eitaa logo
ستاد مرکزی راهیان نور
28.9هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
156 فایل
.:کانال رسمی ستاد مرکزی راهیان نور کشور:. 🌐 www.Rahianenoor.com اینستاگرام instagram.com/masirenoor_ir سامانه ملی راهیان نور ۲۴ ساعته پشتیبان سفر و آماده پاسخگویی به سوالات شماست: ۰۹۶۳۱۳ فقط ارسال محتوا: @Rahianenoor_official
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🌟 سبک زندگی شهدا - شهید بابایی 🔻 حضرت آیت الله صدوقی یک دستگاه پیکان به شهید بابایی اهدا کرده بودند، ولی ایشان آن خودرو را متعلق به خود نمی دانست و با آن کارهای اداری انجام می داد. روزی جهت انجام کاری اضطراری ماشین را به امانت گرفتم و به منزل پدرم در اصفهان رفتم. ماشین را جلوی خانه پارک کردم. ساعتی بعد خواستم حرکت کنم، متوجّه شدم که قفل صندوق عقب ماشین شکسته و در آن باز است. در را بالا زدم، زاپاس، آچار چرخ و جک به سرقت رفته بود. از اینکه ماشین امانتی بود خیلی ناراحت شدم. آمدم و جریان را برای عباس توضیح دادم. پیش خود فکر کردم، با رابطه ی رفاقتی که بین من و او وجود دارد، او خواهد گفت که اشکالی ندارد و برو یک زاپاس و جک از انبار بگیر، ولی برخلاف آن چه که من تصوّر می کردم او گفت: «خب! حالا چیزی نیست. برو یک زاپاس و یک جک بخر و سر جایش بگذار.» و .... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟 سبک زندگی شهدا - شهید کاسیان 🔻 همه ی آرزویم این است که تو درس بخوانی. به سختی بزرگت کردم. یک گام به طرف پدر بر می دارد. دست پدر را در دستان خود می گیرد و بوسه ای بر آن می زند . 📍نگاه ملایمی به چهره ی پدر می کند : وارد دانشگاهی شدم که استادش حسین (ع) است و وسعتش به اندازه ی کربلا. 📚 استنکها، ص ۱۱۹ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟 شهید سید عنایت الله علم الهدیی 🔻فرمانده ی شهید، سید عنایت الله علم الهدایی، آن شب را اصلاً نخوابید و فقط نماز خواند و نیایش کرد. بعد هم مرثیه و نوحه ی سیدالشهداء علیه السلام را خواند. 🔅 عصر روز قبل با بچه ها در مورد مسئولیت هایشان صحبت کرده بود. فردای آن روز که مصادف بود با دوازدهم فروردین روز جمهوری اسلامی ایران- او و یازده تن از هم سنگرانش به دیدار خدا رفتند. آن سید بزرگوار همیشه دلهره داشت و یک روز قبل از شهادت علت این دلهره را گفت. وقتی که با بغض لب به سخن گشود که: نکند جنگ تمام شود و ما به شهادت نرسیم.» ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟 روایت سیره - شهید علی عباسی 🔻 دختر کم سن و سالي بودم، با فرزند يکي از آشنايان مشغول بازي بوديم که بعد از ماهها پدرم از جبهه آمد. با خوشحالي به طرفش دويدم تا مثل هميشه مرا در آغوش بگيرد و ببوسد. اما او اول به سراغ آن کودک ديگر رفت که پدرش در جبهه شهيد شده بود، دست نوازش بر سرش کشيد و بوسيدش، مثل يک پدر با او مهربان و صميمي بود و هنگام بازگشت کودک يتيم به منزل، يک پاکت از ميوه هايي را که همراه خود آورده بود به او داد. آن روز درس يتيم نوازي را به من آموخت و حالا که معلم شده ام تمام محبتم را نثار بچه ها بخصوص يتيمان مي کنم. