6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 آیا خدا بخاطر بیرون بودن چهارتا تار مو زنها و دختران بی حجاب رو عذاب میکنه؟
حتما" بشنوید.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 فردای قیامت تنها چیزی که به درد انسان میخورد؛ چیست؟
به فکر اون باشیم.
#بصیرباشیم_تافریب_نخوریم
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
💠 خیانت روباهان سبز و بنفش
💠 فیلم بالا خانم مولاوردی معاون زنان روحانی به خاطر حرفهای خانم شجاعی برنامه زنده تلویزیونی رو ترک کرد.
اما حرف خانم شجاعی چه بود رو در فیلم پایینی ببینید و سرانجامش در زیر بخونید.
خانم شجاعی در تاریخ ۳ بهمن ۱۴۰۰ گفته بود:
خانم مولاوردی و دولت روحانی به دنبال رسمی کردن تن فروشی و روسپیگری در کشور بودند که باعث شد خانم مولاوردی از خانم شجاعی شکایت کنه!
اما با ارائه اسناد و مدارک به دادگاه مربوطه، ادعاهای فاطمه شجاعی منطبق با واقعیت شناخته شد و مورد تایید دادگاه قرار گرفت.
الان هم خانم مولاوردی عضو کارگروه انتخاب معاونت زنان و خانواده آقای پزشکیان شده!
#بصیرباشیم_تافریب_نخوریم.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️🍃
لطفا" در کلیپ فوق نقش شخص منحرف و خائن به خانواده های ایرانی مثل ملاوردی را بهتر بشناسید. ایشان الان یکی از گزینه های مطرح به عنوان معاونت امور بانوان ریاست جمهوری است. قبل از ایشان هم در دولت خاتمی خانم معاون امور بانوان شخص منحرف و گمراهی بنام فریبا داوودی مهاجر بود که در ایران روسریش را تا روی ابروهایش پائین می کشید ولی وقتی رفت آنطرف آبها و در ماهواره ها کشف حجاب کرد چهره واقعی اش رو شد. و از جمله دست پروده هایش جاسوسهائی مثل نرگس محمدی؛ مصی علی نژاد؛ مهر انگیز کار؛ سیما ثابت؛ سالومه و دهها فاحشه فعال در اردوگاه نطفه های ناپاک غربی در آنطرف آبهاست.
#بصیرباشیم_تافریب_نخوریم.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️🍃
عرض ادب و سلام
خدمت همه شما عزیزان
مطلع شدیم که وضعیت نیروگاههای برق به حالت اضطرار دراومده. آنقدر حجم مصرف انرژی بخصوص برق بالا رفته که هر آن احتمال داره یک یا چند نیروگاه در اثر فشار از مدار خارج شوند . خارج شدن نیروگاه از مدار یعنی خاموشی سراسری. چون اصلا این حجم مصرف برق سابقه نداشته.
از شما عزیران خواهش می کنیم اگر ممکنه بعنوان یک کار جهادی روشنایی اضافه منزل رو خاموش کنید. وسایل برقی پر مصرف رو در زمانهایی که پیک مصرف نیست استفاده کنید. ما خودمون باید به خودمون کمک کنیم. مطمئن باشید اگرهمین چند تا نکته ساده رو رعایت کنیم میتونیم به یاری خدا دوره پیک مصرف رو پشت سر بگذاریم.
اگر براتون مقدوره تا میتونید این موضوع رو در گروه هایی که عضو هستید و یا برای دیگران نشر بدید
ان شاءالله خداوند به همتون سلامتی عنایت فرماید
عاقبت بخیر باشید
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
عرض ادب و سلام خدمت همه شما عزیزان مطلع شدیم که وضعیت نیروگاههای برق به حالت اضطرار دراومده. آنقد
👈هشدار قطعی برق را از جدی بگیریم !
اگرصرفه جویی نکنیم ، قطعی سراسری برق جدی است!
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رویا هام گرفت همش رنگ کربلا...
