7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توسل «سالار عقیلی» به امام رضا (ع) در بستر کرونا
سالار عقیلی:
🔹مدتی قبل به کرونا مبتلا شدم و بر اثر این اتفاق ۸۰ درصد ریهام درگیر این بیماری شد و در آی سی یو بستری بودم.
🔹شرایطم به گونهای بود که کسی نمیتوانست کنارم باشد و دکتر هم نگران از این مسئله بود و من در همان شرایط سخت بیماری از امام رضا خواستم که به فرزند ۱۴ سالهام رحم کند، اما به لطف امام مهربانی توانستم نجات پیدا کنم و برای شما بخوانم.
🔸سالار عقیلی همچنین به عنوان خادم حرم امام رضا علیهسلام از سوی آستان قدس رضوی معرف شد.
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
15.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞| نماهنگ بسیار زیبا
⚜بی هَمگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود...
🌀همخوانی موزیکال و شاد ویژه نیمه شعبان
🌼به مناسبت ولادت باسعادت منجی عالم بشریت، حضرت امام زمان(عج)
🔅جدیدترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/MLXG9
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش مادران شهدای اعدامی، وقتی فرزندان بیسر خود را میبینند!
الهی عظم البلاء...
دوستان عزیز
بیایید با این مادران داغدیده همدردی کنیم....
راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
#ناحله
#پارت_صد_و_بیست_و_یک
داشتم با انگشتام ذکر میگفتم که باشنیدن صدای آقای موحد از جام بلند شدم از اتاقش اومد بیرون و با یه سری پرونده که تو دستش بود سمت من میومد به پشتم نگاه کردم مطمئن بودم متوجه من نشده بلند شدم لباسمو مرتب کردمو با لبخند رفتم سمتش حالا متوجه من شده بود...
از حرکت ایستاد و رو به روم اومد دستمو دراز کردم سمتش و گفتم:سلام علیکم!
یه نگاه به سر تا پام انداخت و خیلی خشک بهم دست داد
بابای فاطمه:و علیکم السلام آقای دهقان فرد!اتفاقی افتاده؟
محمد:راستش...
یه نفس عمیق کشیدمو ادامه دادم:راستش میخواستم که اگه میشه یه چند لحظه ای وقتتون و بگیرم!
بابای فاطمه:برایِ؟قطعا کارِ دادگاهی ندارید اینجا درسته؟
سرمو بلند کردمو صاف تو چشماش زل زدم
محمد:بله!میخوام اگه اجازه بدین با خودتون حرف بزنم!
بابای فاطمه:ببینید آقای دهقان فرد اگه میخواید راجع به دخترم حرفی بزنید باید بگم که حرفِ من همونه و هیچ تغییری نکرده حتی اگه صدها سال هم بگذره!شما هم بهتره انرژیتون رو جایِ دیگه ای صرف کنید!در ضمن!تاکید کنم که اینجا محلِ کارِ منه!لطف کنید برگردید همونجایی که بودید اگه اون شب من چیزی نگفتم فقط به خاطرِ مراعاتِ حالِ جمع بود.
همینطور پشت هم حرف میزد و من بدون اینکه چیزی بگم فقط میشنیدمو نفس های عمیق میکشیدم آره چقدرم که تو مراعاتِ حالِ جمع رو کردی!یخورده مکث کرد خواست دوباره ادامه بده که گفتم:لااقل بزارید منم حرفام رو بزنم آقای موحد!
بابای فاطمه:حرفِ دیگه ای هم مونده؟آقا شما به خودتون نگاه کردید؟به خانوادتون؟به طبقه اجتماعیتون؟به سنتون؟و همچنین به ما نگاه کردین؟!چه وجهِ مشترکی پیدا کردی که با این جرئت الان اینجا ایستادی؟
حالم بدتر همیشه بود سعی کردم حالمو پشت لبخندم پنهون کنمو چیزی نگم تو دلم حضرت زهرا رو صدا کردمو گفتم:آقای موحد!!!خواهش میکنم!
سکوتشو که دیدم ادامه دادم!حدس میزدم دردش چیه اون فکر میکرد من به خاطر موقعیت اجتماعی و پولش بهش پناه آوردم
محمد:به خدا اونطوری که شما فکر میکنید نیست!به حضرت زهرا نیست!شما حتی اجازه ی حرف زدن به من نمیدید!آقای موحد!
خواست دوباره ادامه بده که گفتم
محمد:لطفا....
لطفا بزارید ادامش رو بگم شما مشکلتون اختلاف سنی نیست ولی با این وجود باید بگم حضرت زهرا با امام علی هم تفاوت سنیشون زیاد بود آقای موحد!شاید ما از دوتا خانواده با فرهنگ و عقاید متفاوت باشیم ولی اصلِ مقوله ی ازدواجم همینه!دوتا آدم از دوتاخانواده ی کاملا متفاوت زیر یه سقف باهم کنار بیان شما دخترتون رو نازپرورده بزرگکردین درست!؟من شاید تو شرایط این چنینی بزرگ نشده باشم ولی میتونم قسمتی از این شرایط رو فراهم کنم آقایِ موحد!شاید نتونم شرایط مادی آنچنانی فراهم کنم ولی از استحکام زندگی ای که با عشق شروع شه مطمئنم...
دوباره حالم بد شده بود!زیاد عصبی شده بودم و باید قرص میخوردم سعی کردم کاری نکنم که از حالم با خبر شه نگاه تمسخر آمیزش حالمو بدتر میکرد به خدا پناه بردمو از حضرت زهرا کمک خواستم سرمو انداختم پایین و نگاهم به انگشتی که از بس با ناخون هام باهاش ور رفتمو قرمز شده بود افتاد یه نفس کوتاه کشیدمو گفتم:آقای موحد من به دخترشما....
من به دخترتون علاقه دارم!!!!
چندثانیه گذشت که واکنشی نشون نداد سرمو آوردم بالا تا از قیافش تشخیص بدم تو چه حالیه!با عصبانیت دستاشو مشت کرده بود و نگام میکرد لبخند زدمو جلوتر رفتمو گفتم:بزنید
انگار منتظر این کلمه بود هنوز از دهنم خارج نشده یه سمت صورتمسوخت حس کردم سبک شد.
بابای فاطمه:دیگه اطرافِ خودمو خانوادم نبینمت!!!متدینِ....!!!!
دیگه چیزی نگفت و راهش رو گرفت و رفت! دستمو جای دستش گذاشتم یه لبخند زدم!خیلی وقت بود سیلی نخورده بودم شاید تاوانِ عاشق شدنه!شایدم...!
حرفش مثلِ یه تیری بود که قلبم رو شکافت ولی با این حال از خودم راضی بودم!قلبِ نا آرومم آروم شد دلیلِ این آرامش و رضایت رو نمیدونستم خواستم برم که یه دستی رو شونم نشست برگشتم عقب!مصطفی بود!دستشو با تمسخر دو سه بار رو شونم بالا و پایین کشید.
مصطفی:ایرادی نداره!سیلیِ عشقه دیگه!هر که طاووس خواهد جورِ هندوستان کشد!فاطمه که داره تاوانِ غلطاشو میده...
مونده تو!تازه اول راهه!جا زدی پسر؟جا نزن بابا می ارزه به لمس دستاش!
نمیخواستم بزنمش بی اراده لبخند رو لبام بود ولی با آخرین جمله اش همه ی بدنم لرزید دستام بی اراده مشت شد انگشت اشارشو دراز کرد سمت گردنم ادامه داد:آخی!رگ غیرتته؟عشقش برات نمیمونه ها!فاطمه به عشق منم پشت پا زد عوضی!!!
دیگه کنترلم از دستم خارج شد نمیدونم چیشد که مشت دستم تو صورتش نشست چند نفری بهمون نگاه میکردن و بقیه مشغول کاراشون بودن دستشو گذاشت رو دماغش که خون میومد
انتظار این کارمو داشت!جا نخورد...
نویسندگان:فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزا پور
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
#ناحله
#پارت_صد_و_بیست_دو
واکنشی نشون نداد یه جورایی مطمئن بود دستمو گرفتم زیر چونش و گفتم:اون به عشق پشت پا نزد!تو عاشق نبودی اگه هم فکر میکنی عاشقش بودی باید بگم این فقط یک توهمه!یه بارِ دیگه اسم فاطمه رو از زبون کثیفت بشنوم هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!
این رو گفتمو راهمو سمت در خروجی کشیدم لرزش دستام کنترل شدنی نبود نفهمیدم چجوری به خونه رسیدم!!!
قرار بود دوهفته دیگه به مرز اعزام بشم برای تلاش کردن فقط دو هفته فرصت داشتم برای این دوهفته ام به سپاه ساری انتقالی گرفتم از نرگس شماره مادر فاطمه رو گرفتمو بهش زنگ زدم قرار شد بعد تموم شدن شیفتش برم بیمارستان تا باهاش حرف بزنم سرگرم کارام شدم...!