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟 روایت سیره - شهید حسین رفیعی 🔻علاقه شدیدی به کار کردن داشت و هرگز در او حالت خستگی به چشم نمی خورد. موقعی که سوار دستگاه بولدوزر می شد، به سختی راضی می شد کار را رها کند و پایین بیاید. صبح عملیات فتح المبین، با پاتک شدید دشمن بعثی، حسین رفیعی بر فراز دستگاه، بی اعتنا به گلوله ها ی مستقیم و موشک های پی در پی دشمن، در میان گردو غبار و دود حاصل از انفجار، خاکریز می زد. هر چه به او اصرار کردیم بیا پایین کمی استراحت کن، قبول نمی کرد و می گفت: من هر چه کار کنم، سر حال تر می شوم. آنقدر ماند و ادامه داد تا با فرود گلوله ای، بر روی صندلی دستگاه، به فیض شهادت نائل آمد. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟 روایت سیره - شهید مجتبی رویگری 🔻 در عملیات محرم، برادر مجتبی رویگری آسمانی شده بود و پیکر مطهرش را به اصفهان فرستاده بودند. همان روز پدر او را دیدیم که به عنوان راننده ی آمبولانس به جبهه اعزام شده بود ... بچه ها مانده بودند که چگونه خبر شهادت مجتبی را به او بدهند. سرانجام یکی از برادران، او را متوجه شهادت پسرش نمود. این پدر بزرگوار گفت: شکر خدا که مجتبی لیاقت شهادت را داشت و ما را سرافراز نمود. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟 روایت سیره - شهید علی آقاماهانی 🔻 شب عملیات دو نردبان داشیم که حدود ۵ متر طول داشت و مجبور بودیم با خودمان ببریم. بچه ها از حملشان خسته شده بودند، ولی علی آقا به تنهایی یک نردبان را برداشت و حدود سه کیلومتر آن را با خود آورد و تحویل بچه های داخل معبر داد. در حالی که به پشتش هم بی سیم بسته بود. او با این کارش به ما درس استقامت و ایثار داد. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟 پاهای برهنه... 🔻عملیات بدر بود و در هنگام عقب نشینی از یکی از مواضع ، سید همه ی نیروها را به عقب فرستاد. خودش مانده بود و چند نفر دیگر از بچه های اطلاعات عملیات و دیدبانی و تخریب لشکر که مثل او نمی رفتند . دو آرپی جی 7 به دست گرفت و یک گونی پر از موشک آرپی جی و یکی از بچه ها را با خود برد به جلو . آتش از زمین و آسمان می بارید و در هر لحظه ده ها گلوله خمپاره و توپ قلب زمین را می شکافت. ولی همه ی این ها برای او اهمیتی نداشت . پوتین هایش را در آورد تا گل و لای جزیره او را معطل نکند. چندین تانک را به هوا فرستاد و عاقبت با اصرار ، فرماندهی لشکر و یقین به این که تمام نیروها به عقب رسیده اند ، او نیز – گرفته و محزون – به عقب آمد. او عاقبت در کربلای 5 به شهادت لبخند زد. کتاب زخم های خورشید – صص 133-132 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟 روایت سیره - شهید شیرعلی راشکی 🔻 در یک لحظه مثل اینکه آب داغی بر سرم ریخته باشند می گوید: «با این که در دانشگاه تمام این مسائل را تمام کرده ام، ولی من نمی توانم این کار را انجام بدهم.» - «چرا آقا مهدی؟ به چه دلیل؟ مگر رشته ی شما فنی نیست؟ مگر در دانشگاه تمام این مسائل را نخوانده اید؟ چرا قبول نمی کنید؟» مهدی آرام و با تأنی جواب داد: «من هر چه در دانشگاه خوانده ام تئوری بوده است و بس. در عمل چیزی ندیده ام. انتظار هم ندارم بروم آنجا و ضرر به بیت المال زده باشم». بیت المال، چیزی که مهدی به شدّت به آن حساس است. می شناسمش خوف از ضرر زدن به بیت المال آنچنان در دلش ریشه دوانده است که از پذیرفتن مسئولیت نیز هراس دارد. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News