✍مرتبه آخر به روایت سردار سرافراز شهید حاج قاسم سلیمانی🙏❤️
🔶قبل از عملیات والفجر هشت چند روزی به کرمان آمدم اتفاقاً محمد حسین را دیدم که با بدن مجروح به گلزار شهدا آمده بود با تندی صدایش کردم.
🔶این همه به تو تأکید کردم خودت را به خطر نینداز باز تو می روی خودت را به دشمن نشان می دهی بعد زخمی می شوی و بچه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند.
🔶سرش را پایین انداخت زیاد ناراحت نباش این مرتبه آخر است چنین کاری
می کنم
گفتم یعنی چه...
🔶گفت این عملیات آخرین عملیات است که من شرکت می کنم من زیاد حرفش را جدی نگرفتم فکر کردم شاید مثل شوخی های همیشگی اش
است اما...
🔶منبع: کتاب حسین پسر غلامحسین
صفحه ۲۱۹
🔶راوی:سردار سرافراز شهید حاج قاسم سلیمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال راه سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
@rahe_solymani
https://eitaa.com/joinchat/315491254C27c6ad2c2b
15.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
▫️شهید #سرداردلها_حاج_قاسم_سلیمانی: فرماندهی در جنگ ما امامت بود؛ نه هدایت.
فریادشان این بود «بیا»
نه اینکه «برو»
🗣 لحظاتی از حضور #شهید_یحیی_سنوار در غزه و خط مقدم جنگ با رژیم صهیونیستی
#حزب_الله_زنده_است
#شهید_سیدحسن_نصرالله 💔
#شهدا_علی_طریق_القدس
#جانفدا
#جانفدا
کانال راه سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
@rahe_solymani
https://eitaa.com/joinchat/315491254C27c6ad2c2b
✍سیره زندگی شهید محمد نصراللهی...
🔸تا لباسی را پاره و نخ نما نمیکرد دست از سرش بر نمی داشت حتی در این عکس یادگاری که با حاج قاسم انداخته مشخص است عکسی که محمّد خیلی دوست داشت و به آن افتخار می کرد در این عکس دکمه های پیراهنش لنگه به لنگه اند و با هم فرق می کنند از این لباس چند سال کار کشیده بود ولی رهایش نمیکرد..
💢کلام شهید حاج قاسم سلیمانی در وصف شهید محمد نصرالاهی...
🔸ساده بگویم محمد دوچیز را هرگز
جدی نگرفت یکی دنیا را و یکی خستگی
در دنیا را شوق دیدار بین او و خستگی
فرسنگ ها فاصله انداخته بود...
#شهید_محمد_نصراللهی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
کانال راه سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
@rahe_solymani
https://eitaa.com/joinchat/315491254C27c6ad2c2b
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
📹 #ببینید
🔹مجموعه #صدای_دستها
قسمت ششم
▫️پیام شهید #سرداردلها_حاج_قاسم_سلیمانی به فرماندهان مقاومت فلسطینی:
«منظرههای دردناک فلسطین قلبها را خون میکند و سینهها را اندوهی شدید در بر میگیرد.
اندوهی که در جوهرهٔ خود، خشمی عمیق دارد؛ خشمی که جام آن در زمانی مناسب، بر سر صهیونیستهای جنایتکار خواهد ریخت.»
👊 #شهدا_علی_طریق_القدس
#حزب_الله_زنده_است
جانفدا
کانال راه سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
@rahe_solymani
https://eitaa.com/joinchat/315491254C27c6ad2c2b
ختم سوره یاسین گذاشتیم تو کانال روبیکا
حتما شرکت کنيد و برا ما هم دعا کنید
👇👇👇
https://rubika.ir/meslemostafaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یه حاج قاسم درون نیاز دارم...
#گلزار_شهدای_کرمان
کانال راه سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
@rahe_solymani
https://eitaa.com/joinchat/315491254C27c6ad2c2b
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 19 mehr 1403 - motiee.mp3
8.17M
🔁 ⏮️ ⏯️ ⏭️
◉━━━━━━───────
🎧 نه دگر وقت صلح است
نه تعلل نه تعجیل
به خدا که نزدیک است
شب مرگ اسرائیل
قبر خود را کندی ای صَهیون
کانال راه سلیمانی ❤️
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت « عزیز زیبای من
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل اول
🔸صفحه:۲۳و۲۴
راوی: خانواده محترم شهیدحاج قاسم سلیمانی
«بابا کاش می تونستم توی این سفر تو رو با خودم ببرم!»
فاطمه بلافاصله گفت:«همین الان هم بخواین، میام باهاتون!»
«نه بابا شوهرت کار داره، نمی تونم ببرمت. قول می دم زود برگردم، دفعه ی دیگه تو رو هم ببرم.»
موقع رفتن و خداحافظی که رسید، حاجی که عادت داشت خودش نوه ها را سوار ماشین کند، ایستاد ونرفت جلوی در. همه همان جا با او خداحافظی کردند. نوبت به فاطمه که رسید، به گریه افتاد وبا التماس به حاجی گفت:
«بابا تو روخدا این دفعه نرو عراق...! خیلی خطرناکه باباجون...!»
پدرش را بغل کرده بود و می بوسید وگریه می کرد. فاطمه همیشه زیر گلوی پدرش را می بوسید. می گفت:«زیر گلوت خیلی بوی خوبی می ده!» حاجی هم او را درآغوش گرفته بود وصبورانه سعی می کرد آرامش کند:
«اگه من نرم پس کی بره؟!»
«آخه خطرناکه بابا...!»
«من مرد خطرم، باید برم!»
«پس قول بده زود برگردی!»
«قول می دم. دو روزه برمی گردم!»
فاطمه همچنان محکم او را بغل کرده بود ورهایش نمی کرد.یک دفعه حاجی کمی او را به عقب هل داد وگفت:
«بسه دیگه! چقدر من رو بوس می کنی؟! برو دیگه! برو خونه تون!»
زینب و حاج خانم با چشمانی متعجب وپراز سؤال به هم نگاه کردند. این اولین باربود که چنین رفتاری از حاجی می دیدند.
حاج خانم گفت:
«حاجی، نگو این جوری! ناراحت می شه!»
ادامه دارد...
کانال راه سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
@rahe_solymani
https://eitaa.com/joinchat/315491254C27c6ad2c2b