انقدر که این پله هارو رفتم بالا و اومدم پایین پاهام درد گرفته بود روی صندلی نشستمو چشمم به ساعت خورد با دیدن عقربه کوچیک رو عدد ۵ از جام پریدم دو ساعتی بود که بیشتر بچه ها رفتن من اضافه مونده بودم تا از اینجا مستقیم پیش مادر فاطمه برم وسایلم رو برداشتمو تو ماشینم نشستم با سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردم نمیخواستم دیر برسمو وِجهَمو پیشش خراب کنم ماشین رو کنار خیابون پارک کردمو رفتم داخل سرمو چرخوندمو اطراف رو گشتم وقتی پیداش نکردم رفتم سمت یکی از پرستارا و گفتم:سلام خانوم ببخشید خانوم کیان دخت رحیمی رو میشناسید؟
پرستار:سلام بله چطور؟
محمد:ببخشید من کجا میتونم پیداشون کنم؟
پرستار:طبقه بالا
محمد:ممنون
از پله ها بالا رفتم وقتی تو سالن پیداش نکردم خواستم دوباره صداش کنم که یکی صدام زد:آقا محمد؟
برگشتم سمت صدا که با لبخندش مواجه شدم
اومد نزدیک تر و گفت:حالتونخوبه؟میشه چند لحظه منتطرم بمونید؟
محمد:ممنونم چشم
رفت تو یه اتاقی و درو بست نشستم رو صندلی سفید راه رو و به ناخنام زل زدم چند دیقه بعد مامان فاطمه کنارم ایستاد و گفت:ببخشید منتظرتون گذاشتم
از جام بلند شدمو گفتم:خواهش میکنم
لباس فرم سرمه ایش رو عوض کرده بود و چادر سرش کرده بود همراهش از بیمارستان خارج شدم وجودش بهم حس خوبی میداد کنارش اضطراب نداشتم ولی برعکس کنار شوهرش از استرس زیاد به زحمت میتونستم حرف بزنم
رویِ نیمکت نشستیم برگشت سمتمو باهمون لبخند نگام کرد سرمو انداختم پایین که گفت:خب؟چیکارم داشتین؟
تو دلم یه بسم الله گفتمو از خدا خواستم مادر فاطمه با شوهرش همفکر نباشه
محمد:من ازتون کمک میخوام
مامان فاطمه:کمک برای چی؟
محمد:راستش بعد از شبی که اومدیم خونتون من یه ملاقات با آقای موحد داشتم که...
مامان فاطمه:آره میدونم احمد گفت راجبش بهم
محمد:من فکر میکنم اگه شما کمکم کنید،بتونم زودتر ایشونو راضی کنم ....
چیزی نگفت که ادامه دادم: یجورایی الان همه مخالف منن و روبه روم ایستادن البته با وجود خدا کنارم من حق ندارم بگم تنهام ولی...
مامان فاطمه:آقا محمد؟
سرمو بالا گرفتم
مامان فاطمه:چرا داری میجنگی؟
محمد:شما هممیخواین بگین من دارم اشتباه میکنم؟
مامان فاطمه:نه من همچین حرفی و نمیزنم فقط میخوام برام دلیل بیاری تا بدونم میتونم کمکت کنم یا نه؟
نگاهمو به زمین دوختمو برای دومین بار به خودم جرئت دادم تا بگم:من به دخترتون علاقه دارم.
چشمامو بستمو منتظر موندم برای دومین بار سیلی بخورم چند لحظه گذشت نگاش کردم هنوز همون لبخند روی صورتش بود با دیدن لبخندش دلم گرم شد و با جرات بیشتری ادامه دادم:واسه رسیدن به هدفای باارزش نباید جنگید؟
مامان فاطمه:چرا باید جنگید!
اگه بگم از شنیدن اینجمله اش از ذوق قند تو دلم آب نشد دروغ گفتم
ادامه داد:اگه واقعا دوسش داری حالا حالا ها باید بجنگی چون پدر فاطمه آدم سرسختیه خیلی کم پیش میاد حرفش دوتا شه نمیخوام نا امیدتون کنم با این حرفا فقط میخوام همچی رو بدونین
مصطفی رو که مطمئنا الان میشناسین واسه پدر فاطمه خیلی با ارزش و محترمه احمد ارتباط خیلی صمیمی با پدر مصطفی داشت درست مثلِ دوتا برادر بودن اما بعد مخالفت فاطمه از ازدواجش با مصطفی دیگه چیزی مثله سابق نشد و هنوز هم احمد پیش برادرش احساس شرمندگی میکنه شاید دلیل اصلی اینکه احمد با شما مخالفه اینه که فاطمه تمام خاستگارای قبلیش و رد کرد و حتی اجازه نداد که پاشون رو تو خونمون بزارن اما شما...!
منتظر موندم که جمله اش و کامل کنه ولی ادامه نداد و به جاش گفت:فقط اینو خیلی خوب میدونم این سرسختی و لجبازی همیشگی نیست و اگه تلاش کنین احتمال داره ورق به نفعتون برگرده.
از جاش بلند شد منم ایستادم و گفتم:شما بهم کمک میکنین؟من قسم میخورم که خوشبختش کنم.
لبخند زد و گفت:امیدوارم موفق بشین خداحافظ.
با اینکه جوابمو سر راست نداده بود حداقل فهمیدم مثلِ پدر فاطمه بامن مخالف نیست
خداروشکر کردموتو ماشین نشستم...
نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*21 توصیه ی مفید ماشینی برای خانواده ها در ایام مسافرت.*
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
15.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞| نماهنگ بسیار زیبا
⚜بی هَمگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود...
🌀همخوانی موزیکال و شاد ویژه نیمه شعبان
🌼به مناسبت ولادت باسعادت منجی عالم بشریت، حضرت امام زمان(عج)
🔅جدیدترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/MLXG9
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یابن الحسن روحی فداک
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یابن الحسن یابن الحسن...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرف_حساب
ورزشکار جوانمرد.
جهت اطلاع ورزشکاران خود باخته ای که پیراهن رژیم صهیونیستی را بر تن میکنند.
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای روز مبادا در ایام عید شاید بکار بیاد.
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin