🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_صد_و_سیام 🎬 وارد اتاق شدیم وای از انچه که میدیدم
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_صد_و_سی_و_یکم 🎬
با خودم فک کردم نکنه اسحاق انوار میخواد ریههای من را به بنیامین پیوند بزنه، که با شنیدن حرفهای انور متوجه شدم اشتباه کردم.
انور: وقتی متوجه شدم که پیوند لازمه، شروع کردم به آزمایش گرفتن البته طرف من فقط بچههای بین پنج تا هفت ساله هستند پس هر چه که بچه هدیهی دواعش و سعودیها و... از عراق و یمن و فلسطین بود را آزمایش کردم حتی بافت ریه هم ازشان گرفتم اما ریهی هیچکدام از آنها قابل پیوند نبود
ولی من از پا ننشستم و به بهانهی آزمایش غربالگری بیماریهای ژنتیک و... در قالب بهداشت جهانی، کل تلآویو و اورشلیم و حیفا و... را زیر پا گذاشتم تا بالآخره یه مورد پیدا کردم، یک پسربچهی هفت ساله به اسم عماد که از فلسطینیهای اورشلیم است، هم گروه خونش و هم بافت ریویش به بنیامین من میخوره، پسره الآن تو دبستان است و من و تو با یک آمبولانس فوق پیشرفته و یک مأمور امنیتی راهی اورشلیم میشیم تو باید پسره را از مدرسه بکشی بیرون و بیاری داخل آمبولانس اول پسره را بیهوش میکنیم تا درد نکشه و سر و صدا راه نندازه
و بعدش یک سری داروهایی هست که من باید داخل آمبولانس خیلی ملایم به پسره تزریق کنم تا بدنش برای پیوندی موفق آماده بشه ریههای اهدایی باید در شرایطی خاص باشند تا عمل پیوند با موفقیت انجام بشه و این داروهای تزریقی اون شرایط را فراهم میکنند.
تا اسم عماد را آورد یاد عماد خودم افتادم، بغض دوباره گلوگیرم شد و تصمیم گرفتم که هر طور شده عماد را از چنگ این شیطان خونخوار که یک موجود کج و معوج را میخواد نجات دهد فراریش بدهم.
همینجور که تو افکار خودم غرق بودم با صدای انور به خود آمدم.
انور: تو باید دستیار من باشی تو این عمل، میدونی همین الانم خیلی دیر شده من میبایست این عمل را حداقل یک هفته پیش انجام بدهم که متأسفانه اونموقع هنوز عماد را پیدا نکرده بودم، بنابراین تا پسره را داخل آمبولانس آوردیم باید کارمان را شروع کنیم تا وقتی که به تلآویو میرسیم کارهای اولیه انجام شده باشند و یک سره بریم سراغ پیوند و اگر موفقیت آمیز بود تو مادر بنیامین میشی و آهسته زیر لبش طوری که من نشنوم تکرار کرد همونطور که مادر اسحاق هستی.... حاضری؟
من: بله، بله... چرا که نه...
اسحاق انور بعد از اینکه یک آرامبخش به بنیامین تزریق کرد و این انسان زشت و کریه به خواب رفت، بوسیدش و گفت: طاقت بیار نهایتش تا یک ساعت دیگه پیشتم و نجاتت میدم... و زنگ زد تا آمبولانس بیاد و باهم به سمت شهری به نام اورشلیم راه افتادیم....
#ادامه دارد...💦🌧💦
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─