#کلیپ #استوری
#محرم🏴
جانمحسیݩ🖤
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
حاجحسین سیبسرخی - آقا سلام.mp3
6.87M
آقا سلام
#سیب_سرخی
#استودیویی
حضرت #امام_حسین علیه السلام
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت115
✍ #میم_مشکات
#فصل_بیست_و_هشتم:
باد برمیخیزد
زنگ زده بودند، جواب گرفته بودند و قرار بود امروز عصر بیایند و حالا راحله در تاب، داشت خاطراتش را مرور میکرد.
آمدند. حرفهای بزرگتر ها رد و بدل شد، راحله هم حرف هایش را زد.
اعتقاداتش، حریم ها و خط قرمز هایش را گفته بود و از سیاوش هم پرسیده بود. فهمید سیاوش با وجود همه اختلافها قابل اعتماد است. همانطور که پدر فکر میکرد اصول اخلاقی اش محکم و درست است. می ماند ریزه کاری های اعتقادی اش که باید راحله صبر میکرد و تلاش. زمان بیشتری نیاز بود تا معلوم شود قدرت عشق کافیست یا خیر...
تحقیقات انجام شده بود و پدر وقتی سید را دیده بود و سوال پرسیده بود از رفیق پانزده ساله اش مطمئن شده بود که این وصلت خیر است.
در نهایت قرارها گذاشته شد و تاریخ نامزدی تعین شد. نامزدی که باعث میشد راحله بداند با چه کسی میخواهد زندگی کند و بی گدار به آب نزند. صحبت یک عمر زندگی در میان بود. سیاوش خوب و عاقل بود اما به هرحال تفاوت هایی بود، باید معلوم میشد قابل حل هستند یا راه به بیراهه میرود.
آزمایش خون، باز کردن گچ دست سیاوش، خرید های اولیه و ریزه کاری ها انجام شد و در نهایت، عصر یکی از روزهای اردیبهشت ماه، همان روز تولد سیاوش، مراسم نامزدی برپا شد.
یکی دو ساعتی طول کشید تا مراسم تمام شود و مهمان ها پراکنده شوند و عروس و داماد را به حال خودشان بگذارند. وقتی خطبه را خواندند و ماچ و بوسه ها و تبریکات تمام شد، در اولین فرصتی که پیش آمد سیاوش دست تازه عروسش را گرفت و یواشکی به باغ خزید. بعد از ماه ها انتظار میتوانست با خیال راحت تماشا کند این پروانه سبک بالی را که به هر فرصتی از دستش میگریخت...
ساکت میان باغ کوچکشان قدم میزدند. راحله خجالت میکشید و سیاوش هم چنان خوشحال بود که نمیتوانست حرفی بزند. کمی که راه رفتند راحله پرسید:
- این مدت اینقدر درگیری بود یادم رفت بپرسم، نگفتین کی اونجور بهتون حمله کرده بود? سر چی?
و سیاوش که اصلا دوست نداشت با به میان آوردن اسم نیما این لحظات خوشش را زهر کند اخم کوتاهی کرد و گفت:
- دو تا دزد! میخواستن ماشین رو ببرن، درگیر شدیم!
و راحله با شیطنت گفت:
-پس اهل دعوا و کتک کاری هم هستین! حالا بیشتر زدین یا خوردین?
#ادامه_دارد...
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت116
✍ #میم_مشکات
و سیاوش که با این حرف اخم هایش را فراموش کرده بود قاه قاه خندید و گفت:
-فکر کنم بیشتر خوردم!
و دوباره خندید. راحله ایستاده بود و نگاهش میکرد. حالا دیگر میتوانست با خیال راحت کیف کند از بودن با سیاوش. خنده های مردانه اش چقدر دوست داشتنی بود. دلش را میلرزاند. با خودش فکر کرد چطور این چند وقت که شاگرد سیاوش بوده عاشقش نشده? شاید هم این خاصیت آن خطبه جادویی عقد است که اینقدر آرامش میبخشد!
سیاوش گفت:
-راستی میدونستی امروز تولد منه?
راحله متعجب پرسید:
-واقعا? خوش ب حالتون
سیاوش که منظورش را نفهمیده بود گفت:
-چرا?
-آخه خدا یه کادوی خوب مث من بهتون داد
و سیاوش که اصلا فکرش را نمیکرد آن دختر محجوب و سر بزیر اینقدر زبان ریختن بلد باشد دوباره خندید.
یکدفعه راحله به طرفی رفت، خم شد انگار میخواست چیزی را از روی زمین بردارد و بعد برگشت. قاصدکی را جلوی سیاوش گرفت و گفت:
-بیا! اینم برا آرزوی روز تولدتون. چشماتونو ببندین، ارزو کنین و فوت کنین
سیاوش دستانش را دور دست راحله که قاصدک را گرفته بود پیچید و قاصدک را جلوی دهانش آورد. نگاه مهربانی به راحله کرد و قاصدک را فوت کرد. راحله چرخید و کنار سیاوش ایستاد و با هم، دست در دست هم، پرواز قاصدک های ریز را در باد، تماشا کردند. سیاوش با همان صدای بمش زیر لب آرام شعری را میخواند:
-باد بر میخیزد
جان میگیرد
باد وزیدن آغاز کرد..
اکنون باید زیست..
برای زیستن دو قلب لازم است..
قلبی که دوست بدارد..
قلبی که دوست داشته شود..
دستی که بگیرد..
دستی که گرفته شود..
و بهانه ای برای ماندن..
بهانه ای از جنس بهانه های تو..
که برای ماندن..
نم باران را..
رگبار میدیدی..
نمیدانم یکباره تو را چه شد..
تو اما بدان..
اشکهایم دلتنگت شده اند..
چنان که لحظه ای..
چشمان به انتظار نشسته ام را..
تنها نمیگذارند..
این اشک ها..
خووووب چشمانم را درک میکنند...
شعر تمام شد. سیاوش همچنان نگاهش به آسمان بود و راحله نگاهش به سیاوش. یادش آمد به اولین روز نامزدی اش با نیما. خطبه را که خواندند نیما سرش گرم گوشی بود. لابد داشته ...
احساس کرد این مرد را خیلی بیشتر از آنکه فکر میکند دوست دارد. یکدفعه بغضی گلویش را بست. بغضی که شاید خستگی تلاطم این مدت بود. شاید هم بغض خوشحالی داشتن سیاوش. چقدر شکرگزار خداوند بود بخاطر داشتن چنین نعمتی. سیاوش آرامش عجیبی در دلش گذاشته بود. ناخواسته کمی دست سیاوش را فشار داد. سیاوش چرخید و به چشمان راحله خیره شد:
-چی شده خانم گل?
و راحله دلش گرفت. نیما هیچ وقت او را به این لطافت صدا نزده بود. نیمایی که راحله تمام دلش را نثارش کرده بود و این مرد، این جوانی که راحله هرگز روی خوش نشانش نداده بود اینقدر مهربان بود. به چه آب و آتشی زده بود برای دست آوردن راحله. چرا راحله این را زودتر نفهمیده بود? احساس شرم میکرد. پرده ای از اشک چشمانش را پوشاند. سیاوش متعجب و کمی نگران لبخند زد:
- راحله جان?حالت خوبه خانمی?
دست هایش را دور صورت راحله قاب کرد و نگاهش بین چشم های خیس راحله در رفت و آمد بود:
-نمیخوای چیزی بگی? دارم نگران میشما!
دوست داشت تمام خستگی این مدت را زار بزند. دستان گرم و مردانه سیاوش امنیت خاصی داشت. میدانست اگر حرف بزند بغضش خواهد ترکید. سعی کرد لرزش صدایش را مخفی کند:
-خیلی خوبه که هستی "سیاوش"
پ.ن:
*شعری از پل والری، شاعر فرانسوی
#ادامه_دارد...
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin