* 💞﷽💞
قسمت (۷۲).
#نگاه_خدا
رفتم داخل کافه نشستم ،یاد کادوی امیر افتادم
کادو رو باز کردم ،نگاه کردم یه انگشتر عقیق که اسمم روش نوشته 😍
سر کلاس فقط به این فکر میکردم چه جوری بهش بگم ، یاد سلما افتادم ،خندش زدم ،سرم اومد 😅
بعد کلاس رفتم تو محوطه دیدن امیر کنار ساحره و محسن ایستاده
نزدیکشون شدم
ساحره : به مشهدی خانم ،زیارتتون قبول
- مرسی عزیزم ،انشاءالله قسمت شما
محسن: ،سلام سارا خانم زیارتتون قبول, انشا ءالله باهمدیگه برین کربلا
( توی دلم گفتم یعنی میشه😍)
- خیلی ممنون
امیر: بچه ها اگه جایی میرین برسونیمتون
- آره امیر راست میگه بیاین با هم بریم
ساحره: نه عزیزم خیلی ممنون ،من و محسن جایی کار داریم مسیرمون به شما نمیخوره
- باشه هر جور راحتین
خدا حافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم
- امیر آقا
امیر : بله
- بریم گلزار؟
امیر: چرا که نه 😊
رسیدیم بهشت زهرا اول رفتیم سرخاک مامان فاطمه فاتحه ای خوندیم و بعد رفتیم سمت گلزار شهدا
کنار شهید گمنام
امیر نشست قرآن کوچیکشو درآورد شروع به خوندن کرد
منم رو به روش نشستم و نگاهش میکردم
دستمو گذاشتم روی سنگ قبر شهید ،کمکم کن 😢
- امیر ؟
امیر: بله
- من نمیخوام برم از ایران ، یعنی از وقتی عاشقت شدم نمیخوام برم
( امیر سکوت کردو چیزی نگفت)
- تو هم منو دوست داری؟
امیر : من زمانی تصمیم به ازدواج با تو رو گرفتم که قرار شد چند ماه بعد عقد از هم جدا شیم
من نمیتونم باهات زندگی کنم
( تمام وجودم له شد ،یعنی دوستم نداره 😢، از چشمام اشک میاومد و من پاکشون میکردم )
- باشه اشکالی نداره ،لزومی هم نداره که عقد کنیم چون من دیگه نمیخوام از اینجا برم ، ۱۰ روز دیگه مدت صیغه مون تمام میشه ،دیگه لازم نیست عقد کنیم
من میرم داخل ماشین منتظرتون میمونم بیاین 😔
#ادامه_دارد
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پسر عموی مقام رده بالا که سهله اگه خود مقام رده بالا هم باشه من حکم داشته باشم ببرمش میبرمش💪🏻
#دستگیری رحمانی(حسین فریدون) برادر فاسد و خائن و جاسوس حسن روحانی
#گاندو۲
#حرف_حساب
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
📺سخنرانی حاج آقا قرائتی
✍️موضوع: باختیم
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
هدایت شده از 🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
#نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#پایی_که_جاماند
سید ناصر حسینی پور
#دفاع_مقدس
از امشب حدود ساعت 22 منتظر باشید
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
1_592171344.mp3
9.45M
جلد دوم ، قسمت چهاردهم
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حرف_حساب
امید آفرین
*تو دهنی ایران به انگلیس و آمریکا که در تاریخ بی نظیره*
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
قسمت (۷۳)
#نگاه_خدا
من مریضم ،نمیتونم باهات ازدواج کنم 😔
-یعنی چی؟
امیر: من بیماری قلبی دارم
- (وقتی اینو گفت پاهام سست شد نشستم روی زمین)
من حتی نمیتونم بچه دار بشم ، مادرم همیشه غصه میخورد که پسرش هیچ وقت نمیتونه ازدواج کنه
شما وقتی پیشنهاد همچین کاری و که دادین گفتم پس تا یه مدت میتونم مادرمو خوشحال نگه دارم .بعد از یه مدت یه چیزی و بهونه میکنم و ازتون جدا میشم
فکرشو نمیکردم به اینجا برسه
( نشستم و شروع کردم به گریه کردن ،یعنی من حتی واسه ادامه زندگیم هم باید زجر کشیدن کسی و که دوستش دارم نگاه کنم ،یاد مادرم افتادم ،گریه هام بلند شد )
امیر: سارا جان من معذرت میخوام
( نگاهش کردم): یعنی فقط مشکلت همینه
امیر: این مشکل کوچیکی نیست سارا
- دوستم داری؟
( چیزی نگفت ، صدامو بلند کردم و دوباره پرسیدم): دوستم داری😭؟
( برای اولین بار بغلم کرد ) : من همون روز تو ترکیه دیدمت عاشقت شدم
- من چیزی نمیخوام به جز عشق تو 😢
امیر : سارا جان تو الان حالت خوب نیست بعدا صبحت میکنیم
(امیرو رسوندم دم در خونش خودمم رفتم خونه ، درباز کردم مریم با دیدن قیافه ام اومد جلو)
مریم: سارا چیزی شده؟ با امیر حرفت شده؟
- نه فقط یه کم حالم بده
رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم روی تخت با دیدن عکس مامان گریه ام گرفت اینقدر صدای گریه هام بلند بود که مریم اومد تو اتاق
مریم: سارا جون به لب شدم
بگو چی شده
( مریم و بغل کردم و گریه میکردم ،هق هق زنان همه ماجرا رو بهش گفتم)
مریم : عزیزززم آروم باش ، با گریه کردن که چیزی درست نمیشه ،به نظرم با پدرت صحبت کن کمکت میکنه
( میترسیدم به بابا رضا بگم اونم اول سرزنشم کنه به خاطر دروغی که گفتم،بعد به خاطر شرایط امیر مخالفت کنه )
شب بابا اومد خونه حالم خوب نبود به مریم گفتم که شام نمیخورم
صدای در اتاق بابا رو شنیدم حتما بابا رفت تو اتاقش
دیگه نمیتونستم تحمل کنم
رفتم تو اتاقش
- بابا رضا میشه صحبت کنیم باهم
( بابا رضا با دیدن قیافه ام اومد سمتم) چی شده سارا
اصلا حالم خوب نبود تعادل ایستادن و نداشتم
نشتم روی زمین شروع کردم به حرف زدن
بابا رضا هم بین حرفام هیچی نگفت
وقتی حرفام تمام شد شروع کردم به گریه کردن
بابا رضا اومد جلو و بغلم کرد : بابا جان تو الان واسه چی داری گریه میکنی،واسه اینکه نمیتونه بچه دار بشه
- نه بابا جون اصلا بچه برام مهم نیست
#ادامه_دارد
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
قسمت (۷۴).
#نگاه_خدا
بابا رضا: پس واسه چی ناراحتی
- قلبش بابا 😭
اگه زبونم لال یه طوریش بشه من چیکار کنم 😭
بابا رضا: دخترم عمر دست خداست ،تو باید از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری
( بابا با حرفاش آرومم کرد )
- بابا جون از دستم ناراحت نیستین 😔
بابا رضا: چرا اولش بودم ولی وقتی همه ماجرا رو گفتی میبخشمت
( بابا رضا رو بغل کردم و بوسیدمش) تو بهترین بابای دنیایی😭
رفتم تو اتاقمو تا صبح نخوابیدمو داشتم فکر میکردم
صبح که آفتاب دراومد لباسمو پوشیدمو رفتم پایین
مریم: سارا جان کجا میری؟
- سلام مریم جون دارم میرم خونه امیر اینا
مریم: صبحانه نمیخوری؟
- نه میریم اونجا با امیر صبحانه میخورم
مریم با لبخند: برو عزیزم
توی راه رفتم گل فروشی و یه شاخه گل مریم گرفتم رفتم خونه امیر اینا
زنگ درو زدم ناهید جون درو باز کرد
- سلام ناهید جون
ناهید: سلام مادر اتفاقی افتاده؟
- نه با امیر کارداشتم خونه است؟
ناهید : اره ولی دیشب حالش خوب نبود دم صبح خوابید
( الهی بمیرم براش 😔)
در اتاقشو باز کردم دیدم خوابیده
رفتم کنارش نشستم و دستمو گذاشتم روی قلبش
یه دفعه بیدار شد
گل و گرفتم جلوم : تقدیم باعشق
امیر لبخندی زد: سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
- خوب اینجا خونمه 😁
امیر : چه طوری از خوابت زدی اومدی حالا
- اخ من چقدر بدبختم که همه میدونن من خوشخوابم 😂
خوابم نبرد اومدم کنار عشقم بخوابم
( هر دومون کلاسمونو کنسل کردیم تا ظهر خوابیدیم ، بعد باهم بعد ناهار رفتیم بیرون )
#ادامه_دارد
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
19.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعوا و مشاجره والدین چه تأثیری در کودکان دارد؟
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
هدایت شده از 🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
#نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#پایی_که_جاماند
سید ناصر حسینی پور
#دفاع_مقدس
از امشب حدود ساعت 22 منتظر باشید
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
1_592179447.mp3
9.77M
پایان
جلد دوم ، قسمت پانزدهم
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
19.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعوا و مشاجره والدین چه تأثیری در کودکان دارد؟
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin