eitaa logo
ره عشق
117 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
هر آن که جانب اهل وفا نگهدارد خداش در همه حال از بلا نگهدارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاهدار سر رشته، تا نگهدارد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱این لباس، هزار سال است که لباس علم می‌باشد. نمی‌گوییم که فقط علما این لباس را داشتند؛ نه، هزار سال است که زىّ اهل علم در روحانیت شیعه، از زمان شیخ مفید و شیخ طوسی تا حالا، محور و مرکز امید مردم برای امور بوده است. یکی از آنها عبارت از تبیین مسایل دینی است. یعنی مردم در طول این هزار سال، همواره از علمای دین توقع داشتند که برایشان مسایل اسلامی را تبیین کنند. ۶۸/۱۰/۲۶ ❤️ @raheeshg ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
انس با ذکر خدا.mp3
939.1K
🔸انس با ذکر خدا 🔹آیت الله مجتهدی ره ❤️ @raheeshg
کوچک شمردن گناه، بزرگترین گناه است.mp3
1.44M
🎧 گوش دهیم. 🎙کوچک شمردن گناه، بزرگترین گناه است. ⏰ 4 دقیقه ❤️ @raheeshg
🌷شهید علی پورحیدری: «مردم از گناه دوری کنید؛ چرا که هیچ نفعی از ارتکاب آن برای شما به وجود نمی‌آید. همیشه راستگو باشید که رهایی در راستگویی است و از دروغ بپرهیزید که مرگ در دروغگویی است. کار خیر کنید. کمتر حرف بزنید و بیشتر عمل کنید. هر شب قبل از خواب مقداری از اعمالتان را که در روز انجام دادید مرور کنید و سعی کنید فردایتان از دیروزتان بهتر باشد.» ❤️ @raheeshg
برسد به گوش جهانیان که جهان به نام محمد(ص)است هفته وحدت ومیلاد پرنور حضرت محمد (ص) و امام جعفرصادق (ع) مبارکباد ❤️ @raheeshg
🌷🌷میلاد پرسعادت و مبارک حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و همچنین حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را تبریک و تهنیت عرض می کنیم.🌷🌷 💠امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند متعال خطاب به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)فرمود: «ای محمد! قبل از این که آسمان ها، زمین، عرش و دریا راخلق کنم. نور تو و علی را آفریدم...» جلاء العیون، ص 11 ❤️ @raheeshg
🔶 رسانده‌ام به حضور تو قلب عاشق را 🔷 دل رها شده از محنت خلايق را 🔶 دلي که پر زده تا آستان احسانت 🔷 که غرق نور اجابت کنی دقايق را 🔶 مريد صبح نگاه تو می‌برد از ياد 🔷 مگر ترنم «قال الامام صادق» را؟ 🔴 فرارسیدن ، شب میلاد با سعادت نبی مکرم اسلام، امام الرّحمة، خاتم النبیّین حضرت محمد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم و فرزند پاکش، امام جعفربن محمدٍالصادق علیهماالسلام بر تمامی مسلمین جهان و محبین اهل بیت علیهم السلام تبریک و تهنیت باد. 🔵 ❤️ @raheeshg ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مداحی_آنلاین_روی_دستای_زمین_عرش.mp3
4.69M
🌸 (ص) 🌸 (ع) 💐روی دستای زمین عرش اعلی رو ببین 💐خبر اومد اومده رحمة للعالمین 🎤 👏 ❤️ @raheeshg ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
17.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⛔️هفت دقیقه‌ی طوفانی با دکتر شهریار زرشناس/ ریشه یابی مشکلات اقتصادی ایران: 🔸ایجاد اقتصاد شبه مدرن در زمان رضاخان توسط استعمارگران، تداوم آن توسط محمدرضا شاه و ادامه‌ی آن پس از انقلاب اسلامی توسط لیبرال‌ها. 🔹مشکلی که ما داریم اینه که یه تیم مدیریتی تکنوکراتِ اَشرافیِ نجومی‌بگیرِ رانتخوار و متکبر و بی اعتنا به مردم، نسخه سراپا غلط غربزده نئولیبرالی را در کشور اجرا میکنه و بعد هم با رسانه‌های خودش به مردم آدرس غلط میده که چون شما انقلابی هستید، این مشکلات اقتصادی در کشور هست. 🔸اگر وضعیت اقتصادی ما، نتیجه انقلابی گری ما است، پس چرا مصر که نوکر نظام جهانی است، در همه شاخص‌های اقتصادی از ایران عقب‌تر است؟ پ.ن: قابل توجه کسانی که منتظر پیروزی بایدن هستن! ❤️ @raheeshg
از شهدا یاد گرفتم🌱 از ابراهیم هادی پهلوانی را از حاج همت اخلاص را ازجهان آرا شجاعت را از علی خلیلی امر به معروف را از حاجی برونسی توسل را از مهدی زین الدین سادگی را از حسين همدانى جوانمردى و اخلاق را با این همه نمیدانم چرا موقع عمل که میرسد شرمنده ام... ❤️ @raheeshg
ادامه ... 🚂 مرد از روی ناچاری چای را گرفت و کنار میزش گذاشت. بعد پدر شروع کردند به اصرار که «یخ می‌شود، اسراف است، بفرمائید ... » هر چه مرد کمتر همراهی می‌کرد، پدر گرم تر و صمیمی تر با او حرف می‌زد و مزاح می‌کرد. 🚂 قطار برای نماز مغرب و عشاء ایستاد. همراه پدر برای تجدید وضو رفتم. بنظرم آنها پیاده نشدند. نماز را قدری زودتر تمام کردند و بسرعت و زحمت به سمت مغازه آن طرف ریل رفتند و نان و پنیر خریدند. مقداری تنقلات و تخمک و یک ظرف شبیه گز یا شیرینی محلی. برگشتیم در کوپه و جعبه را روی میز آنها گذاشتند. تنقلات را به اصرار به پسر دادند و با دست خود، لقمه نان و پنیر می‌گرفتند و به اصرار به آنها می‌دادند. خرد خرد، یخ مرد سبیلو هم آب شد و لقمه ها را می‌گرفت و می‌خورد. چراغ را خاموش کردیم و پدر با نردبان بالا رفت و روی تخت بالا خوابید و من پایین دراز شدم. 🚂 بیشتر اوقات تخت بالا را انتخاب می‌کردند چون برای نماز شبشان فضا مناسب‌تر از پایین بود. ساعت یک یا دو نیمه شب بود که چشمم را باز کردم و دیدم مرد سبیلو نشسته و خیره خیره به پدر نگاه می‌کند و ایشان با توجه به حرکت شمالی قطار، قبله را مشخص کرده و نشسته نمازشب می‌خوانند و اشک می‌ریزند. دیدم آن مرد نیم نگاهی به پدر می‌کند و از پنجره نیم نگاهی به بیرون، و اشک خود را پاک می‌کند. ساعتی بعد، قطار برای نماز صبح ایستاده بود و من خواب مانده بودم. پدر قطار را ترک کرده بودند. من سراسیمه به دستشویی و وضو خانه رفتم و وضو گرفتم. در نمازخانه با چشم بدنبالشان گشتم. نبودند با اضطراب نماز را خواندم. قطار داشت سوت سوار شدن را می‌زد. در کوپه نبودند. دوباره بیرون رفتم. اینطرف و آنطرف را گشتم نبودند. یک لحظه دیدم آن مرد سبیلو دست پدر را گرفته و از آنطرف بسمت من می‌آیند. به من رسید و با ترشرویی گفت: «اینجوری هوای حاج آقا رو داری!؟» داشتند اشتباهی سوار آن یکی قطار می‌شدند. همزمان با قطار ما، قطار دیگری که مقصدش جای دیگری بود نیز توقف کرده بود و پدر جهت حرکت را اشتباه کرده بودند و از طریق دالان، بسمت آن قطار رفته بودند و آن مرد سبیلو از روی ریل ها به آن سمت رفته بود و ایشان را برگردانده بود. 🚂 حرکاتش عجیب شده بود برای بالا رفتن از پله، دست پدر را گرفت و بین واگن ها را با دست نگه می‌داشت تا پدر رد شود. حتی برای بالا رفتن پدر از نردبان حائلشان شد. پدر که در جای خود مستقر شد گفت: «حاجی چُخ ممنون» و او دست به روی چشم گذاشت. چراغ خاموش شد. من به قصد دستشویی از کوپه خارج شدم. دستشویی پر بود. منتظر شدم. مرد سبیلو هم که شاید میخواست سیگار بکشد به همان قسمت آمد. گفت شما نگهبان (محافظ) ایشان هستید؟ گفتم خیر پسرشان هستم. بعد گفت او همان حائری شیرازی معروف است؟ سر تکان دادم. گفت من به دلایلی از سالها قبل تنفری از ایشان در قلبم شکل گرفته بود، اما این همراهی باعث شد درک کنم که این، آن بتی نبود که سالها در دل می انگاشتم. هر جور حساب کردم دیدم این آدم آن آدمی نیست که من فکر میکردم. اگر قبل از این سفر کسی به من می گفت اگر با حائری همسفر شوی چه میکنی، میگفتم گردنش را خرد میکنم! اما حالا تحمل نمیکنم کوچکترین آسیبی بهش برسه. هوایش را داشته باش. از این آخوندهاا که آدم را یاد خدا بیندازه دیگه کمتر پیدا میشه ... 🚂 وقتی در ایستگاه قم پیاده شدیم جریان را به پدر گفتم. نگاهی به آسمان کردند. گفتند هر وقت از راه تواضع رفتم، نبود جز اینکه خدا قلب ها را به رویم گشاده و نرم کرد و هر جا تکبر بود، نبود جز آنکه درها برویم بسته شد و نرسیدم. کاش هیچوقت محافظ نداشتیم تا حائل بین ما و مردم نبودند. این مردم همین قدر صاف و زلالند که با دیدن کمترین تواضع، قلبشان دگرگون و نرم می‌شود ... ❤️ @raheeshg