وقتایی که خودمون رو میکشتیم تا یکیو قبول کنیو بریم خاستگاریش نه به الان که بخاطر دو هفته تاخیر داری بحث میکنی مجنون شدی رفت برادر من خب سعی کن زودتر بیای. سرگرم بازی با فرشته شدمو از خدا خواستم زودتر همچیزو درست کنه. فاطمه: درسام کلافه ام کرده بود سخت مشغول درس خوندن بودم که گوشیم زنگ خورد دراز کشیدمو جواب دادم:سلام جان؟ مامان:سلام فاطمه لباساتو بپوش دارم میام دنبالت بریم بیرون فاطمه:کجا بریم؟ مامان:بریم دور بزنیم حال و هوامون عوض شه فاطمه:قربونت برم الان دارم درس میخونم باشه بعد باهم میریم. مامان:حرف نباشه ده دقیقه دیگه میام آماده باش فاطمه:عهه ماما... تماسو قطع کرده بود خسته بودمو حوصله بیرون رفتن نداشتم ولی به ناچار لباسامو پوشیدم با صدای بوق ماشینش چادرمو سرم کردمو رفتم بیرون نشستم تو ماشین و شروع کردم به غر زدن:خب مادرمن چی میشد یه وقت دیگه بریم بیرون الان که من کلی درس ریخته سرم شما یادت میاد بریم بیرون؟ مامان:فاطمه خانوم غر نزن پشیمون میشی ها جلوی یه سوپری نگه داشت و گفت:برو دوتا بستنی بگیر بیا. چپ چپ نگاش کردمو گفتم:پول ندارم‌ کارتشو بهم داد رفتمو چند دقیقه بعد با یه نایلون پره چیپس و پفک و بستنی برگشتم ماشین و روشن کردو حرکت کردیم. مامان:ماشالله کم اشتها هم هستین بی توجه به حرفش چیپسو باز کردم که گفت:بیچاره آقا محمد مخم با شنیدن اسم محمد سوت کشید برگشتم سمتش و گفتم :محمد کیه؟ مامان:داداش ریحانه فاطمه:چرا بیچاره؟چیشده مامان؟ خندید و گفت:هیچی جواب سوالمو نگرفته بودم بیشتر ازقبل ناراحت شدمو گفتم:ممنون مامان ممنون از اینکه تمام تلاش های من و واسه فراموش کردنش برباد میدی بریم خونه اگه میشه! چشم غره دادو چند ثانیه بعد گف:امروز زنداداش ریحانه زنگ زد فاطمه:عه اره یادم رفته بود ازت بپرسم چیکارت داشت؟چی گفت؟ یه نگاه بهم انداخت و خندید با تعجب نگاهش کردمو گفتم:مامان!چرامیخندی؟میگم چی گفت؟ مامان:ازت خاستگاری کردن. زبونم قفل شد کم‌مونده بود چشم هام از کاسه بیرون بزنه!وای خدا دوباره خاستگار؟وای اگه داداش نرگس باشه چجوری ردش کنم؟دیگه چه بهونه ای بیارم؟چرا وقت هایی که نباید خاستگار بیاد انقدر خاستگار میاد خدایا حکمتت رو شکر این اخر قصه من به کجا میرسه؟صورتمو با دستام پوشوندمو کلافه گفتم:چی گفتی بهش؟ مامان:گفتم با بابات حرف میزنم بهشون خبر میدم. فاطمه:حالا جدی میخوای با بابا راجبش حرف بزنی؟مامانم توروخدا ردش کن من نمیتونم واقعا الان تو شرایطی نیستم که بتونم حتی کسیو به عنوان خاستگارم قبول کنم. مامان:عه چه حیف خب باشه بهشون میگم نیان ولی خب اگه الان نیان دیگه هیچ وقت نمیان! فاطمه:بهتر مادر من بهتر من از خدامه که ازدواج نکنم. مامان:نمیخوای بیشتر فکر کنی؟ فاطمه:نه فقط با تمام وجودم ازت خواهش میکنم واسه آرامش منم که شده ردشون کن تو این مدت انقدر گریه کردم چشمام تار شده... ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
💢️خبر آمد خبری در راه هست، رژیم صهیونیستی خوب می‌داند معنی این نگاه و آن مشت گره کرده چیست . •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🍁🍁🍁 *فرانسه را بهتر بشناسیم.* 🍁🍁🍁 « *تاریخ_سیاه_فرانسه* » 🔸 فرانسه در زمان اشغال کشور چاد در سال 1917 م 400 دانشمند مسلمان را جمع كرد و سر آنها را با ساطورها قطع کرد. 🔸 وقتی فرانسه در سال 1852 وارد شهر غوطه الجزایر شد ، دو سوم جمعیت آن را با سوزاندن از بین برد و آن هم در یک شب. 🔸 فرانسه بین سال های 1960 و 1966 میلادی 17 آزمایش هسته ای در الجزایر انجام داد که منجر به کشته شدن تعداد غیر مشخصی بین 27 هزار تا 100 هزار نفر شد و تأثیرات آن هنوز هم ادامه دارد. 🔸 وقتی فرانسه در سال 1962 الجزایر را ترک کرد بیش از 11 میلیون مین پشت سر خود کاشته بود یعنی بیش از نفوس الجزائر در آن زمان. 🔸 فرانسه الجزایر را به مدت 132 سال اشغال کرد و در 7 سال اول پس از ورود یک میلیون مسلمان را و در 7 سال آخر یک و نیم میلیون مسلمان را قبل از خروج اش نابود کرد. 🔸 ژاک گورکی ، مورخ فرانسوی ، تخمین زد که مجموع مسلمانانی که در الجزائر از جانب فرانسه از زمان ورودش در سال 1830 تا زمان خروج اش در سال 1962 میلادی کشته شدند 10 میلیون مسلمان بوده است! 🔸 فرانسه تونس را 75 سال ، الجزایر را 132 سال ، مراکش 44 را سال و موریتانی را 60 سال اشغال کرد. 🔸 هنگامی که فرانسه در کارزار معروف خود وارد مصر شد سربازانش با اسبهایشان وارد مساجد شدند و به زن های آزاد در مقابل خانواده های شان تجاوز می کردند و در مساجد شراب می نوشیدند و تعدادی از مساجد را برای اسب های خود به اصطبل تبدیل کردند. 🔸 سرانجام ، آنها می گویند اسلام دین تروریسم است و پیامبر ما پیامبر وحشت اند.[1] ✍ *و امروز متاسفانه همین فرانسه نماد دمکراسی تعریف می شود !!!!!* 👈قدرت فریب رسانه است که کشورهای اروپایی را به غلط به عنوان کشورهای متمدن تبلیغ می کند. 👈 *قدرت فریب رسانه باعث گردیده که کشوری که در دوران سیاه استعمار ، جنایاتی مرتکب شدند که بیان آن هم چندش آور است امروز نماد دمکراسی معرفی می گردد.* و این روزها مجددا نقاب این فرهنگ فاشیستی و نژاد پرستی و خوی وحشی در ماجرای جنگ روسیه و اوکراین کمی کنار رفته و ماهیت زشت دوگانه رفتار آنان آشکار گردیده است واین خوی وحشی غرب است چه در کردار و چه در گفتار و چه در دیروز و چه در امروز *و ننگ این ماجرا غرب پرستانی هستند که آنها را تطهیر و بزک می کنند و جنایات آنها را در لایه های نازک تاریخ پنهان می کنند* 1-منبع :کتاب تمدن غربی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🔴 سبک زندگی کریمانه یکی از دوستان تعریف کرد: دیروز رفتم یه سوپر مارکت باکلاس تخم‌مرغ بخرم. گفت:نداریم روبرویی داره. پرسیدم: چرا خودتون نمیارید؟ گفت: بعضی چیزهارو نیاوردیم تا صاحب مغازه روبرویی که یه پیرمرد مسن هست، بتونه با آرامش کاسبی کنه. 💠 یک فرمول قشنگ برای سبک زندگی یاد گرفتم: نوع پوشش، خوراک و چیدمان منزل و ما باید به گونه‌ای باشد که عامل ایجاد توقعات و تصمیمات غلط در زندگی اطرافیان ما نشود و سبک زندگیمان روحیه قناعت را در زندگی دیگران نابود نکند.😔 💠 چقدر شیرین است که گاه کریمانه از حق خود بگذریم تا صفات خوب در دیگران رونق بگیرد. 💠در خریدهای آخرسال و تنوع های سال جدید به یاد سبک زندگی کریمانه باشیم 👌 با چون خورشید بدرخشید ‎‎┄┄┅┅┅❅☀️❅┅┅┅┄┄ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
یادت نرود بانو!  هربار که از خانه پا به بیرون میگذاری  گوشه ی چادرت را در دست بگیر و  آرام زیر لب بگو؛  "هذه امانتک یا فاطمة الزهراء"  بانو تو فرشته ترین خلقت خدایی  گاهی آنقدر پاکے که پلیدی چشمان ناپاک را نمی شناسی...  اما آن که تو را آفرید  از همه نسبت به تو مهربانتر و داناتر است  مراقب ارث مادری ات باش بانو!  بانو این همه جوان از جوانی شان گذشتند و جان دادند برای تو...  و از تو خواسته اند که فقط در سنگرت بمانی  همین و بس! باتشکر از خانم خالق پناه بخاطر ارسال این پست •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
کتاب صوتی " انسان دویست و پنجاه ساله " بیانات و نوشته های مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای درباره سیره سیاسی مبارزاتی امامان معصوم ناشر : موسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی تولید ایران صدا با صدای ان شاء الله هر شب حدودا ساعت 22، یک قسمت(از15قسمت) بارگذاری میگردد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
Part13_انسان 250 ساله.mp3
15.71M
📗کتاب صوتی قسمت 3⃣1⃣ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
11.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعا تاسف‌بار.... *نتیجه ۲۰ سال حضور کدخدا در افغانستان. اصلاحطلبان جواب بدهند چرا اینقدر از آمریکا تعریف و تمجید می کنند. آیا این نتیجه را نمی بینند که اصرار به رابطه و مسلط کردن دوباره آمریکا بر سرنوشت ملت ایران را دارند.کور مادر زاد هم این را می فهمد. چطور اینها نمی فهمند؟؟؟* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 *پاسخ قانع کننده دکتر قاضی زاده هاشمی به حاشیه سازی های سفر عراق* 🔹️ در ماموریت معاون رئیس جمهور و رئیس بنیادشهید و امور ایثارگران به کشور عراق برای انجام تفاهم نامه همکاری با *خانواده های شهدای عراقی* ، از سوی برخی معاندین حاشیه های مطرح شد که به سرعت به شکل دیگری در شبکه های اجتماعی منعکس شد. ◇ این حرکت موجب شد که بخشی از جامعه ایثارگری به علت عدم آگاهی از اصل ماجرا و کوتاهی در اطلاع رسانی درست، واکنش های متفاوتی به این موضوع داشته باشند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin